English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
irreclaimably بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
Other Matches
inaccessibily بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
indefeasibly بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
ineradicably بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
admissibly بطور قابل قبول چنانکه روا
irremeable بطور غیر قابل برگشت
accessibly چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
inexcusably چنانکه نتوان معذوردانست
inseparably چنانکه نتوان سوا کرد
immovably چنانکه نتوان جنبش داد
intangibly چنانکه نتوان احساس کرد
intangibly چنانکه نتوان درک کرد
irrefragably چنانکه نتوان تکذیب کرد
inexpressibly چنانکه نتوان بیان کرد
inscrutably چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
irrecocilably چنانکه نتوان انرا وفق داد
incommunicably چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
inimitably چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
indescribably چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
inextricably چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
irremissibly چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
irreversibly چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
illimitably بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
an irrepressible person نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
irrevocably بطور بی برگشت
adorably چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
accordantly بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
relevantly بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد
accountably بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
attributively بطور مستقیم چنانکه صورت فرع پیدا کند
impalpably چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
portentously چنانکه نشانه بدی باشد بطور شگفت اور
opaquely چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
revocable قابل برگشت
returnable قابل برگشت
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
revocable letter of credit اعتبار قابل برگشت
nonreimbursable غیر قابل برگشت
revocable credit اعتبار قابل برگشت
irrevocable credit اعتبار غیر قابل برگشت
confirmed irrevocable credit اعتبار غیر قابل برگشت تائیدشده
irreversible process پردازش که پس از یک بار اجرا قابل برگشت نیست
propor tionably بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
capably بطور قابل
feedback بازیافت
recoveries بازیافت
recovery بازیافت
recvery بازیافت
excusably بطور قابل عفو
presentably بطور قابل معرفی
extricably بطور قابل تخلیص
improvably بطور قابل ترقی
aposematically بطور قابل گوشزد
divisibly بطور قابل تقسیم
questionably بطور قابل تردید
imputably بطور قابل اسناد
expansibly بطور قابل انبساط
explosively بطور قابل احتراق
interchangeably بطور قابل معاوضه
eligibly بطور قابل قبول
praiseworthily بطور قابل ستایش
admissibleness بطور قابل قبول
practicably بطور قابل عبور
reliably بطور قابل اعتماد
estimably بطور قابل احترام
flexibly بطور قابل انحناء
perceptibly بطور قابل درک
objectionably بطور قابل اعتراض
comparably بطور قابل مقایسه
separably بطور قابل تفکیک
habitably بطور قابل سکونت
tolerably بطور قابل تحمل
remarkably بطور قابل ملاحظه
interestingly بطور قابل توجه
inheritably بطور قابل توارث
considerably بطور قابل ملاحظه
heritably بطور قابل توارث
laudably بطور قابل ستایش
imaginably بطور قابل تصور
noteworthily بطور قابل ملاحظه
justifiably بطور قابل تصدیق
justifiably بطور قابل تبرئه
recoveries بهبودی بازیافت
file recovery بازیافت فایل
recovery بهبودی بازیافت
inaccessibly بطور غیر قابل دسترسی
inalienably بطور غیر قابل انتقال
notably بطور برجسته یا قابل ملاحظه
impregnably بطور غیر قابل تسخیر
inimitably بطور غیر قابل تقیلد
angular adjustable قابل تنظیم بطور زاویه ای
immeasurably بطور غیر قابل پیمایش
incalculably بطور غیر قابل تخمین
irreclaimable بازیافت نکردنی درست نشدنی
incorruptibly با ازادگی رشوه خواری بطور غیر قابل تطمیع
back to battery برگشت لوله به حالت اول عمل برگشت لوله توپ
incomputably بطوریکه نتوان شمرد
irretraceable که نتوان ردانرا گرفت
irrepressible joy ادمی که نتوان جلواوراگرفت
kittle cattle ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
ineffably بطوریکه نتوان بیان کرد
You cannot make bricks without straw. <proverb> بى کاه نتوان خشت ساخت .
incommutably بطوریکه نتوان معاوضه نمود
incomprehensibly بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
incompressibly بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
irretraceable که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
no enemy is insignificant دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
irrepressible joy کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
an inseparable prefix سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
irredeemably جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
incommunicableness چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
incommunicability چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
identity of indiscernibles یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
oversale پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
in the event that چنانکه
how چنانکه
as چنانکه
so that چنانکه
so to speak چنانکه گویی
permissively چنانکه مخیرسازد
as is well known چنانکه مشهور
dilatorily چنانکه پرشود
expressively چنانکه مقصودرابرساند
coordinately چنانکه یکجورباشد
cresuendo چنانکه صداخردخرد
as it deserves چنانکه باید
pinchingly چنانکه فشاراورد
proper چنانکه شایدوباید
gratifyingly چنانکه خوشنودسازد
insolubly چنانکه اب نشود
prettily چنانکه زیبانماید
admissibleness چنانکه روا
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
an impossible hat کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
inadmissibly چنانکه روایاجایز نباشد
funnily چنانکه خنده اورد
meetly چنانکه باید و شاید
decreasingly چنانکه روبکاهش گذارد
interminably چنانکه تمام نشود
permissively چنانکه اجازه بدهد
meetly چنانکه در خور باشد
medially چنانکه درمیان باشد
comme il faut چنانکه باید وشاید
culpably چنانکه سزاوارسرزنش باشد
opprobriously چنانکه رسوایی اورد
heliocentrically چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
brilliantly چنانکه برجسته باشد
passably چنانکه بتوان پذیرفت
decrescendo چنانکه صداخردخردضعیف شود
gruesomely چنانکه وحشت اورد
inexpressively چنانکه مقصودرا نرساند
gratifyingly چنانکه خوشی دهد
meaningly چنانکه مقصودرا برساند
perniciously چنانکه زیان اورد
convincingly چنانکه متقاعد کند
fitfully چنانکه بگیردوول کند
inviolably چنانکه سزاوارحرمت باشد
effusively چنانکه گویی بریزد
pliably چنانکه بتوان خم کرد
privatively چنانکه نفی یا استثناکند
according as چنانکه بدان سان که
invulnerably چنانکه زخم برندارد
according to his version چنانکه او شرح میداد
irrecoverably چنانکه بهبودی نپذیرد
invisibly چنانکه دیده نشود
prettily بخوبی چنانکه باید
pitfully چنانکه سزاوارنکوهش باشد
fadelessly چنانکه پژمرده نشودیازوال نپذیرد
commendably چنانکه شایان ستایش باشد
hereditably چنانکه بتوان ارث برد
prepossessingly چنانکه جلب توجه نماید
as is well known چنانکه همه کس بخوبی میدانند
extraneously چنانکه وابسته بموضوع نباشد
interchangeably چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
indefensibly چنانکه دفاع بردار نباشد
inviolately چنانکه بی حرمت نشده باشد
sanguinarily چنانکه خونریزی دربرداشته باشد
peerlessly چنانکه بی مانندباشد بطوربی همتا
grandiosely بطورغلنبه چنانکه بزرگ نماید
inappreciably بسیار کم چنانکه محسوس نگرد د
presentably چنانکه بتوان پیشکش کرد
onerously چنانکه مستلزم انجام تعهدی
perceptibly چنانکه بتوان درک کرد
inexhaustibly چنانکه تهی یاتمام نشود
retroactively چنانکه شامل گذشته شود
practicably چنانکه بتوان اجرا نمود
epidemically چنانکه همه جاسرایت کند
euphoniously چنانکه بگوش خوش ایندباشد
organically چنانکه درساختمان یا سازمانی کارگرباشد
pleasingly چنانکه خوش ایند باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com