English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
supposedly بطور فرضی
Other Matches
assumed decimal point ممیز فرضی نقطه اعشار فرضی
assumed grid شبکه فرضی سیستم مختصات فرضی
false origin مبنای مختصات فرضی مبنای فرضی
hypothetical فرضی
presumptive فرضی
assumed فرضی
hypothetial فرضی
hypothetic فرضی
phantom line خط فرضی
presumptive title حق فرضی
theoretical فرضی
supposed فرضی
imaginary فرضی
agonic line خط فرضی
suppositional فرضی
assumptive فرضی
suppositive فرضی
suppisitive فرضی
an imaginary line خط فرضی
obligatory فرضی
notional income درامد فرضی
presumption of death موت فرضی
presumed death موت فرضی
fictitious thickness ضخامت فرضی
presumptive فرضی احتمالی
assumed azimuth گرای فرضی
supposed death موت فرضی
persumptive death موت فرضی
assumed orientation توجیه فرضی
assumed mean میانگین فرضی
dead reckoning محل فرضی
dead reckoning نقطه فرضی
line of scrimmage خط فرضی تجمعی
hypostatic اصلی- فرضی
assumed position موضع فرضی
presumptive title سمت فرضی
theoretical competition رقابت فرضی
fictitious thickness ضخامت فرضی
suppositions فرضی انگاشتی
hypothetical case دعوی فرضی
supposition فرضی انگاشتی
arbitrary control کنترل فرضی
john done اسم فرضی
assumed name نام فرضی
hypothetical construct سازه فرضی
implied trust مسئولیت فرضی
suppositious فرضی خیالی
hypotheses قضیه فرضی نهشته
hypothesis قضیه فرضی نهشته
presumption of death decree حکم موت فرضی
rule of thumb حساب تخمینی و فرضی
home whistle امتیاز واقعی یا فرضی
cone of scape مخروط فرضی در اگزوسفر
presumption of the death decree حکم موت فرضی
implied malice سوء نیت فرضی
warrant of presumed death حکم موت فرضی
fictitious force نیروی فرضی [فیزیک]
ideal نمونه کامل فرضی
ideals نمونه کامل فرضی
hypothetico deductive method روش فرضی- قیاسی
offside line خط فرضی موازی با دروازه
differential ballistic wind باد بالیستیکی فرضی
agonic line خط فرضی روی نقشه
assumed grid شبکه بندی فرضی
intervening variable متغیر فرضی رابط
conceptual nervous system دستگاه عصبی فرضی
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
lay line خط فرضی مسیر قایق به مقصد
hypostasis موجود فرضی حالت تعلیق
head string خط عرضی فرضی وسط میزبیلیارد
graviton واحد بنیادی فرضی گرانش
arbitrary control کنترل با استفاده از گرایامختصات فرضی
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
four yard line خط فرضی 4 متر به موازات دوازه واترپولو
assumed orientation توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
It is quite a hypothetical case . این یک قضیه کاملا" فرضی است
tabula rasa مرحله فرضی فکری خالی ازافکاروتخیلات
long string خط فرضی از وسط طول میزکیسه دار بیلیارد
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
purpuric acid اسید فرضی که نمک های آن ارغوانی رنگ هستند
data line خط فرضی که نمایشگر حدفاصله بین دو روز عملیات میباشد
Utopias دنیای فرضی که در ان همه چیز در حداعلی نیکو است
Utopia دنیای فرضی که در ان همه چیز در حداعلی نیکو است
bomb release line خط فرضی دور هدف که هواپیما بمب خود را داخل ان رها میکند
telegony انتقال فرضی صفات ونفوذاخلاقی شوهر اول در بچههای زن از شوهران بعدی
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively بطور نافذ بطور زننده
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
martially بطور جنگی بطور نظامی
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
improperly بطور غلط بطور نامناسب
isallobar خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
yard marker خطوط فرضی یا واقعی روی زمین فوتبال امریکایی بعرض یک یارد از یکدیگر
isallobaric خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
yard line خطوط واقعی یا فرضی روی زمین فوتبال امریکایی بعرض یک یارد از یکدیگر
point of fall نقطه فرود گلوله به زمین به طور فرضی که با دهانه لوله در یک افق قرار دارد
rhumb line خط فرضی روی کره زمین که همه نصف النهارها را تحت زاویه یکسان قطع میکند
chapman region منطقه فرضی در لایههای فوقانی اتمسفر که توزیع دانسیته الکترونها در ان باتغییرات ارتفاع قابل پیش بینی است
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
talweg خط فرضی موجوددر رود یا نهر که اگر این رود یا نهر بین دو کشورمشترک باشد خط مذکور مرزان دو محسوب خواهد شد
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
implied trust امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
wetly بطور تر
lastingly بطور پا بر جا
confusedly بطور در هم و بر هم
transtively بطور
atilt بطور کج
flabbily بطور شل و ول
meanly بطور بد
streakily بطور خط خط
loosely بطور شل یا ول
impurely بطور ناپاک
insipidly بطور بی مزه
irrelevantly بطور بی ربط
intemperately بطور نامعتدل
implausibly بطور غیرموجه
inimically بطور مغایر
intelligibly بطور مفهوم
imperviously بطور تاثرناپذیر
insolubly بطور حل نشدنی
irrelatively بطور نامربوط
inviolably بطور مصون
irrefragably بطور تردیدناپذیر
invcersely بطور وارونه
in miniature بطور کوچک
in confidence بطور محرمانه
prevalently بطور شایع
in petto بطور خصوصی
impliedly بطور مفهوم
irrefragably بطور بی جواب
in principle بطور کلی
interruptedly بطور غیرمسلسل
impracticably بطور غیرعملی
interruptedly بطور گسیخته
intermediately بطور متوسط
intermediately بطور میانه
interjectionally بطور معترضه
in miniature بطور فریف
inefficaciously بطور بی فایده
inexpressibly بطور نگفتنی
incorporeally بطور غیرمحسوس
inconveniently بطور نامناسب
incontestably بطور مسلم
inconstantly بطور نا پایدار
inexpressively بطور گنگ
inferentially بطور استنباطی
inferiorly بطور پست
inconsistently بطور متناقص
inconsistently بطور متباین
inconsistently بطور ناسازگار
inferiorly بطور زبردست
inconclusively بطور ناتمام
indecently بطور ناشایسته
indefeasibly بطور پابرجا
indicatively بطور اشاره
industriously بطور ساعی
inductively بطور قیاس
indissolubly بطور پایدار
indissolubly بطور غیرقابل حل
ineligibly بطور ناشایسته
indispensably بطور حتمی
inexactly بطور نادرست
inexactly بطور ناصحیح
inexpensively بطور کم خرج
indispansably بطور ضروری
inexplicitly بطور ناصریح
indiscretely بطور یک پارچه
indicatively بطور اخباری
inconclusively بطور غیرقطعی
incomprehensibly بطور نامفهوم
inanimately بطور بیجان
intransitively بطور لازم
inadmissibly بطور ناروا
inaccurately بطور نادقیق
inaccurately بطور نادرست
in sum بطور مختصرومفید
in series بطور مسلسل
innumerably بطور بیشمار
in relief بطور برجسته
in the mass بطور کلی
in the main بطور کلی
insecurely بطور نا امن
insecurely بطور نامحفوظ
inappreciably بطور نامحسوس
inappropriately بطور غیرمقتضی
inarticulately بطور ناشمرده
incompatibly بطور ناسازگار
incommunicatively بطور کم امیزش
incommunicably بطور نگفتنی
incommodiously بطور ناراحت
infernally بطور جهنمی
infinitesimally بطور لایتجزاء
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com