Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
basically
بطور اساسی
Other Matches
ground state
نیروی اساسی حالت اساسی
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
unsubstantial
بی اساسی
cardinal
اساسی
ground
اساسی
cardinals
اساسی
capital
اساسی
pivotal
اساسی
essentials
اساسی
nets
اساسی
nett
اساسی
key projects
اساسی
hypostatic
اساسی
substantial
اساسی
net
اساسی
On what basis (ground)
بر چه اساسی ؟
vital
<adj.>
اساسی
substantive
[essential]
<adj.>
اساسی
quintessential
<adj.>
اساسی
major
<adj.>
اساسی
essential
<adj.>
اساسی
earthshaking
اساسی
material
اساسی
fundametal
اساسی
organic
اساسی
groundlessness
بی اساسی
functional
اساسی
materials
اساسی
radicals
اساسی
meaty
اساسی
basics
اساسی
fundamental
اساسی
basic
اساسی
rudimental
اساسی
Hon
اساسی
constitutional
اساسی
basilar
اساسی
meatiest
اساسی
meatier
اساسی
basal
اساسی
essential
اساسی
radical
اساسی
constitutional law
حقوق اساسی
constitutions
قانون اساسی
base repair
تعمیر اساسی
volatile oil
روغن اساسی
basic surplus
مازاد اساسی
constitution
قانون اساسی
basic variable
متغیر اساسی
brass tacks
مسایل اساسی
basic linkage
پیوند اساسی
over haul
تعمیر اساسی
basic deficit
کسری اساسی
rite
فرمان اساسی
spine wall
دیوار اساسی
functional distribution
توزیع اساسی
fundamental rules
قواعدیاقوانین اساسی
reformation
اصلاح اساسی
essential oil
روغن اساسی
ground plan
طرح اساسی
ground plans
طرح اساسی
basics
اساسی مقدماتی
vital
واجب اساسی
radical
ریشگی اساسی
basics
مقدماتی اساسی
unsubstantiality
بی اساسی بی اهمیتی
purview
مواد اساسی
radical
طرفداراصلاحات اساسی
to let the saw dust out of
پوچی یا بی اساسی
radicals
طرفداراصلاحات اساسی
substantiality
حالت اساسی
radicals
ریشگی اساسی
strategic variables
متغیرهای اساسی
basic
مقدماتی اساسی
rationale
علت اساسی
constitutional low
قانون اساسی
basic
اساسی مقدماتی
essential fatty acids
اسیدهای چرب اساسی
supplementalary constitution law
متمم قانون اساسی
punch line
جمله اساسی واصلی
constitutions
مشروطیت قانون اساسی
punch-line
جمله اساسی واصلی
punch-lines
جمله اساسی واصلی
constitution
مشروطیت قانون اساسی
fundamental
اصولی مقدماتی اساسی
unconstitutionality
مغایرت با قانون اساسی
A fundamental (slight) difference.
اختلاف اساسی ( جزئی )
Fundamental ( radical) changes.
تغییرات اساسی وعمده
field theory
نظریه اساسی میدان
primordial
عنصر نخستین اساسی
nonessential goods
کالاهای غیر اساسی
nonbasic variable
متغیر غیر اساسی
organic
اندام دار اساسی
myosin
پروتئین اساسی عضله
constitutional
مطابق قانون اساسی
radicals
طرفدار اصلاحات اساسی
revolutionized
تغییرات اساسی دادن
revolutionize
تغییرات اساسی دادن
revolutionising
تغییرات اساسی دادن
revolutionizing
تغییرات اساسی دادن
conditions of sale
شرایط اساسی معامله
revolutionises
تغییرات اساسی دادن
revolutionizes
تغییرات اساسی دادن
revolutionised
تغییرات اساسی دادن
bill of rights
قانون اساسی امریکا
constitutionality
مطابقت با قانون اساسی
radical
طرفدار اصلاحات اساسی
incisively
بطور نافذ بطور زننده
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
martially
بطور جنگی بطور نظامی
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
staple
اساسی مرکز بازرگانی عمده
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
We must find a basic solution.
باید یک فکر اساسی کرد
essential singularity
نقطه تکین اساسی
[ریاضی]
accidental
غیر اساسی پیش آمدی
deeping of capital
پایه گذاری اساسی سرمایه
bdos
سیستم عامل اساسی دیسک
stapled
اساسی مرکز بازرگانی عمده
stapling
اساسی مرکز بازرگانی عمده
federal constitution
قانون اساسی دولت متحده
iowa tests of basic skills
ازمونهای مهارتهای اساسی ایووا
basic direct access method
روش دستیابی مستقیم اساسی
basic sequential access method
روش دستیابی ترتیبی اساسی
reform
اصلاح اساسی کردن یا شدن
reforms
اصلاح اساسی کردن یا شدن
bios
سیستم اساسی ورودی و خروجی بایوس
one of the
[basic]
fundamental tenets of democracy
یکی از اصول پایه
[اساسی]
دموکراسی
ground rule
وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
basic crops
محصولات کشاورزی اساسی مانند گندم
reformer
پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
karyolymph
ماده اساسی زمینه هسته سلولی
unconstitutional
بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
reformers
پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
desideratum
ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
basic indexed sequential acess method
روش دستیابی ترتیبی شاخص دار اساسی
basic telecommunications access method
روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی
basic partitioned access method
روش دستیابی قسمت بندی شده اساسی
time the essence of the contract
مدت در حالی که از اصول اساسی عقد باشد
bsam
Access Sequential Basicروش دستیابی ترتیبی اساسی ethod
five fundamental economic questions
پنج سوال اساسی اقتصادی : چه چیز تولید شود
panels
صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
btam
BasicTelecommunicationsAccess روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی ethod
bdam
Access Direct Basic روش دستیابی مستقیم اساسی ethod
panel
صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
constitutionalism
اعتقاد به حقانیت حکومت مشروطه اعنقاد به لزوم حاکمیت قانون اساسی
bpam
Access Partitioned Basicروش دستیابی جزء بندی شده اساسی ethod
sbc
یک کامپیوتر کوچک با قابلیت اجرای انواعی ازکاربردهای اساسی تجاری Computer Board Single یک برد CPU ,
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
p system
سیستم عامل ریزکامپیوتری باامتیاز اساسی که برنامههای نوشته شده برای ان روی محدوده گستردهای ازماشینهای گوناگون کار میکند
ups
منبع تغذیه که حاوی منبع متناوب است به قط عات ,حتی پس از یک خرابی اساسی
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
deliveries
تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
delivery
تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
unesco (= united nations educational
ه افزایش احترام ملل نسبت به عدالت و حکومت قانون وحقوق انسانی و ازادیهای اساسی انچنان که موردتصویب منشور ملل متحد است بشود
bill of rights
منظور هرسندی است که در ان از حقوق و ازادیهای فردی و اجتماعی سخن به میان اید و معمولااین چنین سندی بعد ازانقلابات بزرگ و یا تغییررژیم و یا تغییر قانون اساسی وجود پیدا میکند
leading indicators
شاخصهای اساسی شاخصهای پیشرو
lastingly
بطور پا بر جا
transtively
بطور
confusedly
بطور در هم و بر هم
loosely
بطور شل یا ول
atilt
بطور کج
streakily
بطور خط خط
meanly
بطور بد
flabbily
بطور شل و ول
wetly
بطور تر
in miniature
بطور کوچک
in confidence
بطور محرمانه
intemperately
بطور نامعتدل
intelligibly
بطور مفهوم
insignificantly
بطور جزئی
intransitively
بطور لازم
in miniature
بطور فریف
in the main
بطور کلی
in petto
بطور خصوصی
insipidly
بطور بی مزه
imperviously
بطور تاثرناپذیر
interjectionally
بطور معترضه
intermediately
بطور میانه
interruptedly
بطور گسیخته
impliedly
بطور مفهوم
implausibly
بطور غیرموجه
impurely
بطور ناپاک
insolubly
بطور حل نشدنی
impertinently
بطور نامربوط
intermediately
بطور متوسط
impracticably
بطور غیرعملی
interruptedly
بطور غیرمسلسل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com