English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
provisorily بطور شرطی یا موقت
Other Matches
protempore موقت شاغل مقامی بطور موقت
temporalty بطور موقت
temporarily بطور موقت
provisionally بطور موقت عجالتا"
blips عقب زدن اتومبیل بطور موقت
blip عقب زدن اتومبیل بطور موقت
holding station محوطه نگهداری زخمیها وبیماران بطور موقت
cycle stealing روشی که اجازه میدهد یک دستگاه جانبی بطور موقت کامپیوتر را ازدسترسی به مسیر
flying shore تیر چوبی افقی جهت نگاهداری دو دیوار مقابل هم که بطور موقت نصب میشود
bed groins بند کوچکی که بطور موقت جهت بالاامدن سطح اب دردهانه خروجی کانال زده میشود
conditioning شرطی کردن شرطی سازی
suspension of arms اعلام اتش بس موقت یا تعلیق موقت حالت جنگی
apodosis مکمل جملهء شرطی نتیجه جملهء شرطی
holding area منطقه لنگرگاه موقت در روی دریا منطقه توقف موقت کشتیها
holding anchorage لنگر موقت در روی دریا یابندرگاه توقف موقت در روی دریا
protatic شرطی
provisory شرطی
conditional شرطی
provisional شرطی
eventual شرطی
conditioned شرطی
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
conditional statement حکم شرطی
the subjunctive mood وجه شرطی
conditioned stimulus محرک شرطی
conditioned suppression منع شرطی
conditioned reflex بازتاب شرطی
conditional transfer انتقال شرطی
conditioned response پاسخ شرطی
conditional statement دستور شرطی
conditional operator عملگر شرطی
conditioned inhibition بازداری شرطی
conditioned response واکنش شرطی
soft hyphen خط تیره شرطی
conditional jump جهش شرطی
conditonal branching انشعاب شرطی
conditional branch انشعاب شرطی
case branch انشعاب شرطی
condeitional branch انشعاب شرطی
provisional شرطی مشروط
conditionality صورت شرطی
conditional instruction دستورالعمل شرطی
subjunctive وجه شرطی
unconditioned غیر شرطی
on no condition به هیچ شرطی
proviso جمله شرطی
conditioning شرطی شدن
provisos جمله شرطی
unconditioning شرطی زدایی
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
unconditional transfer انتقال غیر شرطی
conditional breakpoint نقطه انفصال شرطی
differential conditioning شرطی سازی افتراقی
modal auxiliary فعل معین شرطی
conditional jump instruction دستورالعمل پرش شرطی
subjunctive وابسته بوجه شرطی
delayed conditioning شرطی سازی درنگیده
cross conditioning شرطی شدن ضمنی
preconditioning پیش شرطی کردن
conditionability قابلیت شرطی شدن
vicarious conditioning شرطی شدن مشاهدهای
vicarious conditioning شرطی شدن جانشینی
conditioned escape response پاسخ گریز شرطی
conditioned avoidance response پاسخ اجتنابی شرطی
unconditioned reflex بازتاب غیر شرطی
unconditioned inhibition بازداری غیر شرطی
counterconditioning شرطی سازی تقابلی
reconditioning شرطی کردن مجدد
unconditional branch انشعاب غیر شرطی
unconditioned stimulus محرک غیر شرطی
avoidance conditioning شرطی کردن اجتنابی
To win (lose ) a bet . شرطی رابردن (باختن )
conditioned emotional response پاسخ هیجانی شرطی
ucr پاسخ غیر شرطی
type r conditioning شرطی شدن نوع ار
condition عارضه شرطی کردن
unconditional غیر شرطی بی شرط
type s conditioning شرطی شدن نوع اس
backward conditioning شرطی کردن وارونه
pavlovian conditioning شرطی شدن پاولفی
unconditioned response پاسخ غیر شرطی
unconditional jump جهش غیر شرطی
classical conditioning شرطی سازی کلاسیک
eventual موکول بانجام شرطی
instrumental conditioning شرطی شدن وسیلهای
trace conditioning شرطی کردن ردی
operant conditioning شرطی شدن عامل
cer پاسخ هیجانی شرطی
operant conditioning شرطی شدن کنش گر
ucs محرک غیر شرطی
To purchase on approval . بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
policies سند معلق به انجام شرطی
policy سند معلق به انجام شرطی
higher order conditioning شرطی سازی سطح بالا
eyelid conditioning شرطی کردن پلک چشم
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
unconditional آنچه به هیچ شرطی بستگی ندارد
She will only date you if you ... او [زن] فقط به شرطی با تو میرود بیرون اگر تو...
deferred dividened سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
iterative process فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
esorow سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
estate in fee مالکیت مطلق و غیر شرطی نسبت به زمین
zero پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
branches یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
jump instruction پرسش شرطی در صورتی که پرچم یا ثبات صفر باشند
branch یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
zeros پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
zeroes پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
martially بطور جنگی بطور نظامی
incisively بطور نافذ بطور زننده
improperly بطور غلط بطور نامناسب
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
This must not happen in future at any cost. در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
jump instruction دستوری که کنترل را از یک نقط ه برنامه به دیگری منتقل میکند بدون هیچ شرطی
while loop دستورات برنامه شرطی که در صورت درست بودن یک شرط, یک قطعه را اجرا میکند
universal legacy وصیتی که دران موصی جهت تسلیم موردوصیت به ورثه شرطی قائل نشده باشد
pontoons پل موقت
pontoon پل موقت
pro tempore موقت
adhoc موقت
pontoon bridge پل موقت
makeshift موقت
provisional موقت
intrim موقت
temporary موقت
interim موقت
temporary storage حافظه موقت
temporary structures ساختمانهای موقت
interim certificates گواهی موقت
kluged ترسیم موقت
temporary wife زوجه موقت
term insurance بیمه موقت
temporary duty شغل موقت
protem موقتا موقت
temporary duty ماموریت موقت
temporary gauge اشل موقت
temporary hardness سختی موقت
temporary marriage ازدواج موقت
temporary road راه موقت
temporary storage انباره موقت
temporary works کارهای موقت
blackout بیهوشی موقت
suspensions اخراج موقت
x site انبار موقت
suspension اخراج موقت
dazzle کوری موقت
dazzled کوری موقت
dazzles کوری موقت
dazzling کوری موقت
stopgaps چاره موقت
stopgap چاره موقت
buffer حافظه موقت
interim financing پرداخت موقت
timbering چوبست موقت
the pro tem chief رئیس موقت
modulus vivendi قار موقت
ischemia کم خونی موقت
interim plan برنامههای موقت
blackouts بیهوشی موقت
modus vivendi توافق موقت
charge d'affaires of the embassy کاردار موقت
debarkation hospital بیمارستان موقت
bretex سنگر موقت
provisional به طور موقت
short time duty کار موقت
lean-tos پناهگاه موقت
lean-to پناهگاه موقت
bretesse سنگر موقت
detention pending trial حبس موقت
false work حائل موقت
cofferdam بند موقت
bridging leon وام موقت
drop tank تانک موقت
bridging leon اعتبار موقت
bretisee سنگر موقت
bretise سنگر موقت
tentative ازمایشی موقت
armistices صلح موقت
armistice صلح موقت
provisional scrip تصدیق موقت
tabernacle پرستشگاه موقت
coffer dam سد انحرافی موقت
suspension of arms اتش بس موقت
temporal life زندگی موقت
bretess سنگر موقت
brettys سنگر موقت
pontoneer مامور پل موقت سازی
pontonier مامور پل موقت سازی
rendezvous area منطقه تجمع موقت
locumtenens کفیل جانشین موقت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com