English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
miscellaneously بطور گوناگون
Search result with all words
manifoldly بطور متعدد یا گوناگون
Other Matches
various گوناگون
odd and ends گوناگون
multiple گوناگون
sundries گوناگون
mixtilineal گوناگون خط
miscellaneous گوناگون
varicolored گوناگون
variate گوناگون
sundry گوناگون
variegated گوناگون
pied گوناگون
heterochromous گوناگون
multifarious گوناگون
diverse گوناگون
protean گوناگون
varied گوناگون
diversifies گوناگون ساختن
under various titles به عناوین گوناگون
varietal گوناگون پر از تنوعات
undervarious بعناوین گوناگون
variant گوناگون مختلف
diversify گوناگون ساختن
variegated colours رنگهای گوناگون
versicolor برنگهای گوناگون
varia مطالب گوناگون
here and there <idiom> درمکانهای گوناگون
diversifying گوناگون ساختن
oddments مواد گوناگون
multiple چندلا گوناگون
varia اشیا گوناگون
wide-ranging متنوع - گوناگون
diversified گوناگون ساختن
sundry اقلام متفرقه گوناگون
miscellanies مجموعهای از مطالب گوناگون
heterochromous دارای رنگهای گوناگون
miscellany مجموعهای از مطالب گوناگون
humoursomeness حالات ویژه گوناگون
variform گوناگون مختلف الشکل
various books کتابهای گوناگون یا مختلف
polyphagia خورنده غذاهای گوناگون
symposiums مقالات گوناگون درباره یک موضوع
symposium مقالات گوناگون درباره یک موضوع
varied دارای رنگهای گوناگون رنگارنگ
job lots کالاهای گوناگون که یک جاخریداری میشود
job lot کالاهای گوناگون که یک جاخریداری میشود
to compare apples and oranges <idiom> چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
polyvalent دارای پادگن ها یا پادتنهای گوناگون
symposia مقالات گوناگون درباره یک موضوع
catchall فرف یامخزن اشیاء گوناگون
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
redundancy تکراراطلاعات میان فایلهای گوناگون افزونگی
redundancies تکراراطلاعات میان فایلهای گوناگون افزونگی
omnibus bill لایحه قانونی که مسائل گوناگون در بر دارد
Reforms are needed in various directions. تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
multi purpose vehicle وسیله نقلیه برای اهداف گوناگون
progressive attack پیشروی شمشیرباز با حرکات تهاجمی گوناگون
combination carrier کشتی که کالاهای گوناگون حمل مینماید
moto scramble مسابقه چند بخشی درمسیرهای گوناگون
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
varriform دارای چندین شکل گوناگون مختلف الشکل
He gets paid wering different hats . به عنوان های گوناگون حقوق دریافت می کند
universal provider سوداگری که در همه چیزیادرکالاهای گوناگون معامله میکند
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
heteromorphic جور بجور شونده دارای شکلهای گوناگون جانوران دگردیس
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
input output table بین بخشهای گوناگون اقتصادی را مشخص و اندازه گیری میکند
hexapla کتاب شش متنی که متنهای گوناگون رادرستونهای موازی نشان دهد
panopticon نمایشگاه کالای گوناگون اسبابی که دوربین و ریزبین هردودران جمع میشود
jumble shop دکانی که خرده ریز و کالای گوناگون ارزان و نیمدار دران میفروشند
instructional computing فرایند اموزشی تدریس مراحل گوناگون علم کامپیوتر وپردازش داده به افراد
montage قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
montages قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
redundant information یک پیام بیان شده به روشی که اساس اطلاعات بطرق گوناگون یافت میشود
boilerplate قطعهای از متن که بارهاکلمه به کلمه در سندهای گوناگون استفاده میشودورق اهن دیگ بخار
maypole تیری که باگلهای گوناگون اراسته ودر روز یکم ماه مه درمیدان شهربدوران میرقصند
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
incisively بطور نافذ بطور زننده
martially بطور جنگی بطور نظامی
improperly بطور غلط بطور نامناسب
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
hypercard نوعی محیط برنامه نویسی که تمام شکلهای گوناگون اطلاعات را به صورت پشته هایی از کارت شاخص دارسازمان میدهد هایپرکارت
p system سیستم عامل ریزکامپیوتری باامتیاز اساسی که برنامههای نوشته شده برای ان روی محدوده گستردهای ازماشینهای گوناگون کار میکند
compaq computer corporation شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
the incidents of a journey رویدادهای یک مسافرت اتفاقات جزئی و گوناگون یک مسافرت
mask design اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
Of all sorts. Of every description. جور واجور ( جور به جور ؟ گوناگون )
loosely بطور شل یا ول
atilt بطور کج
meanly بطور بد
lastingly بطور پا بر جا
flabbily بطور شل و ول
confusedly بطور در هم و بر هم
wetly بطور تر
transtively بطور
streakily بطور خط خط
inclusively بطور متضمن
inclusively بطور جامع
lento بطور ملایم
in sum بطور مختصرومفید
inaccurately بطور نادرست
hellishly بطور جهنمی
inaccurately بطور نادقیق
in series بطور مسلسل
inadmissibly بطور ناروا
inappropriately بطور غیرمقتضی
inarticulately بطور ناشمرده
inartificially بطور غیرمصنوعی
inappreciably بطور نامحسوس
inauspiciously بطور مشئوم
incisively بطور برنده
in the main بطور کلی
in principle بطور کلی
in the mass بطور کلی
in relief بطور برجسته
inanimately بطور بیجان
incommodiously بطور ناراحت
lengthily بطور مطول
intermediately بطور متوسط
intermediately بطور میانه
interjectionally بطور معترضه
intemperately بطور نامعتدل
intelligibly بطور مفهوم
insolubly بطور حل نشدنی
insipidly بطور بی مزه
insignificantly بطور جزئی
insecurely بطور نامحفوظ
insecurely بطور نا امن
innumerably بطور بیشمار
injuriously بطور مضر
inimically بطور مغایر
inharmoniously بطور ناموزون
infinitesimally بطور لایتجزاء
interruptedly بطور گسیخته
interruptedly بطور غیرمسلسل
intransitively بطور لازم
lastingly بطور ثابت
lastingly بطور با دوام
lasciviously بطور شهوانی
kindlity بطور ملایم
iuntelligibly بطور مفهوم
itineratly بطور گردنده
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
irrelevantly بطور نامربوط
irrelevantly بطور بی ربط
irrelatively بطور نامربوط
irrefragably بطور بی جواب
irrefragably بطور تردیدناپذیر
inviolably بطور مصون
invcersely بطور وارونه
infernally بطور جهنمی
inferiorly بطور زبردست
indicatively بطور اشاره
indefeasibly بطور پابرجا
indecently بطور ناشایسته
incorporeally بطور غیرمحسوس
inconveniently بطور نامناسب
incontestably بطور مسلم
inconstantly بطور نا پایدار
inconsistently بطور متناقص
inconsistently بطور متباین
inconsistently بطور ناسازگار
inconclusively بطور ناتمام
inconclusively بطور غیرقطعی
incomprehensibly بطور نامفهوم
incompatibly بطور ناسازگار
incommunicatively بطور کم امیزش
indicatively بطور اخباری
inferentially بطور استنباطی
indiscretely بطور یک پارچه
inferiorly بطور پست
inexpressively بطور گنگ
inexpressibly بطور نگفتنی
inexplicitly بطور ناصریح
inexpensively بطور کم خرج
inexactly بطور ناصحیح
inexactly بطور نادرست
ineligibly بطور ناشایسته
inefficaciously بطور بی فایده
industriously بطور ساعی
inductively بطور قیاس
indissolubly بطور پایدار
indissolubly بطور غیرقابل حل
indispensably بطور حتمی
indispansably بطور ضروری
incommunicably بطور نگفتنی
expessively بطور رسا
disagreeably بطور نامطبوع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com