Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English
Persian
in miniature
بطور فریف
tinnily
بطور فریف
Other Matches
thick
طرح مدار الکترنیکی فریف که قط عات فریف آن روی یک پایه عایق قرار دارند و در صورت نیاز وصل می شوند
thicker
طرح مدار الکترنیکی فریف که قط عات فریف آن روی یک پایه عایق قرار دارند و در صورت نیاز وصل می شوند
thickest
طرح مدار الکترنیکی فریف که قط عات فریف آن روی یک پایه عایق قرار دارند و در صورت نیاز وصل می شوند
finest
فریف
slender
فریف
minikin
فریف
subtile
فریف
mignon
فریف
svelt
فریف
fined
فریف
fine
فریف
pindling
فریف
elegant
فریف
chichi
فریف
svelte
فریف
delicate
فریف
precieux
فریف
precieuse
فریف
high grade zink
زینک فریف
airy-fairy
فریف و لطیف
aesthetically
فریف طبع
fine boring
سوراخکاری فریف
aesthetic
فریف طبع
elegant maners
اطوار فریف
sheer
مستقیما فریف
elegant style
انشا فریف
wiredrawn
طویل و فریف
fine structure
استخوانبندی فریف
fine adjustment
تنظیم فریف
quaint
خیلی فریف
hyperfine
فوق فریف
fine structure
ساختار فریف
fine skill
مهارت فریف
lenis
رقیق فریف
superfine
بسیار فریف
hyperfine structure
ساختار فوق فریف
davenport
یکنوع میزتحریر فریف
serrulate
دارای دندانههای فریف
fretsaw
اره فریف کاری
fine boring machine
دستگاه مته فریف
dainty
هر چیز فریف و عالی
nobby
فریف خیلی شیک
edition de luxe
چاپ فریف یا تجملی
fret saw
اره فریف کاری
floc
کلالهای ازرشتههای فریف
commercial light gage sheet
ورق فریف تجارتی
fine motor skills
مهارتهای حرکتی فریف
fine miscle movement
حرکت فریف عضلانی
serrulated
دارای دندانههای فریف
fimbrillate
دارای ریشه فریف
capillary
فریف عروق شعریه
capillaries
فریف عروق شعریه
supersubtle
فوق العاده فریف
finely
بطورعالی یا فریف یا ریز
finesse
ضربه فریف و ماهرانه
sheer
پارچه فریف حریری
rugulose
دارای چینهای فریف وکوچک
wire gauze
تور فریف سیم مانند
plumulate
دارای پرهای فریف و ریز
penicillate
دارای شبکه توری فریف
reticulated
دارای شبکه سه بعدی فریف
wirespun
زیاد کشیده ونازک لطیف فریف
h.f.s
structure hyperfine ساختار فوق فریف
in petto
سری بصورت خیلی ریز و فریف
curvacious
دارای انحناء وقوسهای فریف زنانه
curvaceous
دارای انحناء وقوسهای فریف زنانه
cambric
نوعی پارچه کتانی فریف قمیص
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
mignonette
یکجور توری فریف سبز مایل به سفید
close grain
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
close grained
دارای الیاف یا بلورهاویاساختمان فریف وبهم پیوسته
mechlin
توری فریف مخصوص کلاه وتوری دوزی
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
diatomite
ذرات فریف و ریزسیلیسی که از بقایای گمزادان بدست می اید
iceneedle
یکی از ذرات فریف یخ که درهوای سرد و شفاف بطورشناوریافت میشود
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
bone china
چینی فراتاب و فریف که از رس سفید و خاکستر استخوان درست شده است
malines
تور فریف ابریشمی و اهاردارکه برای لباس وکلاه زنانه بکار میبرند
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
martially
بطور جنگی بطور نظامی
incisively
بطور نافذ بطور زننده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
crocus cloth
پارچه زبری که اکسید فریک قرمزرنگ فریف و ریزسایندهای روی سطح ان قرارگرفته و برای جلا دادن فلزات بکارمیرود
thumbnails
نمایش گرافیکی فریف یک تصویر, به عنوان یک روش سریع و مرسوم برای مشاهده محتوای گرافیک یا فایل PTP پیش از بازیابی
thumbnail
نمایش گرافیکی فریف یک تصویر, به عنوان یک روش سریع و مرسوم برای مشاهده محتوای گرافیک یا فایل PTP پیش از بازیابی
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
loosely
بطور شل یا ول
meanly
بطور بد
flabbily
بطور شل و ول
streakily
بطور خط خط
confusedly
بطور در هم و بر هم
atilt
بطور کج
wetly
بطور تر
lastingly
بطور پا بر جا
transtively
بطور
inaccurately
بطور نادقیق
incommodiously
بطور ناراحت
inadmissibly
بطور ناروا
in miniature
بطور کوچک
inclusively
بطور جامع
inanimately
بطور بیجان
incommunicably
بطور نگفتنی
implausibly
بطور غیرموجه
in sum
بطور مختصرومفید
inaccurately
بطور نادرست
incommunicatively
بطور کم امیزش
impurely
بطور ناپاک
in the main
بطور کلی
impliedly
بطور مفهوم
impracticably
بطور غیرعملی
in petto
بطور خصوصی
inartificially
بطور غیرمصنوعی
inarticulately
بطور ناشمرده
in principle
بطور کلی
inauspiciously
بطور مشئوم
inappropriately
بطور غیرمقتضی
inappreciably
بطور نامحسوس
incisively
بطور برنده
irrefragably
بطور بی جواب
in the mass
بطور کلی
in relief
بطور برجسته
in series
بطور مسلسل
in confidence
بطور محرمانه
inclusively
بطور متضمن
inimically
بطور مغایر
intermediately
بطور میانه
interjectionally
بطور معترضه
intemperately
بطور نامعتدل
intelligibly
بطور مفهوم
insolubly
بطور حل نشدنی
insipidly
بطور بی مزه
insignificantly
بطور جزئی
insecurely
بطور نامحفوظ
insecurely
بطور نا امن
innumerably
بطور بیشمار
injuriously
بطور مضر
commodiously
بطور راحت
inharmoniously
بطور ناموزون
infinitesimally
بطور لایتجزاء
intermediately
بطور متوسط
interruptedly
بطور گسیخته
interruptedly
بطور غیرمسلسل
lasciviously
بطور شهوانی
kindlity
بطور ملایم
iuntelligibly
بطور مفهوم
itineratly
بطور گردنده
itineratly
بطور سیار
off the point
بطور نامربوط
off the point
بطور بی ربط
irrelevantly
بطور نامربوط
irrelevantly
بطور بی ربط
irrelatively
بطور نامربوط
irrefragably
بطور تردیدناپذیر
inviolably
بطور مصون
invcersely
بطور وارونه
intransitively
بطور لازم
infernally
بطور جهنمی
inferiorly
بطور زبردست
indicatively
بطور اخباری
indicatively
بطور اشاره
indefeasibly
بطور پابرجا
indecently
بطور ناشایسته
incorporeally
بطور غیرمحسوس
inconveniently
بطور نامناسب
incontestably
بطور مسلم
inconstantly
بطور نا پایدار
inconsistently
بطور متناقص
inconsistently
بطور متباین
inconsistently
بطور ناسازگار
inconclusively
بطور ناتمام
inconclusively
بطور غیرقطعی
incomprehensibly
بطور نامفهوم
indiscretely
بطور یک پارچه
indispansably
بطور ضروری
indispensably
بطور حتمی
inferiorly
بطور پست
inferentially
بطور استنباطی
inexpressively
بطور گنگ
inexpressibly
بطور نگفتنی
inexplicitly
بطور ناصریح
inexpensively
بطور کم خرج
inexactly
بطور ناصحیح
inexactly
بطور نادرست
ineligibly
بطور ناشایسته
inefficaciously
بطور بی فایده
industriously
بطور ساعی
inductively
بطور قیاس
indissolubly
بطور پایدار
indissolubly
بطور غیرقابل حل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com