Dictiornary-Farsi | بطور مفهوم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 207 (11 milliseconds)

English	Persian
constructively	بطور مفهوم
implicitly	بطور مفهوم
comprehensibly	بطور مفهوم
impliedly	بطور مفهوم
intelligibly	بطور مفهوم
iuntelligibly	بطور مفهوم


Search result with all words

opaquely	چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
Other Matches

purposes	مفهوم
conceptions	مفهوم
tacit	مفهوم
concepts	مفهوم
vacuous	بی مفهوم
moral	مفهوم
conception	مفهوم
purpose	مفهوم
contexts	مفهوم
context	مفهوم
concept	مفهوم
sounds	مفهوم
soundest	مفهوم
sounded	مفهوم
sound	مفهوم
intelligible	مفهوم
purporst	مفهوم
hangs	مفهوم
hang	مفهوم
signification	مفهوم
intendment	مفهوم
notion	مفهوم
notions	مفهوم
contraposition	مفهوم مخالف
purporting	مفهوم ساختن
substances	مفاد مفهوم
intentions	غرض مفهوم
implied	مفهوم ضمنی
significance	مفهوم اهمیت
unintelligible	غیر مفهوم
substance	مفاد مفهوم
implied	ضمنا" مفهوم
imported	مفهوم ورود
importing	مفهوم ورود
relational concept	مفهوم ربطی
effecting	مفهوم نیت
effected	مفهوم نیت
ideogram	مفهوم نگاشت
meanings	مفهوم فحوا
meaning	مفهوم فحوا
intention	غرض مفهوم
conception	مفهوم آفرینی
purports	مفهوم ساختن
purported	مفهوم ساختن
purport	مفهوم ساختن
import	مفهوم ورود
conceptualization	مفهوم سازی
sensed	حس تشخیص مفهوم
concept formation	تکوین مفهوم
concept learning	مفهوم اموزی
effect	مفهوم نیت
conjunctive concept	مفهوم عطفی
senses	حس تشخیص مفهوم
conceptual learning	مفهوم اموزی
implications	مفهوم استنباط
implication	مفهوم استنباط
sense	حس تشخیص مفهوم
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
implication	مستلزم بودن مفهوم
percept	چیز مفهوم ادراکات
get the message <idiom>	به واضحی فهمیدن مفهوم
purporst	بهانه مفهوم شدن
galimatias	کلام غیر مفهوم
zircon	سخن غیر مفهوم
value added concept	مفهوم ارزش افزوده
implicit	اشاره شده مفهوم
implications	مستلزم بودن مفهوم
overtones	شدیدالحن مفهوم فرعی
roger	مفهوم شد پیام را گرفتم
to the [that] effect <adv.>	با مفهوم [معنی] کلی
overtone	شدیدالحن مفهوم فرعی
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
read between the lines <idiom>	پیدا کردن مفهوم ضمنی
denotation	علامت تفکیک معنی و مفهوم
by con.	مفهوم مخالف ان جنین میشود
the inherent	text or word a of indirectsense and مفهوم
the document purports that	انچه از این سند مفهوم میشوداینست که
loose sentence	جملهای که مفهوم صحیحی نداشته باشد
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
The sense of this word is not clear .	معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
wheel	[همچنین علامتی در فرش چین به مفهوم چرخه زندگی]
rebus sic stautibus	به این مفهوم که احکام در ازمنه مختلف دچارتغییر شکل می شوند
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively	بطور نافذ بطور زننده
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
martially	بطور جنگی بطور نظامی
yin yang	مرد و زن [نمادی که در فرش های چینی بکار رفته و مفهوم از دو چیز متضاد را نشان میدهد.]
information hiding	یک مفهوم طراحی نرم افزاری که هدف ان کاهش اثرات متقابل بین قسمتهای یک برنامه است
dictatorships	این لفظ را مارکس به شکل دیکتاتوری پرولتاریاdictatorship prolotarian به کار برده است که مفهوم ان " حکومت مطلقه طبقه رنجبر یا کارگر " میباشد
dictatorship	این لفظ را مارکس به شکل دیکتاتوری پرولتاریاdictatorship prolotarian به کار برده است که مفهوم ان " حکومت مطلقه طبقه رنجبر یا کارگر " میباشد
electronic cottage	مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
irrevocably	بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably	بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
wetly	بطور تر
loosely	بطور شل یا ول
streakily	بطور خط خط
meanly	بطور بد
atilt	بطور کج
confusedly	بطور در هم و بر هم
transtively	بطور
flabbily	بطور شل و ول
lastingly	بطور پا بر جا
stored program concept	ایده برنامه ذخیره شده مفهوم برنامه ذخیره شده
as it deserves	بطور شایسته
inconclusively	بطور غیرقطعی
in miniature	بطور کوچک
in petto	بطور خصوصی
in miniature	بطور فریف
inclusively	بطور جامع
incompatibly	بطور ناسازگار
incommodiously	بطور ناراحت
incommunicably	بطور نگفتنی
incommunicatively	بطور کم امیزش
incomprehensibly	بطور نامفهوم
in confidence	بطور محرمانه
implausibly	بطور غیرموجه
impracticably	بطور غیرعملی
inclusively	بطور متضمن
in principle	بطور کلی
incisively	بطور برنده
inanimately	بطور بیجان
inaccurately	بطور نادرست
inadmissibly	بطور ناروا
inaccurately	بطور نادقیق
inappreciably	بطور نامحسوس
at an overthwart	بطور اریب
inappropriately	بطور غیرمقتضی
inarticulately	بطور ناشمرده
inartificially	بطور غیرمصنوعی
in sum	بطور مختصرومفید
inauspiciously	بطور مشئوم
in relief	بطور برجسته
in the mass	بطور کلی
to an overthwart	بطور اریب
in series	بطور مسلسل
in the main	بطور کلی
aslant	بطور مایل
itineratly	بطور گردنده
intemperately	بطور نامعتدل
aerily	بطور هوایی
insolubly	بطور حل نشدنی
insipidly	بطور بی مزه
insignificantly	بطور جزئی
insecurely	بطور نامحفوظ
insecurely	بطور نا امن
innumerably	بطور بیشمار
injuriously	بطور مضر
inimically	بطور مغایر
inharmoniously	بطور ناموزون
infinitesimally	بطور لایتجزاء
infernally	بطور جهنمی
inferiorly	بطور زبردست
interjectionally	بطور معترضه
intermediately	بطور میانه
intermediately	بطور متوسط
itineratly	بطور سیار
off the point	بطور نامربوط
off the point	بطور بی ربط
irrelevantly	بطور نامربوط
irrelevantly	بطور بی ربط
irrelatively	بطور نامربوط
irrefragably	بطور بی جواب
irrefragably	بطور تردیدناپذیر
inviolably	بطور مصون
invcersely	بطور وارونه
intransitively	بطور لازم
inexpressibly	بطور نگفتنی
interruptedly	بطور غیرمسلسل
interruptedly	بطور گسیخته
inferiorly	بطور پست
inferentially	بطور استنباطی
inexpressively	بطور گنگ
indicatively	بطور اخباری
inexactly	بطور نادرست
indicatively	بطور اشاره
indefeasibly	بطور پابرجا
indecently	بطور ناشایسته
incorporeally	بطور غیرمحسوس
inconveniently	بطور نامناسب
incontestably	بطور مسلم
inconstantly	بطور نا پایدار
inconsistently	بطور متناقص
inconsistently	بطور متباین
inconsistently	بطور ناسازگار
animally	بطور حیوانی
appositely	بطور مناسب
indiscretely	بطور یک پارچه
indispansably	بطور ضروری
indispensably	بطور حتمی
inexplicitly	بطور ناصریح