English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English Persian
spot check بطور چند در میان ازمودن
spot checks بطور چند در میان ازمودن
Other Matches
gavelkind تقسیم مال کسی که بی وصیت مرده بطور برابر میان پسرانش
peers of iveland بزرگانی که از میان انها 82تن بطور دائم برای نمایندگی برگزیده می شوند
medoterranean واقع در میان چند زمین میان زمینی
examining ازمودن
to bring to the proof ازمودن
to make a trial of ازمودن
testing ازمودن
examine ازمودن
gropes ازمودن
examines ازمودن
groped ازمودن
grope ازمودن
try ازمودن
to put to the touch ازمودن
groping ازمودن
tries ازمودن
to put to the test ازمودن
to put to proof ازمودن
examined ازمودن
shake down ازمودن
put to test ازمودن
plumb با شاقول ازمودن
tests ازمودن کردن
test ازمودن کردن
tested ازمودن کردن
soil resistivity test ازمودن زنگزدگی فلز
to take a person's measure با اخلاق کسیرا ازمودن
essays ازمایش کردن ازمودن
essay ازمایش کردن ازمودن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to gauge a person گنجایش یا اخلاق کسیراسنجیدن یا ازمودن
intervenient در میان اینده واقع در میان
futtock میان چوب میان تیر
percuss بازدن انگشت یا الت دیگری چیزی را ازمودن
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
psychophysics علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
martially بطور جنگی بطور نظامی
incisively بطور نافذ بطور زننده
improperly بطور غلط بطور نامناسب
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
mean line خط میان
shortcut میان بر
waistlines میان
waistline میان
cross country میان بر
mean water میان اب
per از میان
amid در میان
thru از میان
middle part میان
waist میان
waists میان
staggering یک در میان
amongst در میان
staggers یک در میان
mesocarp میان بر
stagger یک در میان
center میان
diameters میان بر
through از میان
middles میان
centred میان
centre میان
among میان
in the midden of در میان
in our midst در میان ما
middling میان
centers میان
half back میان
centered میان
crosscut میان بر
intershoot در میان
middle میان
into در میان
omphalos میان
midrib رگ میان
mongst میان
diameter میان بر
between میان
overthwart از میان
short cuts راه میان بر
intermontane میان کوه
waists میان تنه
bummer چرخ میان
meant میان مشترک
extra-mural میان دانشگاهی
interlucent میان تاب
via میان راه
intergroup میان گروهی
interjacency میان بودن
high-pitched میان فراز
short circuiting میان بر زدن
interjacency وقوع در میان
shortcut راه میان بر
intertrial میان کوششی
intervascular واقع در میان رگ ها
interjectory در میان اورده
interjectory در میان انداخته
interlay در میان گذاردن
interlocate در میان گذاردن
shortcut میان برکردن
intermural میان دیواری
short cut راه میان بر
waist میان تنه
parenthetical میان دو کمانک
to cut off a corner میان برکردن
hollow <adj.> میان تهی
intersegmental میان قطعهای
to gird up one's loins میان بستن
to make mincemeat of از میان بردن
the means and the extremes دو میان و دو کرانه
With a slender waist. میان با ریک
insuperable از میان برنداشتنی
internode میان گره
triple space دو سطر در میان
middle-aged میان سال
of middle a میان سال
middle age میان سال
slim jim لاغر میان
middle aged میان سال
navel میان وسط
staggered riveting پرچکاری یک در میان
navels میان وسط
interposition پا میان گذاری
diaphragms میان پرده
diaphragm میان پرده
interfluves میان دو رود
intervenes در میان امدن
middleware میان افزار
centration میان گرایی
midrange میان دامنه
medius انگشت میان
midrib رگ میان برگ
midsection میان بخش
enclosures میان بار
meddle میان وسط
meddles میان وسط
interpose پا به میان گذاردن
medium term میان مدت
inter vivos در میان زنده ها
inter se میان خودشان
inter nos در میان خودمان
middle sized میان اندازه
interdisciplinary میان رشتهای
middle weight میان وزن
middlemost میان ترین
midmost میان ترین
blow in حمله از میان خط
meddled میان وسط
interposed پا به میان گذاردن
interposes پا به میان گذاردن
heart wood میان چوب
entracte میان پرده
halt back میان بازی کن
halfback میان بازیکن
half back میان بازی کن
midweek میان هفته
interpolation میان یابی
interpolations میان یابی
interpersonal میان فردی
interindividual میان فردی
heartwood میان چوب
osculant در میان چندچیز
interposing پا به میان گذاردن
enclosure میان بار
cutoff راه میان بر
cut across میان بر کردن
cut of a corner میان بر کردن
decussate یکی در میان
diaphrgam میان پرده
double space یک سطر در میان
middleweight میان وزن
duramen میان درخت
floret of the disk گلچه میان
spotty چنددر میان
hollows میان تهی
mesoderm میان پوست
hollow میان تهی
intercurrent در میان اینده
midships در میان کشتی
midbrain میان مغز
among each other <adv.> میان خودشان
mesothorax میان سیه
mesosphere میان- سپهر
abrogates از میان برده
intercurreace در میان امدن
merlon میان دو تیرکش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com