English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (10 milliseconds)
English Persian
worthily بطور شایسته و در خور
Search result with all words
properly بطور شایسته
suitably بطور مناسب یا شایسته
adorably چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
as it deserves بطور شایسته
fitly بطور شایسته
meetly بطور شایسته
aright <adv.> بطور شایسته
correctly <adv.> بطور شایسته
duly <adv.> بطور شایسته
justly <adv.> بطور شایسته
properly <adv.> بطور شایسته
rightfully <adv.> بطور شایسته
rightly <adv.> بطور شایسته
Other Matches
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
useful <adj.> شایسته
practical <adj.> شایسته
practicable <adj.> شایسته
competent شایسته
good شایسته
functional <adj.> شایسته
worthy شایسته
convenient <adj.> شایسته
appropriate [for an occasion] <adj.> شایسته
purposeful <adj.> شایسته
suitable <adj.> شایسته
purposive <adj.> شایسته
seemly شایسته
proper شایسته
purpose-built <adj.> شایسته
inept نا شایسته
qualified شایسته
apropos شایسته
worthiest شایسته
worthier شایسته
utilitarian [useful] <adj.> شایسته
meet شایسته
true <adj.> شایسته
fittest شایسته
accurate [correct] <adj.> شایسته
correct <adj.> شایسته
exact <adj.> شایسته
meritorious شایسته
proper <adj.> شایسته
real <adj.> شایسته
meets شایسته
pertinent شایسته
qua شایسته
fit شایسته
fits شایسته
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
worthful شایسته مستحق
apt مناسب شایسته
fit لایق شایسته
fits لایق شایسته
to be proper for شایسته بودن
befitting درخور شایسته
winnable شایسته پیروزی
discreditable شایسته بی اعتباری
fittest لایق شایسته
becoming شایسته درخور
intrinsic مرتب شایسته
the ticket کار شایسته
suitable شایسته فراخور
worshipful شایسته احترام
meet for a man شایسته است که
meritorious شایسته ترین
behoove شایسته بودن
proper dress جامه شایسته
behove شایسته بودن
beseem شایسته بودن
pensionable شایسته بازنشستگی
by fits and starts شایسته لایق
christianlike شایسته مسیحیت
ogr شایسته غول
conditioning شایسته سازی
courtlier شایسته دربار
ought not شایسته نیست
companionable شایسته رفاقت
in due form بطرز شایسته
devisable شایسته اندیشه
devisable شایسته تامل
quoteworthy شایسته ذکر
eligible شایسته انتخاب
adequate شایسته بودن
courtliest شایسته دربار
courtly شایسته دربار
derisible شایسته ریشخند
humance انسانی شایسته بشریت
nameable شایسته نام بردن
it does not befit me to شایسته من نیست که مرانشاید که
servile شایسته نوکران چاپلوس
gentlemanlike شایسته مرد نجیب
sufficient شایسته صلاحیت دار
oughtn't نبایستی شایسته نیست
workmanlike شایسته کارگر خوب
righting شایسته خوب ذیحق
competent شایسته دارای سر رشته
fit to work شایسته یاقابل کارکردن
right شایسته خوب ذیحق
righted شایسته خوب ذیحق
worthy to become a king شایسته شاه شدن
qualified for work شایسته یاقابل کارکردن
workmanly شایسته کارگر خوب
ineligible نا شایسته برای انتخاب
best شایسته ترین پیشترین
he is unworthy of his position شایسته مقام خود نیست
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
give someone their due <idiom> دادن اعتبار به شخص شایسته
to put out of court شایسته مطرح کردن ندانستن
quotable شایسته نقل قول کردن
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
hellishness خویی که شایسته دوزخ باشد
condition شرط نمودن شایسته کردن
gentlewomanlike شایسته بانوان نجیب ومحترم
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
palmary شایسته ستایش و تقدیر برجسته
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
disqualifying سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
affimable شایسته انکه بطورقطع گفته شود
disqualifies سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualified سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
improperly بطور غلط بطور نامناسب
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively بطور نافذ بطور زننده
martially بطور جنگی بطور نظامی
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
it was beneath my notice شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
picturesquely چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem. مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
constructive school credit بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
pontifically چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
academically چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
head-hunting <idiom> جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
ablest پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
able پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
honourable mentions امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mention امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
conditioning اصلاح مشخصههای اطلاعات در یک خط انتقال صدا ازطریق تصحیح خصوصیات فازدامنه تقویت کنندههای خط شایسته سازی
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
nobleman شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
noblemen شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
christly شایسته مسیح مربوط به مسیح
wetly بطور تر
flabbily بطور شل و ول
streakily بطور خط خط
confusedly بطور در هم و بر هم
transtively بطور
meanly بطور بد
atilt بطور کج
lastingly بطور پا بر جا
loosely بطور شل یا ول
contrarily بطور متضاد
ineligibly بطور ناشایسته
inefficaciously بطور بی فایده
industriously بطور ساعی
inductively بطور قیاس
indissolubly بطور پایدار
indissolubly بطور غیرقابل حل
indispensably بطور حتمی
inclusively بطور جامع
commodiously بطور راحت
inexplicitly بطور ناصریح
inexpensively بطور کم خرج
inexactly بطور ناصحیح
declaredly بطور اعلام
inexactly بطور نادرست
cozily بطور راحت
cloudily بطور تیره
comkplimentarily بطور تعارفی
inclusively بطور متضمن
injuriously بطور مضر
contrary to nature بطور معجزه
indispansably بطور ضروری
incommodiously بطور ناراحت
compatibly بطور موافق
consumedly بطور زیاد
incompatibly بطور ناسازگار
inconveniently بطور نامناسب
incontestably بطور مسلم
inconstantly بطور نا پایدار
inconsistently بطور متناقص
incomprehensibly بطور نامفهوم
inconclusively بطور ناتمام
inconsistently بطور متباین
inconsistently بطور ناسازگار
contagiously بطور مسری
incorporeally بطور غیرمحسوس
indiscretely بطور یک پارچه
indicatively بطور اخباری
indicatively بطور اشاره
incommunicably بطور نگفتنی
compositely بطور مرکب
indefeasibly بطور پابرجا
comprehensibly بطور مفهوم
indecently بطور ناشایسته
comprehensively بطور جامع
incommunicatively بطور کم امیزش
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com