Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 221 (13 milliseconds)
English
Persian
rightly
بطور صحیح
aright
<adv.>
بطور صحیح
correctly
<adv.>
بطور صحیح
duly
<adv.>
بطور صحیح
justly
<adv.>
بطور صحیح
properly
<adv.>
بطور صحیح
rightfully
<adv.>
بطور صحیح
rightly
<adv.>
بطور صحیح
neatly
<adv.>
بطور صحیح
tidily
<adv.>
بطور صحیح
orderly
<adv.>
بطور صحیح
Search result with all words
correctly
بطور درست و صحیح
soundly
بطور صحیح و سالم
unstart
انفجاری جریان صحیح هوا داخل ورودی مافوق صوت موتورمکنده هوا که بطور بارزی باپیدایش ناگهانی موجهای ضربهای و معکوس شدن انی جریان همراه است
aright
<adv.>
بطور درست و صحیح
correctly
<adv.>
بطور درست و صحیح
duly
<adv.>
بطور درست و صحیح
justly
<adv.>
بطور درست و صحیح
properly
<adv.>
بطور درست و صحیح
rightfully
<adv.>
بطور درست و صحیح
rightly
<adv.>
بطور درست و صحیح
Other Matches
Hear hear!
صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
rational number
عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
rollover
صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively
بطور نافذ بطور زننده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
martially
بطور جنگی بطور نظامی
fea
صحیح
real
<adj.>
صحیح
righting
صحیح
i see
ها! صحیح !
righted
صحیح
exact
<adj.>
صحیح
true
<adj.>
صحیح
correct
<adj.>
صحیح
integral
صحیح
Quite
[so]
!
صحیح!
right
صحیح
proper
<adj.>
صحیح
accurate
[correct]
<adj.>
صحیح
judiciously
صحیح
valid
صحیح
in order
صحیح
good
صحیح
accurate
صحیح
authentic
صحیح
proper
صحیح
simon pure
صحیح
indecorous
نا صحیح
corrects
صحیح
all right
صحیح
correcting
صحیح
well advised
صحیح
integer
صحیح
integers
صحیح
correct
صحیح
exacts
صحیح
exacted
صحیح
exact
صحیح
authentical
صحیح
justly
<adv.>
بصورت صحیح
aright
<adv.>
بصورت صحیح
correctly
<adv.>
بصورت صحیح
rightly
<adv.>
بصورت صحیح
rightfully
<adv.>
بصورت صحیح
properly
<adv.>
بصورت صحیح
duly
<adv.>
بصورت صحیح
integers
عدد صحیح
ok
صحیح است
drills
روش صحیح
integral number
عدد صحیح
integer variable
متغیر صحیح
right
درست صحیح
integer number
عدد صحیح
integer
عدد صحیح
right
به طور صحیح حق
righted
درست صحیح
righted
به طور صحیح حق
righting
درست صحیح
righting
به طور صحیح حق
drilled
روش صحیح
valid contract
عقد صحیح
valid transaction
معامله صحیح
homozygote
صحیح النسب
considered
با اندیشه صحیح
tidily
<adv.>
بصورت صحیح
to be proper for
صحیح بودن
spot-on
دقیقا صحیح
A correct answer.
جواب صحیح
true complement
مکمل صحیح
genuine tradition
حدیث صحیح
exacts
صحیح عین
exacted
صحیح عین
exact
صحیح عین
indue order
به ترتیب صحیح
incorrupt
صحیح و بی عیب
proper fraction
کسر صحیح
right you are
صحیح است
that is right
صحیح است
the ticket
کار صحیح
safe and sound
صحیح وتندرست
up front
<idiom>
روراست ،صحیح
drill
روش صحیح
okay
صحیح است
round
عدد صحیح
truest
خالصانه صحیح
truer
خالصانه صحیح
roundest
عدد صحیح
true
خالصانه صحیح
authentic document
سند صحیح
affirmative
صحیح است
eugenic
صحیح النسب
orderly
<adv.>
بصورت صحیح
whole numbers
عدد صحیح
whole number
عدد صحیح
neatly
<adv.>
بصورت صحیح
authority
منبع صحیح و موثق
whole number
عدد صحیح
[ریاضی]
safest
صحیح اطمینان بخش
positive integer
عدد صحیح مثبت
integer
عدد صحیح
[ریاضی]
compos mentis
دارای مشاعر صحیح
wrongs
پیام صحیح نیست
impolitic
مخالف رویه صحیح
whole numbers
اعدد صحیح
[ریاضی]
counting numbers
اعدد صحیح
[ریاضی]
cardinals
عدد صحیح مثبت
rounded
بصورت عدد صحیح
cardinal
عدد صحیح مثبت
integer programming
برنامه سازی صحیح
due process of the law
تشریفات صحیح قانونی
half integer number
عدد نیم صحیح
safer
صحیح اطمینان بخش
safes
صحیح اطمینان بخش
off
بیموقع غیر صحیح
wronging
پیام صحیح نیست
common sense
قضاوت صحیح حس عام
wrong
پیام صحیح نیست
apply a correct holt
اجرای فن صحیح کشتی
character
عدد صحیح خصوصیت
azimuth fine adjustment
تنظیم قوس صحیح
to do right
کار صحیح کردن
right oh!
صحیح است بچشم
levelheaded
دارای قضاوت صحیح
characters
عدد صحیح خصوصیت
In perfect condition (shape).
کاملا" صحیح وسالم
systemoless
فاقد سیستم صحیح
safe
صحیح اطمینان بخش
hit the nail on the head
<idiom>
یافتن انتخاب صحیح
out in left field
<idiom>
از جواب صحیح دورشدن
grammar
قوانین استفاده صحیح از زمان
slugfest
بوکس بدون تاکتیک صحیح
unsigned integer
عدد صحیح بدون علامت
misinform
اطلاع غیر صحیح دادن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
sounding in damages
دعوی خسارت صحیح و محکم
legitimately
به طور مشروع یا قانونی صحیح
misinforms
اطلاع غیر صحیح دادن
misinforming
اطلاع غیر صحیح دادن
misinformed
اطلاع غیر صحیح دادن
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
grammars
قوانین استفاده صحیح از زمان
come to one's senses
<idiom>
شروع به فکر صحیح کردن
proper decimal fraction
کسر اعشاری صحیح
[ریاضی]
positive integer
عدد صحیح مثبت
[ریاضی]
alright
بسیار خوب صحیح است
purism
افراط در استعمال صحیح الفاظ
integer programming
برنامه ریزی عدد صحیح
terminating decimal
کسر اعشاری صحیح
[ریاضی]
What you say is true in a sense .
گفته شما به معنایی صحیح است
It is improper to go there uninvited.
ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
authentication
اطمینان از اینکه چیزی صحیح است
radix
عدد نشان دهنده اعشار صحیح
integer
دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
euthenics
مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
integers
دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
authenticate
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticated
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
Lets suppose the news is true .
حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
authenticates
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticating
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
purists
شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
purist
شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
model geometric
نمایش کامل سه بعدی یا دوبعدی صحیح هندسی از یک شکل
real time
ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
According to his own lights , he was doing nothing wrong at all.
آن طور که عقلش قد می داد اعمالش صحیح بنظرش می آمد
checked
بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
omnia pressumuntur solemniter
اصل بر صحیح انجام شدن همه اعمال است
checks
بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
check
بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
balances
مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
balance
مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
Queen's English
[King's English]
<idiom>
[انگلیسی استاندارد و صحیح از نظر گرامری که در بریتانیا خوانده و نوشته می شود.]
gunner's rule
روش تخمین مسافت صحیح در تیراندازی با تیربار یاتفنگ بدون عقب نشینی
fallacy of composition
استدلال نادرست به اینکه هرگاه بعض مطلبی درست باشد کل ان صحیح است
timed
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
deceleration time
زمانی که بازوی دستیابی پس از حرکت به محل صحیح دیسک سخت متوقف میشود
times
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
integer
گونه سریع تر BASIC که فقط از ریاضیات صحیح استفاده میکند و عدد کسری نمیپذیرد
addressable
ترمینالی که دادهای را می پذیرد که آدرس صحیح و شماره شناسایی در ابتدای پیام داشته باشد
two phase commit
ن میشود که هر مرححله تراکنش صحیح است و معتبر , پیش از برخورد با تغییرات پایگاه داده ها
integers
گونه سریع تر BASIC که فقط از ریاضیات صحیح استفاده میکند و عدد کسری نمیپذیرد
control unit
قسمتی از یک کامپیوتر که عملکرد صحیح واحدهای اریتمتیک نگهداری و انتقال اطلاعات را کنترل میکند
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
maintenance
بررسی کننده برنامه که اشکال فرعی یا خطایی که به بخشهای اصلی آسیب نمیزند را صحیح میکند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com