Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (12 milliseconds)
English
Persian
adventitiously
بطور اتفاقی
accidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
accidently
<adv.>
بطور اتفاقی
as it happens
<adv.>
بطور اتفاقی
at random
<adv.>
بطور اتفاقی
by accident
<adv.>
بطور اتفاقی
by a coincidence
<adv.>
بطور اتفاقی
by chance
<adv.>
بطور اتفاقی
by happenstance
<adv.>
بطور اتفاقی
by hazard
<adv.>
بطور اتفاقی
coincidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
fortuitously
<adv.>
بطور اتفاقی
incidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
Search result with all words
by accident or d.
بطور اتفاقی یا عمدی
Other Matches
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
stochastical
<adj.>
اتفاقی
fluky
اتفاقی
coincidental
<adj.>
اتفاقی
contingent
[accidental]
<adj.>
اتفاقی
chances
اتفاقی
chancing
اتفاقی
stochastic
<adj.>
اتفاقی
fortuitous
<adj.>
اتفاقی
accidental
<adj.>
اتفاقی
casual
[not planned]
<adj.>
اتفاقی
flukey
اتفاقی
episodic
اتفاقی
episodical
اتفاقی
accident
اتفاقی
accidents
اتفاقی
adventitiouse
اتفاقی
accidentalism
اتفاقی
contingencies
اتفاقی
adventitious
<adj.>
اتفاقی
contingency
اتفاقی
adventive
اتفاقی
chanced
اتفاقی
extrinsic
اتفاقی
incidental
<adj.>
اتفاقی
occasional
اتفاقی
haphazard
<adj.>
اتفاقی
haphazardly
اتفاقی
casualness
اتفاقی
casual
اتفاقی
even tual
اتفاقی
eventual
اتفاقی
chancier
اتفاقی
chanciest
اتفاقی
chancy
اتفاقی
pick up
<idiom>
اتفاقی
random
<adj.>
اتفاقی
chance
اتفاقی
randomly
اتفاقی
casuale
اتفاقی
chanceful
اتفاقی
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
accidental error
خطای اتفاقی
contingent profit
سود اتفاقی
incidentals time
زمان اتفاقی
incidental works
کارهای اتفاقی
accidental war
جنگ اتفاقی
accidentalness
حالت اتفاقی
accidental reinforcement
تقویت اتفاقی
contingent liability
بدهی اتفاقی
fortuitousness
اتفاقی بودن
fortuitcus distortion
اعوجاج اتفاقی
casual labour
کارگر اتفاقی
stretch a point
<idiom>
اتفاقی پذیرفتن
fortuitcus fault
نقص اتفاقی
incidental memory
حافظه اتفاقی
incidental learning
یادگیری اتفاقی
come across
<idiom>
اتفاقی دیدن
random
اتفاقی الکی
stochastic process
فرایند اتفاقی
crop up
<idiom>
اتفاقی پدیدارشدن
windfall gains
منافع اتفاقی
windfall loss
زیان اتفاقی
windfall profits
سود اتفاقی
stochatic procedures
رویههای اتفاقی
randomly
اتفاقی الکی
happenstance
وقایع اتفاقی
incidental expenses
مخارج اتفاقی
incidental errors
خطاهای اتفاقی
chromatic
تصادفی اتفاقی
circumstantial evidence
اماره اتفاقی
charring
کار روزمزد و اتفاقی
chars
کار روزمزد و اتفاقی
accidental fall
ضربه فنی اتفاقی
chare
کار روزمزد و اتفاقی
jitter
حرکت نامنظم اتفاقی
hazardous
معاملات قماری اتفاقی
accidental sepcies
گونه های اتفاقی
char
کار روزمزد و اتفاقی
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
randomize
بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن
accident damage to property
خسارت اتفاقی وارده بردارایی
sideshow
موضوع فرعی انحراف اتفاقی
sideshows
موضوع فرعی انحراف اتفاقی
to happen to somebody
برای کسی اتفاقی
[بد]
افتادن
It was a mere accident that we met.
ملاقات ما کاملا تصادفی ( اتفاقی ) بود
come hell or high water
<idiom>
هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
reportable incident
اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
His coming here was quite accidental.
آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
random
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
drop a hint
<idiom>
فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
fortuitism
اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده
randomly
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
incisively
بطور نافذ بطور زننده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
martially
بطور جنگی بطور نظامی
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
I'm dying to know what happened.
خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
fortuist
کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است
chance medley
ادم کشی اتفاقی که باسوء قصدنبوده وغیرعمدی هم نبوده است
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
dead
دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
fumbled
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumble
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbles
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
gold washing
شستن طلائی
[نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
meanly
بطور بد
streakily
بطور خط خط
atilt
بطور کج
wetly
بطور تر
confusedly
بطور در هم و بر هم
flabbily
بطور شل و ول
lastingly
بطور پا بر جا
loosely
بطور شل یا ول
transtively
بطور
commodiously
بطور راحت
elliptically
بطور مستتر
prevalently
بطور شایع
emblematically
بطور کنایه
raggedly
بطور ناهموار
disconnectedly
بطور منفصل
editorially
بطور چاپی
preposterously
بطور نا معقول
chimerically
بطور واهی
preposterously
بطور مهمل
preposterously
بطور غیرطبیعی
durably
بطور مداوم
durably
بطور مستمر
choicely
بطور پسندیده
doubliy
بطور مضاعف
circularly
بطور مدور
cephalad
بطور راسی
preventively
بطور دافع
divergently
بطور متباین
clandestinely
بطور مخفی
compatibly
بطور موافق
compositely
بطور مرکب
punningly
بطور جناس
destructively
بطور مهلک
destructively
بطور مخرب
problematically
بطور مشکوک
deplorably
بطور اسفناک
declaredly
بطور اعلام
prolifically
بطور بارخیز
prosperouly
بطور مساعد
cozily
بطور راحت
on a daily basis
<adv.>
بطور روزانه
comprehensively
بطور جامع
contrary to nature
بطور معجزه
contrarily
بطور متضاد
quartan
بطور چهارگانه
desultorily
بطور بی ترتیب
cloudily
بطور تیره
discernibly
بطور معلوم
comprehensibly
بطور مفهوم
disagreeably
بطور نامطبوع
connectedly
بطور متصل
dingily
بطور تیره
contagiously
بطور مسری
queerly
بطور مرتب
consumedly
بطور زیاد
digressively
بطور منحرف
primely
بطور اعلی
comkplimentarily
بطور تعارفی
detestably
بطور منفور
dispersedly
بطور متفرق
determinately
بطور معین
compulsorily
بطور اجباری
centrically
بطور مرکزی
abusively
بطور ناسزا
gloriously
بطور مجلل
magnificently
بطور باشکوه
magnificently
بطور عالی
dismally
بطور مخوف
dismally
بطور مشئوم
terribly
بطور مخوف
frightfully
بطور مخوف
sorrily
بطور پست
spicily
بطور زننده
spirally
بطور مارپیچ
gloriously
بطور با شکوه
gallantly
بطور با شکوه
serially
بطور ردیف
abstractly
بطور مطلق
abstractedly
بطور مجزا
seriatim
بطور مسلسل
abominably
بطور مکروه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com