English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
amply بطور فراوان
abundantly بطور فراوان
Other Matches
easy money پول فراوان ترکیب نرخ پایین بهره وموجودی فراوان اعتبار
redun dantly فراوان
plentiful فراوان
foison فراوان
galore فراوان
redundantly فراوان
richly فراوان
an abundance of فراوان
prolific فراوان
abundant فراوان
oodlins فراوان
plenty فراوان
unsparing فراوان
exuberant فراوان
feracious فراوان
in galore فراوان
plentifully فراوان
superabundant فراوان
excessive فراوان
affluent فراوان
oodles فراوان
in abundance فراوان
exuberantly فراوان
copious فراوان
profuse فراوان
fulsome فراوان
all out فراوان
infesting فراوان بودن در
infests فراوان بودن در
rampant فراوان حکمفرما
ample فراوان مفصل
abounds فراوان بودن
post haste با شتاب فراوان
infested فراوان بودن در
it smells of the lamp با زحمت فراوان
superrabundant زیاد فراوان
exuberate فراوان بودن
teems فراوان بودن
overflowing فراوان ریزش
f. money پول فراوان
plenty of rain باران فراوان
feisty فراوان چابک
infest فراوان بودن در
cretaceous دارای گچ فراوان
rampant vegetation گیاهان فراوان
abounded فراوان بودن
luxuriant vegetation گیاهان فراوان
abound with فراوان داشتن
abound in فراوان داشتن
bounteous باسخاوت فراوان
rife فراوان عادی
abundant element عنصر فراوان
teeming فراوان بودن
abound فراوان بودن
teemed فراوان بودن
foison محصول فراوان
very چندان فراوان
teem فراوان بودن
abounding فراوان بودن
lots بسیار فراوان
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
to have plenty of time وقت فراوان داشتن
grow rife فراوان یا متداول شدن
a copious choice of food and drink غذا و نوشیدنی فراوان
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
here is bread in plenty نان فراوان داریم
luxuriance شکوه وجلال فراوان
in deepest sympathy با دلسوزی بسیار فراوان
shock head دارای موی فراوان
post haste بسرعت شتاب فراوان
superabound زیاد فراوان بودن
copiously فراوان زیاد مفصلا
he is f. of money پول فراوان دارد
pervading فراوان یا شایع بودن
pervades فراوان یا شایع بودن
pervaded فراوان یا شایع بودن
pervade فراوان یا شایع بودن
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
overrefinement تهذیب بسیار اراستگی فراوان
labor rich country کشور با نیروی کار فراوان
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
overabound بیش از اندازه فراوان بودن
luxuriating فراوان شدن وفور یافتن
luxuriates فراوان شدن وفور یافتن
luxuriate فراوان شدن وفور یافتن
luxuriated فراوان شدن وفور یافتن
slather مقدار فراوان بیش ازاندازه
with much pains با رنج فراوان با زحمات بسیار
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
Ferdowsi is held in the greatest respect. فردوسی مورد احترام فراوان است
shock headed انبوه گیسو دارای موی فراوان
it is a in terms پرازاصطلاحات است اصطلاعات فراوان دارد
Joyedevivre لذت فراوان زندگی [ریشه فرانسوی]
wisha برای بیان تعجب فراوان بکار میرود
it is of a wide distribution در خیلی جاها پیدا میشود بسیار فراوان است
Mahogany was once abundant [prolific] in the tropical forests. یک موقعی چوب ماهون در جنگل های استوایی فراوان بود.
Vistory was dearly bought . پیروزی بقیمت گرانی بدست آمد ( تلفات جانی فراوان )
martially بطور جنگی بطور نظامی
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
improperly بطور غلط بطور نامناسب
incisively بطور نافذ بطور زننده
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
jam session اجرای اهنگهای طرب انگیز بوسیله ارکسترهای بزرگ و نوازندگان فراوان
open تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
opened تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
opens تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
Perspex خانوادهای از پلاستیکها که بعنوان شیشه یا پلاستیکهای شفاف و نوگذران در هواپیماکاربرد فراوان دارد
phenolic epoxy خانوادهای از رزینها وچسبها که در مشتقات فنل کاربرد فراوان دارند و درهمه انها پلهای اکسیژن رابط رادیکالهای هیدروکربنی وجود دارد
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
lastingly بطور پا بر جا
meanly بطور بد
wetly بطور تر
transtively بطور
streakily بطور خط خط
loosely بطور شل یا ول
confusedly بطور در هم و بر هم
atilt بطور کج
flabbily بطور شل و ول
inexactly بطور ناصحیح
ineligibly بطور ناشایسته
contagiously بطور مسری
contrarily بطور متضاد
contrary to nature بطور معجزه
cozily بطور راحت
inexpressibly بطور نگفتنی
inexactly بطور نادرست
indiscretely بطور یک پارچه
inexplicitly بطور ناصریح
inexpensively بطور کم خرج
consumedly بطور زیاد
chimerically بطور واهی
connectedly بطور متصل
choicely بطور پسندیده
circularly بطور مدور
clandestinely بطور مخفی
inexpressively بطور گنگ
cloudily بطور تیره
comkplimentarily بطور تعارفی
commodiously بطور راحت
compatibly بطور موافق
compositely بطور مرکب
comprehensively بطور جامع
compulsorily بطور اجباری
insolubly بطور حل نشدنی
inefficaciously بطور بی فایده
industriously بطور ساعی
detestably بطور منفور
digressively بطور منحرف
dingily بطور تیره
incorporeally بطور غیرمحسوس
disagreeably بطور نامطبوع
inconveniently بطور نامناسب
incontestably بطور مسلم
inconstantly بطور نا پایدار
inconsistently بطور متناقص
inconsistently بطور متباین
inconsistently بطور ناسازگار
discernibly بطور معلوم
determinately بطور معین
indecently بطور ناشایسته
inductively بطور قیاس
declaredly بطور اعلام
indissolubly بطور پایدار
indissolubly بطور غیرقابل حل
indispensably بطور حتمی
indispansably بطور ضروری
deplorably بطور اسفناک
destructively بطور مخرب
indicatively بطور اشاره
destructively بطور مهلک
indefeasibly بطور پابرجا
desultorily بطور بی ترتیب
inconclusively بطور ناتمام
inferentially بطور استنباطی
indicatively بطور اخباری
irrefragably بطور تردیدناپذیر
inviolably بطور مصون
invcersely بطور وارونه
auspiciously بطور مساعد
off the point بطور نامربوط
automatism بطور خودکار
averagely بطور متوسط
intransitively بطور لازم
interruptedly بطور غیرمسلسل
interruptedly بطور گسیخته
middlingly بطور متوسط
irrefragably بطور بی جواب
attributively بطور اسنادی
at second hand بطور غیرمستقیم
immovably بطور ثابت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com