Dictiornary-Farsi | بطور بی سابقه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
as never before <adv.>	بطور بی سابقه


Other Matches

It is quite unprecedented.	بی سابقه است ( سابقه ندارد )
background	سابقه
acquaintance	سابقه
acquaintances	سابقه
past	سابقه
antecedent	سابقه
antecedents	سابقه
scape	سابقه
shafts	سابقه
backgrounds	سابقه
intellect	سابقه
shaft	سابقه
precedent	سابقه
precedents	سابقه
ensample	سابقه
precedential	سابقه شو
intellects	سابقه
unprecedentedly	بی سابقه
context	سابقه
contexts	سابقه
track record	سابقه
track records	سابقه
prehistory	سابقه
record	سابقه
it served as a precedent	سابقه شد
scape	سابقه پر
unprecedented	بی سابقه
precedential	سابقه درست کن
precedented	سابقه دار
precedency	امتیاز سابقه
precedence	امتیاز سابقه
stare decisis	قاعده سابقه
record	سابقه مدرک
precedents	سابقه داشتن
precedent	سابقه داشتن
stock record	سابقه موجودی
unheard of	بی سابقه کس نشنیده
history	سابقه پیشینه
as much as never before <adv.>	به اندازه بی سابقه
histories	سابقه پیشینه
record of service	سابقه خدمت
infamy	افتضاح سابقه بد
grey headed	سابقه دار
bad record	سوء سابقه
freedom from evil record	عدم سو سابقه
histogram	سابقه نما
forms	سابقه فعالیت اسب
form	سابقه فعالیت اسب
formed	سابقه فعالیت اسب
case histories	سابقه مرض ودرمان
seeded	بازیکن سابقه دار
record	مدرک کتبی سابقه
To set(create,establish)a precedent.	ایجاد سابقه کردن
case history	سابقه مرض ودرمان
It is base on a precedent.	مسبوق به سابقه است
squalls	باد بی سابقه وشدید
squall	باد بی سابقه وشدید
record	صورت جلسه سابقه
old hand	ادم با سابقه و مجرب
old hands	ادم با سابقه و مجرب
unheard	بی سابقه توجه نشده
known to the police	دارای سابقه در شهربانی
honorable discharge	ترخیص با سابقه خدمت مجدانه
perpetual stock record	سابقه دائمی موجودی انبار
To be an old hand at something.	درکاری سابقه وتجربه داشتن
there is no precedent for this	این چیز سابقه ندارد
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
He has a poor service record in this company.	دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
vendor rating	رده بندی فروشندگان براساس سابقه انها
we cannot trace the petitioner	نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
stare decisis	قاعده صدور رای بر مبنای سابقه موجود
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
martially	بطور جنگی بطور نظامی
incisively	بطور نافذ بطور زننده
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
irrevocably	بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
dye analysis	[آنالیز کردن رنگینه های بکار رفته در فرش جهت تعیین طول عمر فرش و سابقه تاریخی نوع رنگینه]
Ushak medallion	ترنج عشاق [این ترنج مربوط به شهری به همین نام در ترکیه است که دارای سابقه پانصد ساله در بافت فرش است.]
inexplicably	بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
Khotan rug	فرش ختن [این شهر در جنوب ترکستان چین واقع می باشد و سابقه سیصد ساله در فرش بافی دارد. اکثر لچک های ترنجی را منسوب به این منطقه می دانند و از پودهای پشمی و گاه نخ های زربفت در طرح ها استفاده می شود.]
Tibet	تبت [این ناحیه با کشورهای چین، هند و نپال همسایه بوده و فرش آن بیشتر تحت تاثیر چین قرار داشته است.سابقه فرش بافی در آن حدود سیصد سال می باشد. نقش ببر از طرح های اصلی فرش تبت است.]
flabbily	بطور شل و ول
atilt	بطور کج
loosely	بطور شل یا ول
transtively	بطور
confusedly	بطور در هم و بر هم
meanly	بطور بد
wetly	بطور تر
streakily	بطور خط خط
lastingly	بطور پا بر جا
iuntelligibly	بطور مفهوم
itineratly	بطور گردنده
inaccurately	بطور نادرست
kindlity	بطور ملایم
inaccurately	بطور نادقیق
itineratly	بطور سیار
implausibly	بطور غیرموجه
lengthily	بطور مطول
off the point	بطور نامربوط
irrelevantly	بطور نامربوط
lento	بطور ملایم
irrelatively	بطور نامربوط
irrefragably	بطور بی جواب
irrefragably	بطور تردیدناپذیر
in miniature	بطور کوچک
generically	بطور جامع
in miniature	بطور فریف
in petto	بطور خصوصی
in principle	بطور کلی
in confidence	بطور محرمانه
in the main	بطور کلی
in the mass	بطور کلی
lasciviously	بطور شهوانی
in relief	بطور برجسته
impracticably	بطور غیرعملی
in series	بطور مسلسل
indispensably	بطور حتمی
in sum	بطور مختصرومفید
lastingly	بطور ثابت
impliedly	بطور مفهوم
lastingly	بطور با دوام
inviolably	بطور مصون
invcersely	بطور وارونه
inexpensively	بطور کم خرج
indispansably	بطور ضروری
indiscretely	بطور یک پارچه
indicatively	بطور اخباری
indicatively	بطور اشاره
indefeasibly	بطور پابرجا
indecently	بطور ناشایسته
inharmoniously	بطور ناموزون
inimically	بطور مغایر
injuriously	بطور مضر
innumerably	بطور بیشمار
insecurely	بطور نا امن
incorporeally	بطور غیرمحسوس
insecurely	بطور نامحفوظ
incontestably	بطور مسلم
indissolubly	بطور غیرقابل حل
indissolubly	بطور پایدار
inexactly	بطور ناصحیح
inexactly	بطور نادرست
ineligibly	بطور ناشایسته
inefficaciously	بطور بی فایده
inexplicitly	بطور ناصریح
inexpressibly	بطور نگفتنی
inexpressively	بطور گنگ
inferentially	بطور استنباطی
inferiorly	بطور پست
inferiorly	بطور زبردست
infernally	بطور جهنمی
infinitesimally	بطور لایتجزاء
industriously	بطور ساعی
inductively	بطور قیاس
inconstantly	بطور نا پایدار
irrelevantly	بطور بی ربط
insignificantly	بطور جزئی
inconveniently	بطور نامناسب
interjectionally	بطور معترضه
incisively	بطور برنده
inauspiciously	بطور مشئوم
inartificially	بطور غیرمصنوعی
inarticulately	بطور ناشمرده
intermediately	بطور میانه
intermediately	بطور متوسط
inappropriately	بطور غیرمقتضی
inappreciably	بطور نامحسوس
interruptedly	بطور گسیخته
inanimately	بطور بیجان
inadmissibly	بطور ناروا
interruptedly	بطور غیرمسلسل
intemperately	بطور نامعتدل
inclusively	بطور متضمن
inconsistently	بطور متناقص
inconsistently	بطور متباین
insipidly	بطور بی مزه
insolubly	بطور حل نشدنی
inconsistently	بطور ناسازگار
inconclusively	بطور ناتمام
inconclusively	بطور غیرقطعی
incomprehensibly	بطور نامفهوم
incompatibly	بطور ناسازگار
incommunicatively	بطور کم امیزش
incommunicably	بطور نگفتنی
incommodiously	بطور ناراحت
intelligibly	بطور مفهوم
inclusively	بطور جامع
intransitively	بطور لازم