Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (13 milliseconds)
English
Persian
casually
بطور غیر عمدی
Search result with all words
by accident or d.
بطور اتفاقی یا عمدی
inadvertenly
بطور غیر عمدی ازروی ندانستگی
unitentionally
ندانسته بطور غیر عمدی سهوا
Other Matches
deliberate
عمدی
deliberated
عمدی
deliberates
عمدی
deliberating
عمدی
autonomic
عمدی
prepense
عمدی
advertency
عمدی
intentional
عمدی
aforethought
عمدی
wilfull
عمدی
premeditated
عمدی
intentional movement
حرکت عمدی
intentional handball
هند عمدی
murder
قتل عمدی
tank
باخت عمدی
intentional foal
خطای عمدی
lemon
باخت عمدی
lemons
باخت عمدی
studied
دانسته عمدی
cheap shot
خشونت عمدی
murders
قتل عمدی
murdered
قتل عمدی
murdering
قتل عمدی
unitentional
غیر عمدی
willful misconduct
خسارت عمدی
reflation
تورم عمدی
dump
باخت عمدی
sabotaging
خرابکاری عمدی
sabotages
خرابکاری عمدی
wilfull murder
قتل عمدی
sabotaged
خرابکاری عمدی
wilful murder
قتل عمدی
willful misconduct
زیان عمدی
inadvertent
غیر عمدی
malice a
خیانت عمدی
voluntary act
فعل عمدی
sabotage
خرابکاری عمدی
vertical parity check
مقابله توان عمدی
d.sin
گناه بزرگ عمدی
setting on fire
اتش زدن عمدی
was that intended?
ایا ان عمدی بود
arson
اتش زدن عمدی
homicide by misadventure
قتل غیر عمدی
arson
ایجاد حریق عمدی
sand bag
سستی عمدی در تمرین
invlountary act
فعل غیر عمدی
miscarriage
سقط جنین غیر عمدی
obmutescence
خاموش نشینی سکوت عمدی
involuntarily
بطورغیر ارادی یا غیر عمدی
hacks
لگد زدن عمدی دررگبی
deliberating
عمدا انجام دادن عمدی
miscarriages
سقط جنین غیر عمدی
deliberates
عمدا انجام دادن عمدی
deliberate
عمدا انجام دادن عمدی
deliberated
عمدا انجام دادن عمدی
inadvertence
غیر عمدی عدم تعمد
hacked
لگد زدن عمدی دررگبی
hack
لگد زدن عمدی دررگبی
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
draw play
ضربه عمدی با انتهای گوی گلف
dusters
پرتاب عمدی توپ به بالا وبداخل
duster
پرتاب عمدی توپ به بالا وبداخل
voluntary
عمدی افراز ملک با تراضی شرکا
arson
تولید حریق عمدی در مال غیر
destruct
خرابی عمدی موشک قبل ازپرتاب ان
match penalty
خطای اسیب رساندن عمدی واخراج
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
barratry
خسارات ناشی از جرم عمدی ناخدا یا ملوان کشتی
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
allowances
اختلاف یا لقی عمدی بین ابعادو اجزاء جفت شونده
allowance
اختلاف یا لقی عمدی بین ابعادو اجزاء جفت شونده
throws
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
columnar and trabeated
[نوعی از ساختار شامل ستون های عمدی یا تیرگهایی که از تیرهای افقی حمایت می کند.]
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
incisively
بطور نافذ بطور زننده
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
martially
بطور جنگی بطور نظامی
manipulative deception
تغییر فرکانس یا دستکاری دروسایل فرستنده خودی برای گول زدن دشمن فریب رادیویی عمدی
safety
اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
kamikaze
ناپدید شدن عمدی موج سوارزیر موج
trapdoor
فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
trapdoors
فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
wetly
بطور تر
atilt
بطور کج
streakily
بطور خط خط
meanly
بطور بد
confusedly
بطور در هم و بر هم
transtively
بطور
loosely
بطور شل یا ول
flabbily
بطور شل و ول
lastingly
بطور پا بر جا
in the main
بطور کلی
inappropriately
بطور غیرمقتضی
inartificially
بطور غیرمصنوعی
in principle
بطور کلی
inarticulately
بطور ناشمرده
in confidence
بطور محرمانه
in miniature
بطور کوچک
in petto
بطور خصوصی
inappreciably
بطور نامحسوس
in miniature
بطور فریف
intermediately
بطور متوسط
inconclusively
بطور غیرقطعی
interruptedly
بطور گسیخته
itineratly
بطور گردنده
interruptedly
بطور غیرمسلسل
itineratly
بطور سیار
off the point
بطور بی ربط
inaccurately
بطور نادرست
in sum
بطور مختصرومفید
irrelevantly
بطور نامربوط
in series
بطور مسلسل
off the point
بطور نامربوط
inadmissibly
بطور ناروا
irrelevantly
بطور بی ربط
irrelatively
بطور نامربوط
in relief
بطور برجسته
irrefragably
بطور بی جواب
in the mass
بطور کلی
irrefragably
بطور تردیدناپذیر
inviolably
بطور مصون
invcersely
بطور وارونه
inanimately
بطور بیجان
intransitively
بطور لازم
inaccurately
بطور نادقیق
inefficaciously
بطور بی فایده
inconveniently
بطور نامناسب
incontestably
بطور مسلم
inconstantly
بطور نا پایدار
inconsistently
بطور متناقص
inexactly
بطور ناصحیح
inconsistently
بطور متباین
inconsistently
بطور ناسازگار
inconclusively
بطور ناتمام
incomprehensibly
بطور نامفهوم
incompatibly
بطور ناسازگار
incommunicatively
بطور کم امیزش
incorporeally
بطور غیرمحسوس
indecently
بطور ناشایسته
inexactly
بطور نادرست
industriously
بطور ساعی
inductively
بطور قیاس
indissolubly
بطور پایدار
indissolubly
بطور غیرقابل حل
indispensably
بطور حتمی
indispansably
بطور ضروری
indiscretely
بطور یک پارچه
indicatively
بطور اخباری
indicatively
بطور اشاره
indefeasibly
بطور پابرجا
restively
بطور گهگیر
inexpensively
بطور کم خرج
inexplicitly
بطور ناصریح
incommunicably
بطور نگفتنی
insecurely
بطور نا امن
insecurely
بطور نامحفوظ
insignificantly
بطور جزئی
insipidly
بطور بی مزه
insolubly
بطور حل نشدنی
intelligibly
بطور مفهوم
intemperately
بطور نامعتدل
interjectionally
بطور معترضه
intermediately
بطور میانه
inclusively
بطور متضمن
incisively
بطور برنده
innumerably
بطور بیشمار
injuriously
بطور مضر
inimically
بطور مغایر
incommodiously
بطور ناراحت
inclusively
بطور جامع
inexpressibly
بطور نگفتنی
inexpressively
بطور گنگ
inferentially
بطور استنباطی
inferiorly
بطور پست
inferiorly
بطور زبردست
ineligibly
بطور ناشایسته
infernally
بطور جهنمی
infinitesimally
بطور لایتجزاء
inharmoniously
بطور ناموزون
inauspiciously
بطور مشئوم
emotively
بطور مهیج
destructively
بطور مخرب
deplorably
بطور اسفناک
declaredly
بطور اعلام
cozily
بطور راحت
contrary to nature
بطور معجزه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com