English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
propitiously بطور مساعد یا موافق خجسته وار
Other Matches
To view something approvingly ( favourably ) . چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
auspiciously بطور مساعد
prosperouly بطور مساعد
fairly بطور مساعد
favourably بطور مساعد یا مطلوب
compatibly بطور موافق
harmoniously بطور موافق
consistently بطور موافق
accommodatingly بطور موافق راحت
accordantly بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
auspicious خجسته
presageful نا خجسته
blessedly خجسته خوشبخت
blessed خجسته خوشبخت
in the a. year of درسال خجسته
benedict مبارک خجسته
blest خجسته خوشبخت
Good morning پگاه خجسته باد
large hearted مساعد
adjutant مساعد
friendlies مساعد
adjutants مساعد
favouring or vor مساعد
fortunate مساعد
propitious مساعد
auspicious مساعد
furthersome مساعد
favourable مساعد
friendlier مساعد
inclinable مساعد
towardly مساعد
friendly مساعد
friendliest مساعد
favorable مساعد
tailwind باد مساعد
tailwinds باد مساعد
auspiciousness مساعد بودن
good fortune بخت مساعد
conducive سودمند مساعد
favourable جواب مساعد
favourableness مساعد بودن
receptors ستاره مساعد گیرنده
receptor ستاره مساعد گیرنده
view favourably با نظر مساعد نگریستن
inclinable to something مساعد برای چیزی
vambrace ساعد پوش زره مساعد
have one's ass in a sling <idiom> دریک وضع نا مساعد بودن
talk up بانظر مساعد مورد بحث قراردادن
favorable balance of trade موازنه مساعد بازرگانی تراز مثبت تجاری
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
non concurrent نا موافق
congruous موافق
in suit with موافق
attune موافق
compliant موافق
attuned موافق
consentaneous موافق
compossible <adj.> موافق
in suit with موافق با
in keeping موافق
congruent موافق
respondent موافق
respondents موافق
agreeably to موافق
pro له موافق
pro- له موافق
incompatible نا موافق
compatible <adj.> موافق
amicable موافق
concordant موافق
sympathizer موافق
prosodial موافق
sympathisers موافق
sympathizers موافق
accordant موافق
agreed موافق
prosodiacal موافق
sympathetic موافق
according موافق
consilient موافق
consentient موافق
textually موافق نص
haustellate دارای الت مکنده مربوط به حشرات مکنده مساعد برای مکیدن
quarter wind باد موافق
rationally موافق عقل
satisfactorily موافق دلخواه
to my satisfaction موافق دلخواه من
placet رای موافق
fellow countryman موافق شدن
friendly مهربان موافق
fair tide جریان اب موافق
fair wind باد موافق
fellow countryman موافق کردن
palatably موافق ذائقه
shaken موافق شیوه
non placer موافق نیستم
see eye to eye <idiom> موافق بودن
adapt موافق بودن
yea رای موافق
string along موافق بودن
in accordance with مطابق موافق
at will موافق میل
prorenata شخص موافق
accomodating راحت موافق
disagrees موافق نبودن
disagreed موافق نبودن
disagreeing موافق نبودن
go along موافق بودن
after one's will موافق میل
truly موافق باحقایق
prorenata نسبت موافق
favourable موافق مطلوب
agonist muscle عضله موافق
disagree موافق نبودن
to go along موافق بودن
after ones own heart موافق دلخواه
friendliest مهربان موافق
friendlies مهربان موافق
friendlier مهربان موافق
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
to incline on's ear با نظر مساعد گوش دادن گوش فرا گرفتن
geodetically موافق قاعده پیمایش
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
genealogically موافق شجره نامه
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
physically موافق علم فیزیک
harmonious موزون سازگار موافق
concurring opinion رای موافق مشروط
geometrically موافق علم هندسه
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
scientifically موافق اصول علمی
crony رفیق موافق هم اطاق
naturalistic موافق با اصول طبیعی
cronies رفیق موافق هم اطاق
comkpliant موافق اجابت کننده
to bring in to line وفق دادن موافق
genetically موافق علم پیدایش
to agree on something موافق بودن با چیزی
quite the thing موافق سبک روز
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
weatherly حرکت در مسیر باد دارای باد مساعد
in obdience to برای اطاعت از موافق امر
adapting وفق دادن موافق بودن
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
pros and cons موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
fall in مطابقت کردن موافق شدن
gastronomically موافق علم خوب خوردن
agrees موافقت کردن موافق بودن
adapts وفق دادن موافق بودن
agree موافقت کردن موافق بودن
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
bandae jireugi ضربه دست موافق ایستادن
she always had her way همیشه موافق میل اوعمل می شد
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
I agree with you completely. من کاملا با نظر شما موافق هستم.
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
irish bull بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
physico theology حکمت الهی موافق اصول طبیعی
incisively بطور نافذ بطور زننده
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
improperly بطور غلط بطور نامناسب
martially بطور جنگی بطور نظامی
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
homosexuals دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
The pros and cons ( of something ) . جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
argued بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argues بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argue بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
arguing بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexual دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
packs توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
packages توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packaged توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
package توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
layer بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layers بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com