English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
extensively بطور ممتد
extendedly بطور ممتد
Other Matches
protracted ممتد
drawn ممتد
fine drawn ممتد
occulting light چراغ ممتد
continuous reinforcecement ارماتور ممتد
stretched خط ممتد دوره
stretches خط ممتد دوره
analog سیگنال ممتد
flight پله ممتد
oblong نگاه ممتد
stretch خط ممتد دوره
prolongation ممتد کردن
oblongs نگاه ممتد
continuous beam تیر ممتد
analogue سیگنال ممتد متغیر
analogues سیگنال ممتد متغیر
pin feed تغذیه ممتد کاغذ
analog ی از تغییرات در یک سیگنال ممتد ارسال میشود
sympodium منحرف شونده یا ممتد درجهت محوری
strychninism مسمومیت مزمن در اثراستعمال ممتد استرکنین
tape streamer حلقه ممتد نوار برای حافظه پشتیبان
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
analogues ارسال داده که در آن داده به عنوان یک مجموعهای از تغییرات در سیگنال ممتد متغیر فرستاده میشود
analogue ارسال داده که در آن داده به عنوان یک مجموعهای از تغییرات در سیگنال ممتد متغیر فرستاده میشود
filament الیاف [بلند و ممتد مثل ابریشم و یا الیاف مصنوعی]
analogues دادهای که به عنوان سیگنال ممتد متغیر نمایش داده میشود. صوت حالتی از داده آنالوگ است
analogue دادهای که به عنوان سیگنال ممتد متغیر نمایش داده میشود. صوت حالتی از داده آنالوگ است
analogue نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogues نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analog نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
martially بطور جنگی بطور نظامی
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
improperly بطور غلط بطور نامناسب
incisively بطور نافذ بطور زننده
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
analog صفحه نمایش که از یک سیگنال ورودی ممتد برای کنترل رنگهای نمایش استفاده میکند به طوری که میتواند یک محدوده مشخص از رنگها را نمایش دهد
analogues صفحه نمایشی که از سیگنال ورودی ممتد برای کنترل رنگهای صفحه نمایش استفاده میکند به طوری که بتواند یک محدوده مشخص از رنگها را نمایش دهد
analogue صفحه نمایشی که از سیگنال ورودی ممتد برای کنترل رنگهای صفحه نمایش استفاده میکند به طوری که بتواند یک محدوده مشخص از رنگها را نمایش دهد
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
atilt بطور کج
transtively بطور
loosely بطور شل یا ول
confusedly بطور در هم و بر هم
streakily بطور خط خط
flabbily بطور شل و ول
wetly بطور تر
meanly بطور بد
lastingly بطور پا بر جا
inconsistently بطور متباین
inconsistently بطور متناقص
incommodiously بطور ناراحت
incontestably بطور مسلم
incommunicably بطور نگفتنی
incompatibly بطور ناسازگار
inconstantly بطور نا پایدار
incomprehensibly بطور نامفهوم
inconclusively بطور غیرقطعی
inconclusively بطور ناتمام
impertinently بطور نامربوط
inconsistently بطور ناسازگار
incommunicatively بطور کم امیزش
inclusively بطور جامع
in principle بطور کلی
in petto بطور خصوصی
inclusively بطور متضمن
in miniature بطور فریف
in miniature بطور کوچک
in confidence بطور محرمانه
impracticably بطور غیرعملی
impliedly بطور مفهوم
implausibly بطور غیرموجه
impurely بطور ناپاک
imperviously بطور تاثرناپذیر
immovably بطور ثابت
immaturely بطور نارس
immaterially بطور غیرمادی
in the main بطور کلی
in the mass بطور کلی
incisively بطور برنده
inauspiciously بطور مشئوم
inartificially بطور غیرمصنوعی
inarticulately بطور ناشمرده
inappropriately بطور غیرمقتضی
inappreciably بطور نامحسوس
inanimately بطور بیجان
inadmissibly بطور ناروا
inaccurately بطور نادقیق
inaccurately بطور نادرست
in sum بطور مختصرومفید
in series بطور مسلسل
in relief بطور برجسته
honorarily بطور افتخاری
imaginarily بطور موهوم
inconveniently بطور نامناسب
luckewarmly بطور سرد
irrelatively بطور نامربوط
irrefragably بطور بی جواب
irrefragably بطور تردیدناپذیر
inviolably بطور مصون
invcersely بطور وارونه
intransitively بطور لازم
interruptedly بطور غیرمسلسل
interruptedly بطور گسیخته
intermediately بطور متوسط
intermediately بطور میانه
interjectionally بطور معترضه
intemperately بطور نامعتدل
intelligibly بطور مفهوم
insolubly بطور حل نشدنی
irrelevantly بطور بی ربط
irrelevantly بطور نامربوط
literarily بطور ادبی
linearly بطور خطی
lightsomely بطور شوخ
lento بطور ملایم
lengthily بطور مطول
lastingly بطور ثابت
lastingly بطور با دوام
lasciviously بطور شهوانی
kindlity بطور ملایم
iuntelligibly بطور مفهوم
itineratly بطور گردنده
itineratly بطور سیار
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
insipidly بطور بی مزه
insignificantly بطور جزئی
inexactly بطور نادرست
ineligibly بطور ناشایسته
inefficaciously بطور بی فایده
industriously بطور ساعی
inductively بطور قیاس
indissolubly بطور پایدار
indissolubly بطور غیرقابل حل
indispensably بطور حتمی
indispansably بطور ضروری
indiscretely بطور یک پارچه
indicatively بطور اخباری
indicatively بطور اشاره
indefeasibly بطور پابرجا
indecently بطور ناشایسته
inexactly بطور ناصحیح
inexpensively بطور کم خرج
insecurely بطور نامحفوظ
insecurely بطور نا امن
innumerably بطور بیشمار
injuriously بطور مضر
inimically بطور مغایر
inharmoniously بطور ناموزون
infinitesimally بطور لایتجزاء
infernally بطور جهنمی
inferiorly بطور زبردست
inferiorly بطور پست
inferentially بطور استنباطی
inexpressively بطور گنگ
inexpressibly بطور نگفتنی
inexplicitly بطور ناصریح
incorporeally بطور غیرمحسوس
imitatively بطور بدل
dispersedly بطور متفرق
compulsorily بطور اجباری
comprehensively بطور جامع
comprehensibly بطور مفهوم
compositely بطور مرکب
compatibly بطور موافق
commodiously بطور راحت
comkplimentarily بطور تعارفی
cloudily بطور تیره
clandestinely بطور مخفی
circularly بطور مدور
choicely بطور پسندیده
chimerically بطور واهی
cephalad بطور راسی
centrically بطور مرکزی
catercornered بطور مورب
connectedly بطور متصل
consumedly بطور زیاد
contagiously بطور مسری
disconnectedly بطور منفصل
discernibly بطور معلوم
disagreeably بطور نامطبوع
dingily بطور تیره
digressively بطور منحرف
detestably بطور منفور
determinately بطور معین
desultorily بطور بی ترتیب
destructively بطور مهلک
destructively بطور مخرب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com