Dictiornary-Farsi | بطور فساد پذیر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
corruptibly	بطور فساد پذیر


Other Matches

spoilable	فساد پذیر
passible	فساد پذیر
corruptible	فساد پذیر
incorruptible	فساد نا پذیر منحرف نشدنی
provably	بطور اثبات پذیر
contingently <adv.>	بطور امکان پذیر
as may be the case <adv.>	بطور امکان پذیر
alterably	بطور تغییر پذیر
possibly <adv.>	بطور امکان پذیر
inconsonlably	بطور تسلی نا پذیر
conceivably	بطور امکان پذیر
impassibly	بطور تالم پذیر
conceivably <adv.>	بطور امکان پذیر
corrsion	فساد تدریجی فساد
ascendable	تفوق پذیر فراز پذیر
reparable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
repairable	اصلاح پذیر تعمیر پذیر
educatable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
mixable	امیزش پذیر امتزاج پذیر
ascendible	تفوق پذیر فراز پذیر
educable	تربیت پذیر تعلیم پذیر
adaptable organism	موجود زنده سازش پذیر زیستمند سازش پذیر
festered	فساد
festering	فساد
necrosis	فساد
festers	فساد
morbidity	فساد
vice-	فساد
vice	فساد
morbidness	فساد
vices	فساد
vises	فساد
pus	فساد
immorality	فساد
invalidity	فساد
turpitude	فساد
putrefaction	فساد
pravity	فساد
putridness	فساد
pyosis	فساد
degeneration	فساد
mortification	فساد
depravity	فساد
corruptness	فساد
cottuptness	فساد
rottenness	فساد
decadency	فساد
decadence	فساد
debauchment	فساد
decays	فساد
dissolution	فساد
corruption	فساد
degeneracy	فساد
decaying	فساد
decayed	فساد
decay	فساد
vitiation	فساد
depravation	فساد
guilty pleasure	فساد
spoil	فساد
spoiled	فساد
spoiling	فساد
spoils	فساد
vileness	فساد
fester	فساد
depravement	فساد
vice [immorality]	فساد
adjustable wheel	چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
invalidity	بطلان فساد
corruption on the earth	فساد فی الارض
sodom	مرکز فساد
corrosion	فساد تدریجی
phthisis	فساد بافتها
the origin of evil	منشا فساد
corruptibility	قابلیت فساد
factionist	اهل فساد
indecomposable	فساد ناپذیر
putrescence	گندیدگی فساد
putrescencty	گندیدگی فساد
perverseness	هرزگی فساد
Moral decadence .	فساد اخلاق
perishableness	فساد پذیری
Anti – corruption campaign .	مبارزه با فساد
decadently	در حال فساد
incorruption	فساد ناپذیری
scorbutus	فساد خون
corruptive	فساد امیز
inherent vice	فساد ذاتی
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
The corruption in government offices .	فساد دردستگاههای دولتی
suppurate	فساد جمع شدن
preservatives	جلوگیری کننده از فساد
dry rot	فساد اجتماعی واخلاقی
preservative	جلوگیری کننده از فساد
bacteriolysis	فساد و تحلیل میکرب
antimateriel agent	عامل فساد اماد
decadence	فساد اغاز ویرانی
gas degeneration	فساد تدریجی گازی
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
To wallow in vice .	درمنجلاب فساد غوطه ور بودن
lacquer preservative	لاک جلوگیری کننده از فساد
adulterant	مایه تقلب و فساد متقلب
atmospheric corrosion	فساد تدریجی در اثر مجاورت با هوا
gangrene	فساد عضو براثر نرسیدن خون
abiotrophy	تحلیل و فساد عضوبدون علت مشهود
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
dysgenics	مبحث مطالعه فساد نسل وتباهی نژادی
cacogenesis	فساد نژادی دراثر حفظ وابقاء صفات بد
acidosis	فساد خون در اشخاص مبتلا به بیماری قند
humoralism	اعتقاد به اینکه امراض نتیجه فساد اخلاط است
turpis causa	عوض نامشروع و غیر قانونی که باعث فساد عقد میشود
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
martially	بطور جنگی بطور نظامی
incisively	بطور نافذ بطور زننده
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
There was too muh greed in the past, and now the chickens are coming hoe to roost with crime and corruption soaring.	در گذشته طمع ورزی زیاد بود و حالا با افزایش جنایت و فساد باید تاوان پس دهیم.
muck rack	کسی که عادتا" می خواهدکارمندان خدمات عمومی و یاجمیع مردم را به رشوه خواری و فساد و خلافکاری متهم کند
irrevocably	بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
soluble	حل پذیر
cleavable	رخ پذیر
pi acceptor	پی پذیر
pliable	خم پذیر
solvable	حل پذیر
inexplicably	بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
programmable read only memory	حافظه برنامه پذیر فقط خواندنی حافظه تنها خواندنی برنامه پذیر حافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی
stretchiest	فراخی پذیر
stretchy	کشش پذیر
stretchiest	کشش پذیر
adaptive	سازوار پذیر
lowest common denominator	مردم پذیر
stretchier	فراخی پذیر
estimable	تخمین پذیر
weariless	خستگی نا پذیر
infusible	گداز نا پذیر
addressable	نشانی پذیر
differentiable	تشخیص پذیر
voidable <adj.>	بطلان پذیر
wallydraigle	تاثیر پذیر
stretchier	کشش پذیر
lowest common denominators	مردم پذیر
acid acceptor	اسید پذیر
depreciable	استهلاک پذیر
transmutable	دگرگونی پذیر
tranformable	دگرگونی پذیر
trainable	تربیت پذیر
trainable	فرهیخت پذیر
incompressible	تراکم نا پذیر
acetylable	استیل پذیر
absolvable	بخشش پذیر
miscible	امیزش پذیر
acetylisable	استیل پذیر
destructible	انهدام پذیر
visitable	دیدار پذیر
achromatic	رنگ پذیر
vicissitudinous	تحول پذیر
vanquishable	شکست پذیر
vacillatory	تغییر پذیر
tuneable	تنظیم پذیر
separable	تفکیک پذیر
achievable	موفقیت پذیر
tunable	تنظیم پذیر
miscible	امتزاج پذیر
tunably	تنظیم پذیر
able to take a load <adj.>	بار پذیر
associative	شرکت پذیر
associable	انس پذیر
assailable	هجوم پذیر
transferable	انتقال پذیر
ascertainable	اثبات پذیر
alterable	دگرش پذیر
distensible	انبساط پذیر
irresoluble	تجیزیه نا پذیر
possible [doable, feasible] <adj.>	امکان پذیر
manageable <adj.>	امکان پذیر
makeable <adj.>	امکان پذیر
makable [spv. makeable] <adj.>	امکان پذیر
feasible <adj.>	امکان پذیر
doable <adj.>	امکان پذیر
contrivable <adj.>	امکان پذیر
achievable <adj.>	امکان پذیر
irremeable	برگشت نا پذیر
dissoluble	تجزیه پذیر
disputable	اعتراض پذیر
extendable	توسعه پذیر
elastic	انعطاف پذیر
fusible	گداز پذیر
dilatable	اتساع پذیر
inflamable	اشتعال پذیر
magnetizable	مغناطیس پذیر
maintainable	نگهداشت پذیر