English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
falsely بطور دروغ
Other Matches
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
rouser دروغ شاخدار دروغ خیلی بزرگ
fib دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fibbing دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fibs دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
fibbed دروغ در چیز جزئی دروغ گفتن
perjury قسم دروغ گواهی دروغ
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
fibster دروغ گو
false دروغ
lie دروغ
lied دروغ
lies دروغ
perjurious دروغ
fibs دروغ
falsity دروغ
fable دروغ
fables دروغ
fibbed دروغ
false accusation دروغ
equivocation دروغ
fib دروغ
fibbing دروغ
calumnies دروغ
calumny دروغ
falsehood دروغ
falsehoods دروغ
untrue دروغ
fictions وهم دروغ
lie detector دروغ سنج
falseness دروغ بودن
fiction وهم دروغ
weasels دروغ گفتن
ruise اخبار دروغ
leasing دروغ گویی
weasel دروغ گفتن
to invent stories دروغ ساختن
to spin yarns دروغ ساختن
fictitiousness بخودبستگی دروغ
pseudologia fantastica دروغ پردازی
pseudology دروغ گویی
whiff دروغ گفتن
swearword قسم دروغ
taradiddle دروغ کوچک
tarradiddle دروغ کوچک
in reproof of lying درنکوهش دروغ
to forge a lie دروغ بافتن
to give the lie to دروغ در اوردن
white lies دروغ مصلحتآمیز
to lie in one's throat دروغ شاخدارگفتن
to tell a lie دروغ گفتن
disinformation دروغ پراکنی
fairy tale دروغ شگفتانگیز
fairy tale دروغ شاخدار
fairy tales دروغ شگفتانگیز
fairy tales دروغ شاخدار
bungs ساقی دروغ
they suspect him of lying دروغ باومیبرند
A pack of lies . یک مشت دروغ
white lies دروغ سفید
A transparent (blatant)lie. دروغ شاخدار
thumper دروغ شاخدار
bung ساقی دروغ
bunged ساقی دروغ
bunging ساقی دروغ
white lie دروغ سفید
it proved false دروغ بود
pathometer دروغ سنج
prevaricate دروغ گفتن
prevaricated دروغ گفتن
prevaricates دروغ گفتن
prevaricating دروغ گفتن
lies :دروغ گفتن
lied :دروغ گفتن
lie دروغ گفتن
belie دروغ گفتن
belied دروغ گفتن
falsehood سخن دروغ
belies دروغ گفتن
falsehoods سخن دروغ
jactitation دعوی دروغ
jactation دعوی دروغ
jack o' lantern دروغ نور
it proved false دروغ درامد
equivocates دروغ گفتن
equivocated دروغ گفتن
belying دروغ گفتن
lay to دروغ گفتن
false oath سوگند دروغ
gab دروغ گفتن
false oath قسم دروغ
equivocating دروغ گفتن
equivocate دروغ گفتن
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
martially بطور جنگی بطور نظامی
incisively بطور نافذ بطور زننده
improperly بطور غلط بطور نامناسب
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
white lie <idiom> دروغ مصلحت آمیز
to swore falsely سوگند دروغ خوردن
A white lie . دروغ مصلحت آمیز
lie detector دستگاه کشف دروغ
perjure سوگند دروغ خوردن
perjures قسم دروغ خوردن
perjures گواهی دروغ دادن
perjures سوگند دروغ خوردن
perjure شهادت دروغ دادن
perjures شهادت دروغ دادن
perjuring سوگند دروغ خوردن
perjuring گواهی دروغ دادن
perjuring قسم دروغ خوردن
whiff دروغ در چیزی گفتن
perjure قسم دروغ خوردن
perjuring شهادت دروغ دادن
perjure گواهی دروغ دادن
bouncers دروغ بزرگ وفاحش
bouncer دروغ بزرگ وفاحش
to lie like a gasmeter دروغ بزرگ گفتن
it sounds false دروغ بنظر میرسد
to forswear oneself سوگند دروغ خوردن
forswear سوگند دروغ خوردن
forswearing سوگند دروغ خوردن
false witness گواهی یاشهادت دروغ
plumper دروغ صرف سقوط
to persuade oneself به خود دروغ گفتن
forswears سوگند دروغ خوردن
falsism سخن دروغ و بی مزه
manswear سوگند دروغ خوردن
travellers tell fine tales جهاندیده بسیارگوید دروغ
fabulously بشکل افسانه یا دروغ
he tipped me the traveller دروغ بمن گفت
he scorns to lie از دروغ گفتن عاردارد
he lied to me بمن دروغ گفت
white lie دروغ مصلحت آمیز
disbelieve اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
pseudologer کسیکه مرتبا دروغ میگوید
disbelieved اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
disbelieves اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
pseudologist کسیکه مرتبا دروغ میگوید
mythomania جنون دروغ یا اغراق گویی
one or other of you lies یکی از شما دو تن دروغ می گوید
to scruple lying از دروغ گفتن بیم داشتن
belies دروغ دراوردن خیانت کردن
belie دروغ دراوردن خیانت کردن
belied دروغ دراوردن خیانت کردن
She is a habitual liar. روی عادت دروغ می گوید
jactitation of marriage دعوی دروغ نسبت به زناشویی
disbelieving اعتقاد نکردن دروغ پنداشتن
belying دروغ دراوردن خیانت کردن
trump up دروغ بافتن تهمت زدن
it seems to me he is lying بنظرم میرسد دروغ میگوید
forsworn سوگند دروغ یاد کرده
he lied to my face توی چشم من دروغ گفت
perjury سوگند شکنی گواهی دروغ
perjured نقص عهد کرده دروغ
plumper فربه کننده دروغ محض
pseud پیشوند بمعنی "کاذب " و " ساختگی " و "دروغ "
i would sooner die than lie مردن را به دروغ گفتن ترجیح میدهم
Dont spin such yarns . Dont tell lies. دیگر صفحه نگذار ( دروغ نساز )
polygraphs ماشین کپی سازی دروغ فاش کن
polygraph ماشین کپی سازی دروغ فاش کن
thumper ادم یا چیز گنده دروغ بزرگ
pseudo پیشوند بمعنی " کاذب " و "ساختگی " و " دروغ "
pseuds پیشوند بمعنی "کاذب " و " ساختگی " و "دروغ "
now this man was lying باید دانست که این مرد دروغ میگفت
perjurer کسیکه در دادگاه مغایرباسوگند خود دروغ بگوید
only death does not tell lies تنها مرگ است که دروغ نمی گوید
perjured سوگند دروغ خورده دروغی داده شده
knight of the post کسیکه معاشش ازگواهی دروغ دادن فراهم میشد
it is u.for him to tell a lie دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
suborn به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
frauds پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
fraud پور درآوردن با کلک زدن به مردم یا دروغ گفتن به آنها
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
all folls day روز دروغ وشوخی مثل روز سیزدهم نوروز
statute of fraud قوانین ضد کلاهبرداری قوانینی که در سال 7761میلادی در زمان چارلزیازدهم در انگلستان به تصویب رسید و هدف اصلی ان جلوگیری از گواهی دروغ و پیمان شکنی و استفاده نامشروع از عدم حضور ذهن گواهان در محکمه بود
meanly بطور بد
flabbily بطور شل و ول
transtively بطور
atilt بطور کج
loosely بطور شل یا ول
lastingly بطور پا بر جا
streakily بطور خط خط
wetly بطور تر
confusedly بطور در هم و بر هم
dispersedly بطور متفرق
invcersely بطور وارونه
disconnectedly بطور منفصل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com