English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English Persian
solidly بطور جامد
Search result with all words
concretely بطور محکم یا جامد
Other Matches
exanimate جامد
rigid جامد
solid جامد
illiquid جامد
solids جامد
heavyset جامد
massy جامد
inorganic جامد
robust جامد یا
robustly جامد یا
discharge of solids بده جامد
paraffin wax پارافین جامد
insensitivity جامد کساد
solid fuel سوخت جامد
solidifying جامد کردن
semisolid نیمه جامد
solidified جامد کردن
crystalin solid جامد متبلور
solidifies جامد کردن
sediment discharge بده جامد
concretion جامد شدن
monohydrate جامد تک ابه
solid state حالت جامد
thickened fuel سوخت جامد
solid solution محلول جامد
solid propellant سوخت جامد
solidification تبدیل به جامد
soild solution محلول جامد
monoatomic solid جامد تک اتمی
soild state حالت جامد
insensitive جامد کساد
solidify جامد کردن
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
solid state device دستگاه حالت جامد
solid state component مولفهء حالت جامد
solids press down اجسام جامد سوی
gas solid chromatography کروماتوگرافی گاز- جامد
precipitate electrode الکترود حالت جامد
exploded view شرحی از یک ساختمان جامد
solid state diffusion پخش حالت جامد
solid state physics فیزیک حالت جامد
solids ماده جامد سفت
substitutional solid solution محلول جامد جانشینی
solid state cartridge کارتریج حالت جامد
solid ماده جامد سفت
soild state electrode الکترود حالت جامد
solid support تکیه گاه جامد
solidified جامد کردن یا شدن
solidifies جامد کردن یا شدن
solid state circuitry مدارات حالت جامد
solidifying جامد کردن یا شدن
adamantly جسم جامد و سخت
solidify جامد کردن یا شدن
adamant جسم جامد و سخت
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
restrictor لایهای از سوخت جامد فاقداکسیدان
three-dimensional و بنابراین به نظر جامد می آید
solid-state laser لیزر حالت جامد [فیزیک]
hardens تبدیل به جسم جامد کردن
harden تبدیل به جسم جامد کردن
solid looking دارای قیافه جامد وبیروح
pentahedron جسم جامد پنج وجهی
stereography فن نمایش اجسام جامد برسطح مستوی
wham صدای بهم خوردن اجسام جامد
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
coanda effect گرایش سیال برای چسبیدن به سطح جامد
cure time زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
hall effect یچ الکترونیکی در حالت جامد که با میدن مغناطیسی کار میکند
adsorption انقباض گازها و مایعات روی سطوح سخت و جامد
terriers نوعی موشک زمین به هوا باسوخت جامد و هدایت شونده
aerosol ترکیب کلوئیدی ذرات بسیارریز مایع یا جامد در گاز یک دست
aerosols ترکیب کلوئیدی ذرات بسیارریز مایع یا جامد در گاز یک دست
terrier نوعی موشک زمین به هوا باسوخت جامد و هدایت شونده
boost rocket موتور راکت با سوخت جامد یامایع برای به حرکت دراوردن یک رسانگر
cartridge محفظه پرتابل سوخت جامد یاسیستم خودسوزی برای پرتاب پرتابه
cartridges محفظه پرتابل سوخت جامد یاسیستم خودسوزی برای پرتاب پرتابه
volumetric loading/density خارج قسمت حجم کل سوخت موتور راکت جامد به کل بدنه یا پوسته
restricted propellant سوخت جامد که تنها قسمتی از سطح ان در معرض احتراق قرار دارد
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
improperly بطور غلط بطور نامناسب
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
martially بطور جنگی بطور نظامی
incisively بطور نافذ بطور زننده
wire frame model نمایش داده شده با خط وط و منحنی به جای مکانهای توپر یا داشتن فاهر جامد
regression rate سرعت خطی سوختن دانههای سوخت جامد در امتداد عمودبر سطح در نقطه موردنظر
chemisorption پیوند یک مایع یا یک گاز باسطح و یا داخل یک جسم جامد توسط پیوندها یانیروهای شیمیایی
age hardening سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
migration حرکت در سطح مولکولی از یک جسم جامد به جسم جامددیگر
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
charges جرم کل سوخت در راکتهای سوخت جامد
charge جرم کل سوخت در راکتهای سوخت جامد
brinell hardness سنجش سختی نسبی اجسام جامد یا صلب توسط اندازه گیری میزان فرورفتگی ناشی از فشردن گلوله 01 میلیتری سخت روی سطح فلز موردازمایش
phototransistor نیمه هادی حالت جامد که باجذب نور حفره هایی در ان ایجاد میشود و این جریان توسط عمل ترانزیستور تاچندین برابر تشدید میشود
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
loosely بطور شل یا ول
lastingly بطور پا بر جا
streakily بطور خط خط
atilt بطور کج
meanly بطور بد
transtively بطور
wetly بطور تر
confusedly بطور در هم و بر هم
flabbily بطور شل و ول
indiscretely بطور یک پارچه
irrelevantly بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
inefficaciously بطور بی فایده
insecurely بطور نا امن
innumerably بطور بیشمار
inexactly بطور نادرست
inexactly بطور ناصحیح
off the point بطور نامربوط
industriously بطور ساعی
inductively بطور قیاس
irrefragably بطور بی جواب
irrelatively بطور نامربوط
indispansably بطور ضروری
indispensably بطور حتمی
indissolubly بطور غیرقابل حل
in sum بطور مختصرومفید
irrelevantly بطور بی ربط
indissolubly بطور پایدار
itineratly بطور سیار
inexpensively بطور کم خرج
itineratly بطور گردنده
lasciviously بطور شهوانی
infinitesimally بطور لایتجزاء
inharmoniously بطور ناموزون
inimically بطور مغایر
lastingly بطور با دوام
injuriously بطور مضر
lastingly بطور ثابت
inconsistently بطور ناسازگار
infernally بطور جهنمی
inferiorly بطور زبردست
inferiorly بطور پست
inexplicitly بطور ناصریح
ineligibly بطور ناشایسته
inexpressibly بطور نگفتنی
inexpressively بطور گنگ
inferentially بطور استنباطی
gushingly بطور سرشار
iuntelligibly بطور مفهوم
kindlity بطور ملایم
inaccurately بطور نادقیق
irrefragably بطور تردیدناپذیر
incommunicably بطور نگفتنی
intelligibly بطور مفهوم
insolubly بطور حل نشدنی
insipidly بطور بی مزه
inconsistently بطور متباین
inconsistently بطور متناقص
inconstantly بطور نا پایدار
inauspiciously بطور مشئوم
inartificially بطور غیرمصنوعی
incisively بطور برنده
intemperately بطور نامعتدل
inconclusively بطور ناتمام
incommodiously بطور ناراحت
incommunicatively بطور کم امیزش
incompatibly بطور ناسازگار
incomprehensibly بطور نامفهوم
inclusively بطور جامع
interjectionally بطور معترضه
inclusively بطور متضمن
inconclusively بطور غیرقطعی
inarticulately بطور ناشمرده
incontestably بطور مسلم
insecurely بطور نامحفوظ
indicatively بطور اشاره
intermediately بطور متوسط
indicatively بطور اخباری
interruptedly بطور گسیخته
interruptedly بطور غیرمسلسل
intransitively بطور لازم
invcersely بطور وارونه
inaccurately بطور نادرست
intermediately بطور میانه
inadmissibly بطور ناروا
inconveniently بطور نامناسب
inappropriately بطور غیرمقتضی
inappreciably بطور نامحسوس
incorporeally بطور غیرمحسوس
indecently بطور ناشایسته
indefeasibly بطور پابرجا
inanimately بطور بیجان
insignificantly بطور جزئی
inviolably بطور مصون
fancifully بطور خیالی
divergently بطور متباین
dispersedly بطور متفرق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com