Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
centrically
بطور مرکزی
Other Matches
cpu time
مقدار زمانی که توسط پردازش مرکزی به اجرای دستورالعملهای برنامه اختصاص داده میشود زمان واحد پردازشگر مرکزی
central
متصدی مرکز تلفن مرکزی مرکزی
headquarters
شعبه مرکزی اداره مرکزی
paching central
سیستم مرکزی ارتباطات سیستم کنترل فنی مرکزی مدارات مخابراتی
central postal directory
دفتر مرکزی خدمات پستی دفتر مدیریت پستی مرکزی
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
incisively
بطور نافذ بطور زننده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
martially
بطور جنگی بطور نظامی
focal
مرکزی
centrical
مرکزی
central
مرکزی
centre pocket
مرکزی
cl
خط مرکزی
axial
مرکزی
core
مرکزی
cores
مرکزی
central pumping station
مرکزی
focal line
خط مرکزی
centerline
خط مرکزی
center distance
فاصله مرکزی
centralist
مرکزی نگر
central canal
مجرای مرکزی
center
گروه مرکزی
centre game
بازی مرکزی
central terminal
پایانه مرکزی
central city
شهر مرکزی
central control desk
میزفرمان مرکزی
central station
نیروگاه مرکزی
centralists
مرکزی نگر
centrum
جسم مرکزی
centrosymmetric
متقارن مرکزی
holding company
شرکت مرکزی
centripetal
جانب مرکزی
boost coil
کوئل مرکزی
centrifugal
گریز از مرکزی
central bank
بانک مرکزی
central site
سایت مرکزی
central convolution
شکنج مرکزی
centralism
مرکزی نگری
nucleus
لب هسته مرکزی
central load
بار مرکزی
center base
میدان مرکزی
central office
دفتر مرکزی
central fissure
شیار مرکزی
central sulcus
شیار مرکزی
axial pressure
فشار مرکزی
central government
حکومت مرکزی
central limit theorem
قضیه حد مرکزی
nuclei
لب هسته مرکزی
central position
قرارگاه مرکزی
central processor
پردازشگر مرکزی
central processor
پردازنده مرکزی
central processing unit
واحدپردازنده مرکزی
central gyrus
شکنج مرکزی
head office
اداره مرکزی
three center bonding
پیوند سه مرکزی
three centred curve
منحنی سه مرکزی
central position
وضعیت مرکزی
subcentral
زیر مرکزی
central
تلفن چی مرکزی
central heating
گرمایش مرکزی
central heating
حرارت مرکزی
mainframe
پردازنده مرکزی
central focusing wheel
چرخهزوم مرکزی
mainframes
پردازنده مرکزی
fovea centralis
فرورفتگی مرکزی
fore and aft center line
خط مرکزی سراسری
directrix
خط تیر مرکزی
state government
دولت مرکزی
central
کامپیوتر مرکزی
central head
فشار مرکزی
head office
دفتر مرکزی
eccentricity
برون مرکزی
eccentricities
برون مرکزی
spherical angle
زاویه مرکزی
concourse
تالار مرکزی
centralized plan
پلان مرکزی
nave
تالار مرکزی صحن
axis of the bore
محور مرکزی لوله
naves
تالار مرکزی صحن
precentral gyrus
شکنج پیش مرکزی
golds
دایره مرکزی هدف
central mass storage
انباره انبوه مرکزی
cores
هسته مرکزی مفتول
multicenter binding
پیوند چند مرکزی
gold
دایره مرکزی هدف
core
هسته مرکزی مفتول
cns
دستگاه عصبی مرکزی
unit central processing
واحد پردازش مرکزی
statolatry
حمایت ازقدرت مرکزی
cento
سازمان پیمان مرکزی
center of gravity axis
محور ثقل مرکزی
one shot pump
پمپ روغن مرکزی
center
وسط ونقطه مرکزی
German Central Bank
بانک مرکزی آلمان
post office
اداره مرکزی پست
post offices
اداره مرکزی پست
central control panel
تابلوی مرکزی کنترل
heartland
منطقه مرکزی وحیاتی
rimland
حومه ناحیه مرکزی
central heating system
دستگاه حرارت مرکزی
heartlands
منطقه مرکزی وحیاتی
central planning
برنامه ریزی مرکزی
geocentric
دوران زمین مرکزی
downtown
قسمت مرکزی شهر
centre counter defence
دفاع متقابل مرکزی
inner cities
بخش مرکزی شهر
GHQ
مخفف ستاد مرکزی
vertical center line illusion
خطای خط قائم مرکزی
Central African Republic
جمهوری آفریقای مرکزی
centred
وسط ونقطه مرکزی
centre
وسط ونقطه مرکزی
centers
وسط ونقطه مرکزی
central tendency measures
اندازههای گرایش مرکزی
centered
وسط ونقطه مرکزی
centre pawns
پیادههای مرکزی شطرنج
central processing unit
واحد پردازش مرکزی
measures of central tendency
اندازههای گرایش مرکزی
inner city
بخش مرکزی شهر
conurbation
شهر مهم مرکزی
conurbations
شهر مهم مرکزی
scandinavian defence
دفاع متقابل مرکزی
heliocentric system
دستگاه خورشید مرکزی
the middlands
استانهای مرکزی انگلستان
geocentric system
دستگاه زمین مرکزی
sweet spot
قسمت مرکزی راکت یا چوب
center spot
نقطه مرکزی بیلیارد انگلیسی
radian
زاویه مرکزی قوس دایره
keel
ستون عرضی مرکزی ناو
directrix
خط مرکزی منطقه اتش توپ
x ring
دایره مرکزی هدف تیراندازی
pecan
درخت گردوی امریکای مرکزی
keels
ستون عرضی مرکزی ناو
pecans
درخت گردوی امریکای مرکزی
king's yellow
مارهای صیادجوندگان امریکای مرکزی
central railway station
ایستگاه مرکزی راه اهن
geothermal
وابسته به حرارت مرکزی زمین
organization of central american states
سازمان دول امریکای مرکزی
umbilical
واقع در نزدیکی ناف مرکزی
osset
اریایی نژادان قفقاز مرکزی
central food preparation facility
کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
geocentric
دارای مرکزی در زمین زمینی
high asia
قسمت بلند و مرکزی امریکا
general posr office
اداره مرکزی پست در لندن
central planning team
تیم طرح ریزی مرکزی
Ivory Coast
کرانهی مرکزی و غربی افریقا
geothermic
وابسته به حرارت مرکزی زمین
central air data
مرکز تهیه اطلاعات هوایی مرکزی
totalism
رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
abneural
واقع در مقابل دستگاه مرکزی عصب
totalitarianism
رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
centralized
آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
danish gambit
گامبی دانمارکی در بازی مرکزی شطرنج
statism
تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
wing section
بخش مرکزی یا پانل خارجی بال
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
centered
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
cpu
Unit Processing Central واحد پردازش مرکزی
centers
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
C.I.A
مخفف عبارت سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا
centre
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centred
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
crom
قسمت مجتمع اکثر تراشههای واحدپردازش مرکزی
slovak
نژاد اسلواک ساکن قسمت مرکزی چکوسلواکی
balkline spot
نقطه مرکزی خط عرضی روی میز بیلیارد
center
شخصی که موافب عملیات کامپیوتر مرکزی است
objected
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
objecting
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
objects
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
object
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
indirect objects
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
logs
بوسیله ترمینال به کامپیوتر مرکزی پیش از دستیابی به برنامه یا داده .
bank rate
مظنه رسمی تنزیل که توسط بانک مرکزی تعیین میشود
star network topology
شبکهای از چندین ماشین که هر گره آن به hub مرکزی وصل است
multistation access unit
buH مرکزی برای اتصال کابلهای شبکه Token Ring
tulip design
طرح گل لاله
[گاه اطراف ترنج مرکزی را با آن تزئین می کنند.]
peripheral
قطعه خارجی پردازنده مرکزی که حاوی خصوصیات جانبی است
microprocessors
مدار مجتمع که حاوی تمام قط عات واحد پردازش مرکزی
log
بوسیله ترمینال به کامپیوتر مرکزی پیش از دستیابی به برنامه یا داده .
integrated
محیط اداره که همه عملیات با کامپیوتر مرکزی انجام می شوند
collections
ایستگاهی که دادههای جمع شده را به نقط ه مرکزی ارسال میکند.
collection
ایستگاهی که دادههای جمع شده را به نقط ه مرکزی ارسال میکند.
parnassian
نام کوهی در یونان مرکزی که اختصاص داشت به الهه شعر
microprocessor
مدار مجتمع که حاوی تمام قط عات واحد پردازش مرکزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com