English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
inconsequently بطور بی ربط یا بی دلیل
Other Matches
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively بطور نافذ بطور زننده
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
improperly بطور غلط بطور نامناسب
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
martially بطور جنگی بطور نظامی
demonstrations دلیل
symptoms دلیل
demonstration دلیل
argument دلیل
reasons دلیل
argumentum دلیل
proof دلیل
arguments دلیل
uncaused بی دلیل
symptom دلیل
earnest دلیل
rationale دلیل
reason دلیل
evidence دلیل
reasoning دلیل
testimonies دلیل
testimony دلیل
rebutting evidence رد دلیل
expessive دلیل
on the ground of به دلیل
reasonless بی دلیل
sake دلیل
proofs دلیل
disproof دلیل رد
symptom اثر دلیل
thus [therefore] <adv.> به این دلیل
therefore <adv.> به این دلیل
whereby <adv.> به این دلیل
in this way <adv.> به این دلیل
sole argument یگانه دلیل
in this vein <adv.> به این دلیل
as a result <adv.> به این دلیل
sole argument تنها دلیل
by implication <adv.> به این دلیل
in consequence <adv.> به این دلیل
for that reason <adv.> به این دلیل
conclusive evidence دلیل قاطع
rebutting evidence دلیل معارض
ratiocinate دلیل اوردن
in this wise <adv.> به این دلیل
in this manner <adv.> به این دلیل
evidence of conformity دلیل مطابقت
consequently <adv.> به این دلیل
demonstrated دلیل اوردن
demonstrate دلیل اوردن
hereat باین دلیل
sole argument دلیل منحصربفرد
document in proof دلیل مستند
on no account به هیچ دلیل
proof of debt دلیل طلب
proof of laziness دلیل تنبلی
demonstrates دلیل اوردن
demonstrating دلیل اوردن
sign of weakness دلیل ضعف
oral evidence دلیل شفاهی
floorer دلیل قاطع
in no case به هیچ دلیل
as a consequence <adv.> به این دلیل
onus probandi بار دلیل
for reasons به چندین دلیل
documentary evidence دلیل کتبی
as a result of this <adv.> به این دلیل
afortiori با دلیل قویتر
song and dance <idiom> دلیل آوردن
object دلیل اوردن
in this respect <adv.> به این دلیل
direct objects دلیل اوردن
insofar <adv.> به این دلیل
in so far <adv.> به این دلیل
comebacks دلیل قانونی
rationalization دلیل تراشی
in this sense <adv.> به این دلیل
for this reason <adv.> به این دلیل
comeback دلیل قانونی
the reason why دلیل اینکه
objected دلیل اوردن
unreasonable بی دلیل زورگو
justifiable reason دلیل موجه
agument دلیل حجت
anabsurd arument دلیل نامعقول
A telling reason . دلیل گویا
preservation of evidence تامین دلیل
objects دلیل اوردن
indirect objects دلیل اوردن
by impl <adv.> به این دلیل
presentation of evidance ابراز دلیل
objecting دلیل اوردن
because of بدین دلیل
muniment of title دلیل سمت
muniment of title دلیل مالکیت
hence <adv.> به این دلیل
clear evidence دلیل واضح
justification دلیل اوری
written evidence دلیل کتبی
justifications دلیل اوری
mainspring دلیل اصلی
symptoms اثر دلیل
clear proof دلیل واضح
for no p reason بدون دلیل ویژه
This is mainly because ... دلیل اصلی آن اینست که ...
to prove with reasons با دلیل ثابت کردن
to stand one's ground بر سر دلیل خود ایستادن
philosophizing فیلسوفانه دلیل اوردن
without rime or reason بی مناسبت بی جهت بی دلیل
philosophizes فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophises فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophised فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophising فیلسوفانه دلیل اوردن
wherefore بچه دلیل بخاطر چه
whencesoever از هرجا بهر دلیل
philosophize فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophized فیلسوفانه دلیل اوردن
lead proof ارائه دلیل کردن
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
there is no reason هیچ دلیل ندارد
reason با دلیل ثابت کردن
secondhand evidence دلیل دست دوم
that does not f. این دلیل نمیشود
vicious circle <idiom> دلیل وتاثیری بانتیجه بد
bate دلیل وبرهان اوردن
reasons با دلیل ثابت کردن
reasons دلیل وبرهان اوردن
reason دلیل وبرهان اوردن
approving truth دلیل قانع کننده
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
bone of contention <idiom> دلیل برای جنگیدن
bring something on <idiom> دلیل افزایش سریع
manias عشق هیجان بی دلیل وزیاد
simperer خنده کننده بدون دلیل
alleges دلیل اوردن ارائه دادن
alleging دلیل اوردن ارائه دادن
substantiating با دلیل ومدرک اثبات کردن
arguing دلیل اوردن استدلال کردن
substantiates با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiate با دلیل ومدرک اثبات کردن
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
argues دلیل اوردن استدلال کردن
allege دلیل اوردن ارائه دادن
mania عشق هیجان بی دلیل وزیاد
proof is the result of evidenc دلیل نتیجه مدرک است
argue دلیل اوردن استدلال کردن
argued دلیل اوردن استدلال کردن
account دلیل موجه اقامه کردن
dogmatism افهار عقیده بدون دلیل
the reason is manifold دلیل ان چند چیز بود
hidden momentum of population growth به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
for no p reason بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
talking points نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
talking point نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
fallacy دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
fallacies دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
objecting متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
demonstratively با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
indirect objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objected متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry. سپس او [زن] از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
principal challenger رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
attachment وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
non sequitur nonsensical نتیجه غیر منطقی بر نمیاید این دلیل نمیشود
peremptory undertaking تعهد خواهان باارائه دلیل در اولین جلسه بعدی دادگاه
supervening impossibility of performance غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustration غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
input output bound شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
frustrations غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
deny access جلوگیری از دستیابی به یک مدار یا سیستم به دلیل حجم کار بالا یا امنیتی
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
peremptory challenge رد عضو هیات منصفه به وسیله یکی از اصحاب دعوی بدون ذکر دلیل خاص
covering letter نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
covering letters نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
abrash دو رنگی شدن زمینه و حاشیه فرش به دلیل استفاده از کلاف های متفاوت پشم و یا رنگرزی نامناسب
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
accumulated depreciation کل مقدار پولی که شرکت یا سازمان می تواند از ارزش ماشین یا تجهیزات به دلیل مستهلک شدن کسر کند
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
go to sleep اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
prior possession تصرف به عنوان مالکیت دلیل مالکیت است مگر انکه خلاف ان ثابت شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com