English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
provably بطور اثبات پذیر
Other Matches
ascertainable اثبات پذیر
indemonstrable اثبات نا پذیر
alterably بطور تغییر پذیر
corruptibly بطور فساد پذیر
inconsonlably بطور تسلی نا پذیر
as may be the case <adv.> بطور امکان پذیر
conceivably <adv.> بطور امکان پذیر
conceivably بطور امکان پذیر
contingently <adv.> بطور امکان پذیر
possibly <adv.> بطور امکان پذیر
impassibly بطور تالم پذیر
affirmatory کلمه اثبات عبارت اثبات
ascendable تفوق پذیر فراز پذیر
educatable تربیت پذیر تعلیم پذیر
ascendible تفوق پذیر فراز پذیر
mixable امیزش پذیر امتزاج پذیر
repairable اصلاح پذیر تعمیر پذیر
educable تربیت پذیر تعلیم پذیر
reparable اصلاح پذیر تعمیر پذیر
adaptable organism موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
adjustable wheel چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
vindication اثبات
substantiation اثبات
proof اثبات
subantiation اثبات
agument اثبات
show اثبات
showed اثبات
shows اثبات
proving اثبات
proofs اثبات
demonstration اثبات
positiveness اثبات
assertion اثبات
ascertainment اثبات
demonstrations اثبات
verification اثبات
positivity اثبات
ontology probandi بار اثبات
program proving اثبات برنامه
burden of proof بار اثبات
burden of proof وفیفه اثبات
proven اثبات شده
deraign اثبات کردن
affirm اثبات کردن
positivism اثبات گرایی
self-evident بی نیاز از اثبات
onus probandi بار اثبات
justificatory اثبات کننده
proof اثبات [ریاضی]
demonstration اثبات تجربی
hold up <idiom> اثبات حقیقت
demonstrative اثبات کننده
assert اثبات کردن
verifiability اثبات پذیری
onus of proof بار اثبات
substantiated اثبات کردن
predication اثبات موعظه
substantiates اثبات کردن
substantiating اثبات کردن
prove اثبات کردن
proved اثبات کردن
supporting اثبات کردن
substantiate اثبات کردن
asserted اثبات کردن
asserting اثبات کردن
demonstratively ازراه اثبات
asserts اثبات کردن
affirmations تصدیق اثبات
affirmation تصدیق اثبات
corroborate اثبات کردن
corroborated اثبات کردن
corroborates اثبات کردن
corroborating اثبات کردن
proves اثبات کردن
demonstrators اثبات کننده
demonstrated اثبات کردن
documentation اثبات بامدرک
in proof of برای اثبات
theorem proving اثبات نظریه
in order to prove برای اثبات
provable قابل اثبات
demonstrations اثبات تجربی
prover اثبات کردن
demonstrate اثبات کردن
demonstrating اثبات کردن
demonstrates اثبات کردن
provability قابلیت اثبات
positivist اثبات گرا
demonstrator اثبات کننده
manifestative اثبات کننده
proving اثبات کردن
demonstrably قابل شرح یا اثبات
probatory دال بر اثبات مشروط
burden of proof مسئوولیت اثبات ادعا
bear record to تصدیق یا اثبات کردن
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
come in handy <idiom> اثبات مفید بودن
proving a will اثبات صحت وصیتنامه
logical positivism اثبات گرایی منطقی
self evidence بی نیازی از اثبات بدیهیت
vindicated اثبات بیگناهی کردن
demonstrable قابل شرح یا اثبات
vindicating اثبات بیگناهی کردن
to demonstrate a proposition قضیهای را اثبات کردن
veritable قابل اثبات حقیقت
vindicates اثبات بیگناهی کردن
vindicate اثبات بیگناهی کردن
vindication اثبات بیگناهی توجیه
probative دال بر اثبات مشروط
evidance in substanttiation of claims ادله اثبات دعوی
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
martially بطور جنگی بطور نظامی
improperly بطور غلط بطور نامناسب
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
incisively بطور نافذ بطور زننده
in proof of his statement برای اثبات گفته خود
refuting اشتباه کسی را اثبات کردن
refuted اشتباه کسی را اثبات کردن
refute اشتباه کسی را اثبات کردن
disproving اثبات کذب چیزی راکردن
prove استدلال کردن به اثبات رسانیدن
disproved اثبات کذب چیزی راکردن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
in p of my statement برای اثبات گفته خودم
proves استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved استدلال کردن به اثبات رسانیدن
evincibly بطوریکه بتوان اثبات کردن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
disprove اثبات کذب چیزی راکردن
make out <idiom> باعث اعتماد،اثبات شخص
refutes اشتباه کسی را اثبات کردن
premised قضیه ثابت یا اثبات شده
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
premisses قضیه ثابت یا اثبات شده
disproves اثبات کذب چیزی راکردن
premise قضیه ثابت یا اثبات شده
in duly substantiated cases در موارد طبق مقررات اثبات شده
where there is a valid reason در موارد طبق مقررات اثبات شده
refutation اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
hold down برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
substantiative بادلیل اثبات شده تجسم یافته
realia وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
ordeal امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
ordeals امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
the burden of proof rests of claimant بار اثبات بر عهده شاکی است
the burden of proof rests with اثبات ادعا بر عهده مدعی است
where justified در موارد طبق مقررات اثبات شده
single combat اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
program verification عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
inducing 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induce 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induces 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
reductive ad absurdum روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
I'll take a leap of faith. من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
to prove an a اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
metagnosticism عقیده باینکه اثبات هستی خدااز گنجایش علم بشر بیرون است
tendered وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tender وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tenderest وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
tendering وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
authentication به سند یا رونوشت مصذق ان اعتبار و اقتدار قانونی دادن به نحوی که در مقام اثبات قانونا قابل ارائه باشد
solvable حل پذیر
pi acceptor پی پذیر
soluble حل پذیر
pliable خم پذیر
cleavable رخ پذیر
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
programmable read only memory حافظه برنامه پذیر فقط خواندنی حافظه تنها خواندنی برنامه پذیر حافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی
miscible امتزاج پذیر
elastic انعطاف پذیر
adaptive سازوار پذیر
penetrable رخنه پذیر
vulnerable اسیب پذیر
alterable دگرش پذیر
addressable ادرس پذیر
changeable تغییر پذیر
vulnerable زخم پذیر
pacifiable تسکین پذیر
open cheque چک انتقال پذیر
addressable نشانی پذیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com