Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (11 milliseconds)
English
Persian
ambiguously
بطور مبهم
vaguely
بطور مبهم
Search result with all words
hazily
بطور تیره و مبهم
metaphysically
از روی علم ماورای طبیعت بطور معنوی یا مبهم
opaquely
چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
oracularly
بطور سر بسته یا مبهم ازغیب
Other Matches
obscures
مبهم
enigmatical
مبهم
irrational
مبهم
dimmed
مبهم
obscurer
مبهم
esoteric
مبهم
obscuring
مبهم
ambiguous
مبهم
vague
مبهم
obscurest
مبهم
vaguer
مبهم
opaque
مبهم
veiled
مبهم
amphibolic
مبهم
enigmatic
مبهم
forked
مبهم
dusky
مبهم
misty
مبهم
mysterious
مبهم
slurry
مبهم
imprecise
مبهم
nubilous
مبهم
nebular
مبهم
hazier
مبهم
haziest
مبهم
hazy
مبهم
vaguest
مبهم
involute
مبهم
obscured
مبهم
dims
مبهم
dim
مبهم
obscure
مبهم
ambiguous language
زبان مبهم
ambiguous figure
شکل مبهم
incidental
غیر مبهم
adumbrate
مبهم کردن
oracles
پاسخ مبهم
oracle
پاسخ مبهم
pronominal adjective
صفت مبهم
obscures
مبهم نامفهوم
obscure
مبهم نامفهوم
obscurest
مبهم نامفهوم
unequivocal
غیر مبهم
obscured
مبهم نامفهوم
obscurer
مبهم نامفهوم
involved
مبهم گرفتار
obscuring
مبهم نامفهوم
unequivocally
غیر مبهم
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
ambiguous grammar
دستور زبان مبهم
enigmas
رمز بیان مبهم
obfuscate
مبهم و تاریک کردن
left handedly
بطورمشکوک یا مبهم یا دوپهلو
obfuscation
مبهم و تاریک کردن
obscurantism
سبک نگارش مبهم
enigma
رمز بیان مبهم
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
blurs
مبهم کردن لبه ها و رنگهای یک تصویر
blurring
مبهم کردن لبه ها و رنگهای یک تصویر
blurred
مبهم کردن لبه ها و رنگهای یک تصویر
blur
مبهم کردن لبه ها و رنگهای یک تصویر
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
ambiguity
خطای ناشی از انتخاب نادرست داده مبهم
blurred black ground
زمینه و متن فرشی که نامشخص و مبهم باشد
ambiguities
خطای ناشی از انتخاب نادرست داده مبهم
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
martially
بطور جنگی بطور نظامی
incisively
بطور نافذ بطور زننده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
obscures
مبهم کردن گمنام کردن
obscurer
مبهم کردن گمنام کردن
obscure
مبهم کردن گمنام کردن
obscurest
مبهم کردن گمنام کردن
obscuring
مبهم کردن گمنام کردن
obscured
مبهم کردن گمنام کردن
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
atilt
بطور کج
flabbily
بطور شل و ول
transtively
بطور
streakily
بطور خط خط
lastingly
بطور پا بر جا
confusedly
بطور در هم و بر هم
meanly
بطور بد
loosely
بطور شل یا ول
wetly
بطور تر
pinchingly
بطور مبرم
contrarily
بطور متضاد
cozily
بطور راحت
contrary to nature
بطور معجزه
preciously
بطور گرانبها
by contract
بطور مقاطعه
by way of exception
بطور استثناء
compulsorily
بطور اجباری
preposterously
بطور مهمل
pregnantly
بطور پر معنی
briefly speaking
بطور خلاصه
preposterously
بطور غیرطبیعی
preposterously
بطور نا معقول
bountifully
بطور فراوانی
obedienlv
بطور مطیع
preliminarily
بطور مقدمه
pettily
بطور کوچک
picturesquely
بطور روشن
tacitly
بطور ضمنی
contagiously
بطور مسری
consumedly
بطور زیاد
centrically
بطور مرکزی
cephalad
بطور راسی
chimerically
بطور واهی
choicely
بطور پسندیده
circularly
بطور مدور
plenarily
بطور کامل
clandestinely
بطور مخفی
comkplimentarily
بطور تعارفی
cloudily
بطور تیره
catercornered
بطور مورب
compatibly
بطور موافق
compositely
بطور مرکب
connectedly
بطور متصل
commodiously
بطور راحت
cannily
بطور عاقلانه
cardinally
بطور مهم
piercingly
بطور نافذ
catercorner
بطور مورب
plaintively
بطور غم انگیز
comprehensively
بطور جامع
comprehensibly
بطور مفهوم
practicably
بطور عملی
barbarously
بطور غلط
increasingly
بطور زیادشونده
horizontally
بطور افقی
illogically
بطور غیرمنطقی
visibly
بطور مریی
harmoniously
بطور موافق
vertically
بطور عمود
evenly
بطور هموار
unwritten
بطور شفاهی
poorly
بطور فقیرانه
inadequately
بطور نامناسب
decidedly
بطور قطعی
decidedly
بطور مصمم
emphatically
بطور قطعی
suddenly
بطور ناگهانی
royally
بطور شاهانه
seductively
بطور فریبنده
illusorily
بطور فریبنده
illusively
بطور فریبنده
fascinatingly
بطور فریبنده
enchantingly
بطور فریبنده
charmingly
بطور فریبنده
materially
بطور عمده
chiefly
بطور عمده
indistinctly
بطور نامعلوم
dispiritedly
بطور افسرده
dejectedly
بطور افسرده
ripely
بطور رسیده
ripely
بطور اماده
emphatically
بطور موکد
decisively
بطور قطعی
supremely
بطور عالی
grandly
بطور عالی
scientifically
بطور علمی
supposedly
بطور فرضی
secundine naturam
بطور طبیعی
as it deserves
بطور شایسته
serially
بطور مسلسل
gloomily
بطور تیره
serially
بطور ردیف
drily
بطور خشگ
seriatim
بطور مسلسل
appropriately
بطور مناسب
shockingly
بطور انزجاراور
protectively
بطور حفافی
secondarily
بطور متوسط
locally
بطور موضعی
informally
بطور غیررسمی
incredibly
بطور باورنکردنی
dully
بطور تیره
humanly
بطور انسانی
nervously
بطور عصبانی
highly
بطور عالی
tamely
بطور اهلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com