Dictiornary-Farsi | بطور متوسط | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 206 (13 milliseconds)

English	Persian
averagely	بطور متوسط
middlingly	بطور متوسط
averagly	بطور متوسط
intermediately	بطور متوسط
on the a	بطور متوسط
secondarily	بطور متوسط


Other Matches

irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively	بطور نافذ بطور زننده
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
martially	بطور جنگی بطور نظامی
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
moderated	متوسط
mesne	متوسط
moderate	متوسط
averaged	متوسط
moderates	متوسط
averages	متوسط
osculant	متوسط
averages	حد متوسط
moderating	متوسط
averaging	متوسط
mediocre	متوسط
meant	متوسط
modal	متوسط
intermediate	متوسط
tolerable	متوسط
average limit of ice	حد متوسط یخ
medium	متوسط
averaging	حد متوسط
mediums	متوسط
modals	متوسط
intermedial	متوسط
mean	متوسط
meaner	متوسط
life expectancies	سن متوسط
meanest	متوسط
averaged	حد متوسط
average	حد متوسط
average	متوسط
medium gravle	شن متوسط
life expectancy	سن متوسط
a modest income	درآمدی متوسط
intermediate high voltage line	خط فشار متوسط
above average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
intermediate contrast	تغایر متوسط
weighted average	متوسط وزنی
intermediate lampholder	سر پیچ متوسط
intermediate hurdle	مانع متوسط
girder bridge	پل بیلی متوسط
medium	متوسط معتدل
a medium sized car	یک اتومبیل متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom>	طبقه متوسط
medium	مقدار متوسط
life expectancies	عمر متوسط
life expectancy	عمر متوسط
above-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
midway	متوسط میانجی
average cost	هزینه متوسط
average depth	عمق متوسط
intermediate pressure	فشار متوسط
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
above average <adj.>	بیش از حد متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
average deviation	انحراف متوسط
medium voltage	ولتاژ متوسط
mean velocity	سرعت متوسط
mean deviation	انحراف متوسط
average conditions	شرایط متوسط
mean variation	تغییر متوسط
mean value	مقدار متوسط
mean time	ساعت متوسط
mean time	زمان متوسط
mean stress	خستگی متوسط
mean speed	سرعت متوسط
normal	میانه متوسط
mean price	قیمت متوسط
medial	میانه متوسط
medially	بطورمیانه یا متوسط
median gray	خاکستری متوسط
medium scale	در مقیاس متوسط
mid range	برد متوسط
middle price	قیمت متوسط
medium frequency	بسامد متوسط
moderate speed	سرعت متوسط
monthly average	متوسط ماهیانه
medium cloud	ابرهای متوسط
medium carbon steel	فولادباکربن متوسط
medium artillery	توپخانه متوسط
mediterranean sea	بحر متوسط
median income	درامد متوسط
mean life	عمر متوسط
middle class	طبقه متوسط
par	میزان متوسط
halftones	رنگ متوسط
halftone	رنگ متوسط
duffers	بازیگر متوسط
duffer	بازیگر متوسط
medium wave	موج متوسط
mean chord	وتر متوسط
mean depth	عمق متوسط
true power	توان متوسط
m.f.	فرکانس متوسط
middle classes	طبقه متوسط
mean income	درامد متوسط
mediums	مقدار متوسط
mediums	متوسط معتدل
sort of	بمقدار متوسط
sort of	بمیزان متوسط
subaverage	زیر حد متوسط
mean daily	متوسط روزانه
mediocrity	اندازه متوسط
m.f.	بسامد متوسط
average discharge	بده متوسط
average productivity	بازدهی متوسط
average life	عمر متوسط
mean	میانه متوسط
average latency	تاخیر متوسط
average latency	رکود متوسط
averaging	مقدار متوسط
thinned	تیم متوسط
average variable cost	هزینه متوسط
thinners	تیم متوسط
average input	نهاده متوسط
average voltage	ولتاژ متوسط
meanest	میانه متوسط
average output	محصول متوسط
average product	تولید متوسط
average product	محصول متوسط
average yield	بازده متوسط
meaner	میانه متوسط
average total cost	هزینه متوسط کل
average price	قیمت متوسط
average	مقدار متوسط
average value	مقدار متوسط
average payment	پرداخت متوسط
averaging	میانه متوسط
thin	تیم متوسط
average efficiency	بازده متوسط
averages	میانه متوسط
average	میانه متوسط
average flow	جریان متوسط
averaged	مقدار متوسط
average expense	هزینه متوسط
average speed	سرعت متوسط
average revenue	درامد متوسط
thinnest	تیم متوسط
averages	مقدار متوسط
thins	تیم متوسط
average return	بازده متوسط
averaged	میانه متوسط
average tax rate	نزخ متوسط مالیات
mean sea level	سطح متوسط دریا
average speed	سرعت متوسط حرکت
medium energy particle	ذره با انرژی متوسط
meanest	متوسط میانه روی
bourgeois <adj.>	عضوطبقه متوسط جامعه
median lethal dose	دوز متوسط کشنده
fairs	نسبتا خوب متوسط
fairest	نسبتا خوب متوسط
mean solar day	روز متوسط شمسی
meaner	متوسط میانه روی
mean horizontal candlepower	شمع افقی متوسط
mean freepath	مسیر ازاد متوسط
mean free path	مسافت ازاد متوسط
mean error method	روش خطای متوسط
mean effective pressure	فشار موثر متوسط
mean	متوسط میانه روی
mean solar day	روز متوسط خورشیدی
mean solar time	زمان متوسط شمسی
aerodynamic mean chord	وتر متوسط ایرودینامیکی
man in the street <idiom>	مردم عادی یا متوسط
fairer	نسبتا خوب متوسط
mean aerodynamic chord	وتر ایرودینامیکی متوسط
average variable cost	هزینه متوسط متغیر
working point	نقطه فشار متوسط
fair	نسبتا خوب متوسط
mean spherical candlepower	شمع کروی متوسط
fair average quality	کیفیت متوسط مناسب
average evoked potential	پتانسیل فراخوانده متوسط
average intensity	شدت جریان متوسط
intermediate range	با شعاع عمل متوسط شعاع عمل متوسط
intermediate range	سلاح برد متوسط
average kinetic energy	انرژی متوسط جنبشی
average heading	جهت متوسط هواپیما
average molecular speed	سرعت مولکولی متوسط
average net return	بازده خالص متوسط
medium scale	نقشه مقیاس متوسط
middle-class person	عضو طبقه متوسط
member of the middle class	عضو طبقه متوسط