Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
satisfactorily
بطور رضایت بخش
Other Matches
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
adhesion
رضایت
consents
رضایت
contentment
رضایت
acquiescently
با رضایت
satisfaction
رضایت
acquiescence
رضایت
suffrage
رضایت
consenting
رضایت
consent
رضایت
consented
رضایت
willingness
رضایت
consentience
رضایت
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
acceding
رضایت دادن
accedes
رضایت دادن
acceded
رضایت دادن
accede
رضایت دادن
hunky dory
رضایت مندانه
admitting
رضایت دادن
euphoria
خوشحالی رضایت
well and good
<idiom>
رضایت بخش
to give a ready consent
رضایت دادن
satisfactoriness
رضایت بخشی
willingnesso
رضایت میل
give up one's claim
رضایت دادن
express one's consent
رضایت دادن
self approbation
رضایت ازخویشتن
self content
رضایت از خود
concurrence
دمسازی رضایت
dissatisfaction
عدم رضایت
discontentedness
عدم رضایت
sufferance
رضایت ضمنی
to give ones a to
رضایت دادن به
to w one's consent
رضایت ندادن
job satisfaction
رضایت شغلی
assentation
رضایت فاهری
admits
رضایت دادن
disapproval
عدم رضایت
sufference
رضایت ضمنی
acquiesce
رضایت دادن
admit
رضایت دادن
compliantly
با قبول و رضایت
implied
رضایت ضمنی
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
consensus
رضایت وموافقت عمومی
assent
رضایت دادن موافقت
fill one's shoes
<idiom>
جابهجایی رضایت بخش
dissatisfactory
مایه عدم رضایت
atoning
جلب رضایت کردن
her willing to sing
رضایت یامیل اوبخواندن
assented
رضایت دادن موافقت
atones
جلب رضایت کردن
consent
موافقت رضایت دادن
assents
رضایت دادن موافقت
atoned
جلب رضایت کردن
on approval
مشروط به رضایت خریدار
consented
موافقت رضایت دادن
assenting
رضایت دادن موافقت
atone
جلب رضایت کردن
consents
موافقت رضایت دادن
to find satisfactionin any one
از کسی رضایت داشتن
it is unsatisfactory
رضایت بخش نیست
consenting
موافقت رضایت دادن
to give a ready consent
بی درنگ رضایت دادن
assents
رضایت دادن تصدیق کردن
consenting
راضی شدن رضایت دادن
assentient
قبول کننده رضایت دهنده
consensual
مبنی بر رضایت طرفین رضایتی
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
consent
راضی شدن رضایت دادن
assenting
رضایت دادن تصدیق کردن
tenant by sufference
متصرف با رضایت ضمنی مالک
acquiesces
رضایت دادن موافقت کردن
voluntary partition
افراز با رضایت یا سازش طرفین
assent
رضایت دادن تصدیق کردن
acquiescing
رضایت دادن موافقت کردن
acquiesced
رضایت دادن موافقت کردن
testimonial
سفارش وتوصیه رضایت نامه
testimonials
سفارش وتوصیه رضایت نامه
consents
راضی شدن رضایت دادن
assented
رضایت دادن تصدیق کردن
consented
راضی شدن رضایت دادن
testimonialize
گواهی نامه یا رضایت دادن
to make a grab at women
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to feel women up
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
to grope women
عشقبازی کردن با زنها
[بدون رضایت زن]
consents
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
[results were]
satisfactory
رضایت بخش
[در یادداشت گزارش کنترل]
consenting
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
That won't work with me!
این رضایت بخش نیست برای من!
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
این رضایت بخش نیست برای من!
consented
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
martially
بطور جنگی بطور نظامی
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively
بطور نافذ بطور زننده
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
approval
نوعی فروش که در آن خریدار در صورت رضایت پور را می پردازد
Everything is hunky-dory.
<idiom>
همه چیز کاملا رضایت مندانه است.
[اصطلاح روزمره]
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
silence gives consent
سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
innocent passage
مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
certificates
رضایت نامه شهادت نامه
certificate
رضایت نامه شهادت نامه
speaking with prosecutor
در جرایم علیه افراد که از نوع جنحه باشددادگاه به متهم اجازه میدهد که پیش از شروع رسیدگی با شاکی صحبت کند وهر گاه او رضایت خود رااعلام کند مجازات مرتکب تخفیف کلی پیدا میکند
marginal disutility of labor
عدم رضایت نهائی کار نارضامندی نهائی کار
lastingly
بطور پا بر جا
atilt
بطور کج
confusedly
بطور در هم و بر هم
transtively
بطور
wetly
بطور تر
loosely
بطور شل یا ول
streakily
بطور خط خط
meanly
بطور بد
flabbily
بطور شل و ول
inadmissibly
بطور ناروا
inaccurately
بطور نادقیق
in relief
بطور برجسته
inaccurately
بطور نادرست
in sum
بطور مختصرومفید
incompatibly
بطور ناسازگار
in series
بطور مسلسل
inanimately
بطور بیجان
inappreciably
بطور نامحسوس
in the mass
بطور کلی
incisively
بطور برنده
inauspiciously
بطور مشئوم
inclusively
بطور جامع
incommodiously
بطور ناراحت
incommunicably
بطور نگفتنی
incommunicatively
بطور کم امیزش
inartificially
بطور غیرمصنوعی
inarticulately
بطور ناشمرده
inappropriately
بطور غیرمقتضی
inclusively
بطور متضمن
incomprehensibly
بطور نامفهوم
inconsistently
بطور متباین
interruptedly
بطور غیرمسلسل
interruptedly
بطور گسیخته
intermediately
بطور متوسط
intermediately
بطور میانه
interjectionally
بطور معترضه
intemperately
بطور نامعتدل
intelligibly
بطور مفهوم
insolubly
بطور حل نشدنی
insipidly
بطور بی مزه
insignificantly
بطور جزئی
insecurely
بطور نامحفوظ
insecurely
بطور نا امن
innumerably
بطور بیشمار
injuriously
بطور مضر
intransitively
بطور لازم
invcersely
بطور وارونه
inviolably
بطور مصون
lastingly
بطور با دوام
lasciviously
بطور شهوانی
kindlity
بطور ملایم
iuntelligibly
بطور مفهوم
itineratly
بطور گردنده
itineratly
بطور سیار
off the point
بطور نامربوط
off the point
بطور بی ربط
irrelevantly
بطور نامربوط
irrelevantly
بطور بی ربط
on the a
بطور متوسط
irrelatively
بطور نامربوط
irrefragably
بطور بی جواب
irrefragably
بطور تردیدناپذیر
inimically
بطور مغایر
inharmoniously
بطور ناموزون
indispensably
بطور حتمی
indispansably
بطور ضروری
indiscretely
بطور یک پارچه
indicatively
بطور اخباری
indicatively
بطور اشاره
indefeasibly
بطور پابرجا
indecently
بطور ناشایسته
incorporeally
بطور غیرمحسوس
inconveniently
بطور نامناسب
incontestably
بطور مسلم
inconstantly
بطور نا پایدار
inconsistently
بطور متناقص
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com