Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
at an overthwart
بطور متقاطع ازاین سو بان سو
to an overthwart
بطور متقاطع ازاین سو بان سو
Other Matches
thwartwise
بطور متقاطع اریب
autotomous
متقاطع بطور خودبخود وابسته به تقسیم خودبخود
autotomic
متقاطع بطور خودبخود وابسته به تقسیم خودبخود
later on
ازاین پس
hence it is
ازاین
from this time forth
ازاین پس
from this time forward
ازاین پس
owing to this
ازاین سبب
over and above
گذشته ازاین
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forward
ازاین ببعد
hereinbelow
ازاین پایین تر
on the score of neglect
ازاین حیث
in a. to this
گذشته ازاین
to this effect
ازاین قرار
For this reason . In this respect.
ازاین جهت
superlunar
بیرون ازاین جهان
f. this path
ازاین راه برو
From now on. Henceforth.
از حالابه بعد (ازاین پس)
across
ازاین سو بان سو درمیان
this wayŠplease
ازاین راه بفرمایید
erenow
پیش ازاین تااین تاریخ
as follows
بشرح ذیل ازاین قرار
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
oscillate
ازاین سو به ان سو افتادن مردد بودن
oscillated
ازاین سو به ان سو افتادن مردد بودن
oscillates
ازاین سو به ان سو افتادن مردد بودن
on the score of neglect
بعنوان غفلت ازاین بابت
he passed hence
ازاین جهان رخت بربست
is he a the wiser for it
ایا ازاین بابت عاقل تراست
It goes against the grain to pay these sums (that kind of money).
من که زورم می آید ازاین پولها بدهم
Stop your little games (tricks).
ازاین بازیها (حقه وکلکها )دست بردار
crisscross
متقاطع
transverse
متقاطع
traverses
متقاطع
crossover
متقاطع
traversing
متقاطع
traversing
خط متقاطع
traverse
خط متقاطع
traverses
خط متقاطع
traversed
متقاطع
traversed
خط متقاطع
cross
متقاطع
intercepter
متقاطع
crosses
متقاطع
crossest
متقاطع
crosser
متقاطع
traverse
متقاطع
intersecting
متقاطع
thwartwise
متقاطع
meerschaum
هیدروسیلیکات منیزیم سرچپق یاسرقلیانی که ازاین سنگ ساخته میشود
The borrower is absolutely free to use the amount.
وام گیرنده کاملا مختار به استفاده ازاین مبلغ است .
transversely
بطوراریب یا متقاطع
transverse section
برش متقاطع
diagonal
سیم بر متقاطع
secant
خط قاطع متقاطع
cross hatch
هاشور متقاطع
interconversion
تبدیل متقاطع
intersecting
قوسی متقاطع
cross fire
اتش متقاطع
cross wires
سیمهای متقاطع
crosscurrent
جریان متقاطع
crosshatching
هاشورزنی متقاطع
crossrail
ریل متقاطع
cross-sections
سطح متقاطع
cross fire
اتشبار متقاطع
interlacing arches
طاقهای متقاطع
groined vault
طاق متقاطع
cross bearings
سمتهای متقاطع
cross-section
سطح متقاطع
unresolved corners
حاشیه متقاطع
closed traverse
خطوط متقاطع
secant line
خط متقاطع
[ریاضی]
charade
جدول کلمات متقاطع
cross elasticity of demand
کشش متقاطع تقاضا
coefficient of cross elasticity
ضریب کشش متقاطع
inweave
درهم متقاطع کردن
interlacing arch
طاق های متقاطع
crossword puzzle
جدول کلمات متقاطع
built up crossing
قطعه ریل متقاطع
word square
جدول کلمات متقاطع
cross section
برش متقاطع نمونه یا حد وسط
criss-crossing
بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-cross
بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-crossed
بهطور متقاطع حرکت کردن
criss-crosses
بهطور متقاطع حرکت کردن
cross buck
حمله دو مهاجم بصورت متقاطع
crossover
متقاطع کردن برای ازدیادفشار و سرعت
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
interlacing arches
طاقهایی که نقشه ساختمانی انهابه پرگارهای متقاطع میماند
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
crossbones
تصویر دو استخوان متقاطع درزیر جمجمه که نشان پرچم دزدان دریایی است
ethnography
تشریح علمی نژادهای بشراز نظر اداب ورسوم و اختلافاتی که ازاین نقطه نظر با هم دارند
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively
بطور نافذ بطور زننده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
martially
بطور جنگی بطور نظامی
cross elasticity of demand
درصدتغییر تقاضای یک کالا نسبت به درصد تغییر قیمت کالای دیگر فرمول کشش متقاطع عبارت است از :
pub
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pubs
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
across
ازاین طرف بان طرف
pay as you go principle
اصلی که بر اساس ان مالیات دریافتی توسط دولت برای سیستم تامین اجتماعی در هرسال به بازنشستگان درهمان سال پرداخت میشود وبنابراین دولت وجوهی را ازاین بابت جمع اوری نمیکند
cross hairs
دو خط متقاطع روی یک دستگاه ورودی که محل تقاطع انها مکان فعال مکان نمای یک سیستم گرافیکی رامشخص میکند
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
cross
قطع کردن متقاطع کردن
crosser
قطع کردن متقاطع کردن
crosses
قطع کردن متقاطع کردن
crossest
قطع کردن متقاطع کردن
von neuman morgensterm utility index
شاخص مطلوبیت ون نیومن مورگن استرن منظورشاخص عددی برای مطلوبیت مورد انتظار استکه دروضعیت ریسک و نامطمئنی ازاین شاخص استفاده میشود .ازنظر ریاضی این شاخص درحقیقت امید ریاضی مژلوبیت کل است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
market socialism
سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
flabbily
بطور شل و ول
streakily
بطور خط خط
wetly
بطور تر
atilt
بطور کج
meanly
بطور بد
loosely
بطور شل یا ول
transtively
بطور
lastingly
بطور پا بر جا
confusedly
بطور در هم و بر هم
increasingly
بطور زیادشونده
materially
بطور عمده
chiefly
بطور عمده
comprehensibly
بطور مفهوم
compositely
بطور مرکب
compatibly
بطور موافق
indistinctly
بطور نامعلوم
on a daily basis
<adv.>
بطور روزانه
commodiously
بطور راحت
charmingly
بطور فریبنده
comprehensively
بطور جامع
connectedly
بطور متصل
prolifically
بطور بارخیز
consumedly
بطور زیاد
enchantingly
بطور فریبنده
contagiously
بطور مسری
fascinatingly
بطور فریبنده
illusively
بطور فریبنده
seductively
بطور فریبنده
spicily
بطور زننده
sorrily
بطور پست
contrarily
بطور متضاد
compulsorily
بطور اجباری
visibly
بطور مریی
contrary to nature
بطور معجزه
sprucely
بطور قشنگ
determinately
بطور معین
desultorily
بطور بی ترتیب
destructively
بطور مهلک
destructively
بطور مخرب
preliminarily
بطور مقدمه
preposterously
بطور نا معقول
preposterously
بطور غیرطبیعی
deplorably
بطور اسفناک
detestably
بطور منفور
pregnantly
بطور پر معنی
digressively
بطور منحرف
poorly
بطور فقیرانه
practicably
بطور عملی
divergently
بطور متباین
dispersedly
بطور متفرق
preciously
بطور گرانبها
disconnectedly
بطور منفصل
discernibly
بطور معلوم
disagreeably
بطور نامطبوع
preposterously
بطور مهمل
declaredly
بطور اعلام
preventively
بطور دافع
pertinently
بطور مقتضی
spuriously
بطور دروغی
dingily
بطور تیره
sprucely
بطور اراسته
spirally
بطور مارپیچ
dejectedly
بطور افسرده
dispiritedly
بطور افسرده
cozily
بطور راحت
suddenly
بطور ناگهانی
illusorily
بطور فریبنده
prevalently
بطور شایع
unwritten
بطور شفاهی
evenly
بطور هموار
vertically
بطور عمود
harmoniously
بطور موافق
primely
بطور اعلی
illogically
بطور غیرمنطقی
horizontally
بطور افقی
problematically
بطور مشکوک
gloriously
بطور با شکوه
to an overthwart
بطور اریب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com