Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
imperceptibly
بطور غیرقابل مشاهده
indiscernibly
بطور غیرقابل مشاهده
Other Matches
indiscernible
غیرقابل مشاهده غیرقابل تشخیص
indissolubly
بطور غیرقابل حل
impenetrably
بطور غیرقابل نفوذ
inalterably
بطور غیرقابل تغییر
irremovably
بطور غیرقابل انتقال
inapplicably
بطور غیرقابل اجرا
indigestibly
بطور غیرقابل هضم
inconvertibly
بطور غیرقابل تبدیل
incomparably
بطور غیرقابل مقایسه
impermeably
بطور غیرقابل نفوذ
indistinguishably
بطور غیرقابل تشخیص
indefensibly
بطور غیرقابل تصدیق
incontestably
بطور غیرقابل بحث
insurmountably
بطور غیرقابل تفوق
indivisibly
بطور غیرقابل تقسیم
inflexibly
بطور غیرقابل انحناء
indubitably
بطور غیرقابل تردید
inexcusably
بطور غیرقابل تصدیق
inconceivably
بطور غیرقابل تصور
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
observantion
مشاهده
observations
مشاهده
seeing
مشاهده
observation
مشاهده
course line shot
مشاهده در خط
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
observational
مبنی بر مشاهده
perceiving
مشاهده کردن
objective
قابل مشاهده
objectives
قابل مشاهده
observation error
خطای مشاهده
naturalistic observation
مشاهده طبیعی
observability
مشاهده پذیری
perceives
مشاهده کردن
perceived
مشاهده کردن
observers
مشاهده کننده
beheld
مشاهده کرده
beholds
مشاهده کردن
perceptivity
قوه مشاهده
beholding
مشاهده کردن
animadversion
مراقبت مشاهده
behold
مشاهده کردن
apperceive
مشاهده کردن
see
مشاهده کردن
faculty of observation
قوه مشاهده
sees
مشاهده کردن
observer
مشاهده کننده
ovservation
قوه مشاهده
unseen
مشاهده نشده
perceive
مشاهده کردن
observational techniques
فنون مشاهده
beheld
مشاهده شده
twing
مشاهده کردن
observing
مشاهده کردن
observes
مشاهده کردن
observe
مشاهده کردن
observed
مشاهده کردن
a posteriori
مبنی بر تجربه و مشاهده
observed score
نمره مشاهده شده
ovservation
مشاهده رصد کردن
spot
مشاهده کردن گلوله ها
perceptions
مشاهده قوه ادراک
perception
مشاهده قوه ادراک
sight the anchor
مشاهده کردن لنگر
participant observation
مشاهده توام با مشارکت
perceptiveness
بینایی قوه مشاهده
perceivable
مشاهده کردنی دیدنی
histories
صفحاتی که مشاهده شده
history
صفحاتی که مشاهده شده
spots
مشاهده کردن گلوله ها
perception of an object
مشاهده یا دیدن چیزی
observed frequency
بسامد مشاهده شده
observable quantity
کمیت مشاهده پذیر
participant observer
مشاهده گر شرکت کننده
observational error
خطای مشاهده
[ریاضی]
empirically
از روی مشاهده و تجربه
imperceptible
غیر قابل مشاهده
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
reviews
مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
identifying
مشاهده کردن شناسایی کنید
identify
مشاهده کردن شناسایی کنید
identifies
مشاهده کردن شناسایی کنید
identified
مشاهده کردن شناسایی کنید
review
مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
reviewed
مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
imperceptibility
غیر قابل مشاهده بودن
reviewing
مشاهده مجدد یا برگشت و بررسی
see for oneself
از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
implausibility
غیرقابل قبولی
ineluctable
غیرقابل مقاومت
irrefutable
غیرقابل تکذیب
acataletic
غیرقابل فهم
fordless
غیرقابل عبور
inaccessible
غیرقابل دسترس
unerring
غیرقابل لغزش
incommunicable
غیرقابل ابلاغ
unusable
غیرقابل استفاده
inapprehensible
غیرقابل ادراک
unpromising
غیرقابل اطمینان
myriad
<adj.>
غیرقابل شمارش
uncountable
<adj.>
غیرقابل شمارش
sumless
<adj.>
غیرقابل شمارش
numberless
<adj.>
غیرقابل شمارش
innumerable
<adj.>
غیرقابل شمارش
countless
<adj.>
غیرقابل شمارش
unutilizable
غیرقابل استفاده
inappellable
غیرقابل استیناف
unquestionable
غیرقابل اعتراض
dilemma
معمای غیرقابل حل
dilemmas
معمای غیرقابل حل
checkless
غیرقابل جلوگیری
obsolete
غیرقابل استفاده
unwarranted
غیرقابل ضمنانت
unachievable
غیرقابل حصول
unappealabe
غیرقابل استیناف
unappealable
غیرقابل استیناف
watertight
غیرقابل نفوذ اب
impermeable
غیرقابل نفوذ
ungovernable
غیرقابل کنترل
unwarrantable
غیرقابل ضمنانت
uncompromising
غیرقابل انعطاف
uncompromisingly
غیرقابل انعطاف
incomparable
غیرقابل مقایسه
beyond bearing
غیرقابل تحمل
flexionless
غیرقابل صرف
indecipherable
غیرقابل کشف
invaluable
غیرقابل تخمین
quenchless
غیرقابل جلوگیری
irrevocable
غیرقابل برگشت
indecipherable
غیرقابل استخراج
unacceptably
غیرقابل قبول
unacceptable
غیرقابل قبول
ineligible
غیرقابل قبول
inalienable
غیرقابل انتقال
in check
<idiom>
غیرقابل کنترل
untenable
غیرقابل دفاع
run wild
<idiom>
غیرقابل کنترل
unreadable
غیرقابل خواندن
untouchability
غیرقابل لمس
infrangible
غیرقابل نقض
inaccessible
<adj.>
غیرقابل دسترس
indistributable
غیرقابل توزیع
irrespirable
غیرقابل استنشاق
irremediable
غیرقابل استرداد
unthinkable
غیرقابل فکر
irrefrangible
غیرقابل تجزیه
indiscrete
غیرقابل تشخیص
uncontrollably
غیرقابل نظارت
uncontrollably
غیرقابل جلوگیری
uncontrollable
غیرقابل نظارت
uncontrollable
غیرقابل جلوگیری
unprofitable
غیرقابل استفاده
unmentionable
غیرقابل گوشزد
ineffability
غیرقابل توصیفی
inescapable
غیرقابل اجتناب
inaccessibility
غیرقابل دسترسی
inexplosive
غیرقابل احتراق
impossible
[colloquial]
<adj.>
غیرقابل قبول
insociable
غیرقابل امیزش
unreliable
غیرقابل اعتماد
inexplosive
غیرقابل انفجار
unassailable
غیرقابل حمله
unassailable
غیرقابل بحث
incorrodible
غیرقابل تحلیل
out-of-the-way
غیرقابل دسترس
unpredictable
غیرقابل استناد
incontestable
غیرقابل بحث
unquestioning
غیرقابل اعتراض
indefensible
غیرقابل دفاع
unpredictable
غیرقابل پیشگویی
irredeemable
غیرقابل خریداری
unprintable
غیرقابل چاپ
noteless
غیرقابل ملاحظه بی نت
not negotiable
غیرقابل انتقال
out of the way
غیرقابل دسترس
built-in
غیرقابل انتقال
not negotiable
غیرقابل معامله
martially
بطور جنگی بطور نظامی
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
incisively
بطور نافذ بطور زننده
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
confucion symbols
علاپم کنفسیون که صرفا در فرش چین مشاهده می شود
infrangibility
غیرقابل نقض بودن
unknowingly
غیرقابل ادراک و فهم
infusible
غیرقابل نفوذ یا حلول
invisible trade
تجارت غیرقابل رویت
incredible
غیرقابل قبول افسانهای
unusable fuel
سوخت غیرقابل استفاده
inapprehensible
نامفهوم غیرقابل احساس
unpremediated
غیرقابل پیش بینی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com