Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English
Persian
reflectively
بطور منعکس شونده
Other Matches
reactive
منعکس شونده
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
self closing
بطور خودکار بسته شونده
self locking
قفل شونده بطور خود کار
synchronous
همگاه واقع شونده بطور هم زمان
self distributing
توزیع شونده بطور خود کار
precipitating
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitated
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitate
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
baffle
منعکس
reflected
منعکس
baffled
منعکس
baffles
منعکس
baffling
منعکس
resounds
منعکس کردن
reflects
منعکس شدن
reflector
منعکس کننده
reflecting
منعکس شدن
reflect
منعکس شدن
reflectors
منعکس کننده
ring with
منعکس کردن
resounded
منعکس کردن
image
منعکس کردن
resound
منعکس کردن
images
منعکس کردن
abat voix
منعکس کننده صدا
indirect lighting
نور منعکس شده
baffles
صفحه منعکس کننده
re echo
دوباره منعکس شدن
baffling
صفحه منعکس کننده
baffled
صفحه منعکس کننده
reflectional
بازتابنده منعکس سازنده
baffle
صفحه منعکس کننده
reecho
دوبار منعکس شدن
barrel reflector
منعکس کننده لوله
reflective
بازتابنده منعکس سازنده
reflected binary code
رمز دودویی منعکس شده
relucent
منعکس کننده نور متشعشع
mirror
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
barrel reflector
منعکس کننده وضع داخل لوله
thermocline
لایه منعکس کننده صوت در اب دریا
periscopes
منعکس کننده نور دریچه دید
balloon reflector
بالن منعکس کننده امواج الکترونیکی منعکس کننده امواج الکترونیکی بالن
catoptric
وابسته به ایینه ونور منعکس شده
deep scattering layer
لایههای منعکس کننده عمق دریا
mirrors
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
periscope
منعکس کننده نور دریچه دید
mirrored
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
camera lucida
دستگاهی که تصویری رابزرگ کرده و منعکس می سازد
camera lucida
[ابزاری که نور خورشید را بوسیله منشور منعکس می کند.]
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
abat-voix
[قبه یا سایبان که صدا را در پشت و بالای سکوی خطابه منعکس می کند.]
rebounding
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounds
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebound
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounded
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
backgrounds
نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
background
نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
martially
بطور جنگی بطور نظامی
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
incisively
بطور نافذ بطور زننده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
delineascope
پرژکتور منعکس کننده عکس در روی یک پرده پرژکتوراگراندیسمان عکس
chaff
وسایل تولید پارازیت دردستگاه رادار نوارهای منعکس کننده امواج رادار
mach stem
جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
self reflexive
منعکس کننده تصویر خود خود پژواکی
transponder
تقویت کننده مستمر روی یک ماهواره که سیگنالها را ازیک ایستگاه زمینی دریافت کرده و انها را به ایستگاه گیرنده منعکس میکند
side reflector
منعکس کننده کناری رفلکتور کناری
reflectors
جسم منعکس کننده جسم صیقلی
reflector
جسم منعکس کننده جسم صیقلی
diminishing
کم شونده
step down
کم شونده
deliquescent
اب شونده
folding
تا شونده
vimineous
خم شونده
squashy
له شونده
hologram
تصویر سه بعدی که توسط الگوهای میانی ایجاد میشود وقتی که بخشی از منبع نور مثل لیزر از یک شی منعکس شود و با اشعه اصل ترکیب شود
holograms
تصویر سه بعدی که توسط الگوهای میانی ایجاد میشود وقتی که بخشی از منبع نور مثل لیزر از یک شی منعکس شود و با اشعه اصل ترکیب شود
hardenable
سخت شونده
frequent
تکرار شونده
interviewees
مصاحبه شونده
interviewee
مصاحبه شونده
frequented
تکرار شونده
gray
سفید شونده
frondescent
برگ شونده
metastatic
جابجا شونده
acquiescent
راضی شونده
nigrescent
سیاه شونده
foldaway
کوچک شونده
migratory
جابجا شونده
tilting board
صفحه کج شونده
payee
پرداخت شونده
frequenting
تکرار شونده
adrenergic
فعال شونده
soluble oil
روغن حل شونده
gelable
دلمه شونده
tensive
سفت شونده
payees
پرداخت شونده
analysand
تحلیل شونده
ameliorative
بهتر شونده
virescent
سبز شونده
tabescent
لاغر شونده
stretchy
گشاد شونده
aggravative
بدتر شونده
stretchiest
گشاد شونده
stretchier
گشاد شونده
gelable
ژلاتینی شونده
conducive
منجر شونده
simultaneous with each other
با هم واقع شونده
fusible
ذوب شونده
frequents
تکرار شونده
accretive
زیاد شونده
accumulating
جمع شونده
incoming
وارد شونده
assimilatory
هم جنس شونده
accumulates
جمع شونده
accumulate
جمع شونده
conducive
موجب شونده
tensive
وخیم شونده
napidescent
سنگ شونده
accumulatively
بطورجمع شونده
accumulative
جمع شونده
acidific
ترش شونده
clotty
دلمه شونده
emissive
خارج شونده
friable
خرد شونده
emanative
صادر شونده
concentrator
متمرکز شونده
concretive
سفت شونده
introgresseive
داخل شونده
intrant
داخل شونده
clincher
متمسک شونده
clinchers
متمسک شونده
inbound
وارد شونده
comparand
قیاس شونده
drying
خشک شونده
coagulable
دلمه شونده
recreant
تسلیم شونده
perfusive
پاشیده شونده
cumulative
جمع شونده
combinatory
ترکیب شونده
rarefactive
رقیق شونده
perfusive
پخش شونده
explosive
منفجر شونده
pulverulent
خرد شونده
outgoing
صادر شونده
ingoing
وارد شونده
technical
دگرگون شونده
deviator
منحرف شونده
increscent
زیاد شونده
proliferous
تکثیر شونده
deteriorative
بدتر شونده
entrants
وارد شونده
entrant
وارد شونده
dilatant
گشاد شونده
menstruating
بی نماز شونده
displaceable
جابجا شونده
inhibitor
مانع شونده
inhibiter
مانع شونده
ingressive
داخل شونده
menstruating
قاعده شونده
illative
منتج شونده
ingravescent
سخت تر شونده
ingoing
داخل شونده
depreciable
مستهلک شونده
redintegrate
تجدید شونده
clastic
تقسیم شونده
excurrent
جاری شونده
rubescent
قرمز شونده
latescent
پنهان شونده
deterrents
مانع شونده
osculant
واقع شونده
liquescent
مایع شونده
riser
بلند شونده
locator
جایگزین شونده
deterrent
مانع شونده
fly table
میز تا شونده
metabolic
دگرگون شونده
restrainer
مانع شونده
retractive
جمع شونده
fulminating
محترق شونده
revulsive
جابجا شونده
fill in
جانشین شونده
rigescent
سفت شونده
examinee
امتحان شونده
causative
سبب شونده
clastic
جدا شونده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com