Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
to give publicity to
بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
Other Matches
preconize
بعموم معرفی کردن
to proclam someone a traitor
کسیرا بعموم خائن معرفی کردن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
exclaims
بعموم اگهی دادن بانگ زدن
exclaim
بعموم اگهی دادن بانگ زدن
exclaiming
بعموم اگهی دادن بانگ زدن
exclaimed
بعموم اگهی دادن بانگ زدن
declare
معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
declares
معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
declaring
معرفی کردن متغیر یا معادل قرار دادن متغیر به یک عدد در یک برنامه کامپیوتری
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
projects
فاهر کردن نشان دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
represented
بیان کردن نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
represent
بیان کردن نشان دادن
project
فاهر کردن نشان دادن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
represents
بیان کردن نشان دادن
displays
نشان دادن ابراز کردن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
feature
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrated
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belied
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrating
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
simulate
تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrates
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
auto
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
scissoring
1-معرفی بخشی از تصویرو سپس بریدن آن به طوری که قابل چسباندن در تصویر دیگر باشد.2-معرفی بخشی از تصویروحذف هراخلاعی خارج از این ناحیه
pan american
وابسته بعموم امریکایی یاهردوی امریکاها
images
نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
introduces
معرفی کردن
recommend
معرفی کردن
introduced
معرفی کردن
nominating
معرفی کردن
recommending
معرفی کردن
speak well for
معرفی کردن
insets
معرفی کردن
introducing
معرفی کردن
presented
معرفی کردن
presenting
معرفی کردن
present
معرفی کردن
presents
معرفی کردن
recommends
معرفی کردن
bring forward
معرفی کردن
introduce
معرفی کردن
inset
معرفی کردن
nominate
معرفی کردن
representation
معرفی کردن
representations
معرفی کردن
nominates
معرفی کردن
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
to register
[with a body]
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
reported
معرفی کردن خود
report
معرفی کردن خود
reports
معرفی کردن خود
instantiate
معرفی کردن بوسیله کنسرت
to r.someone as a
کسی را به سمتی معرفی کردن
meets
معرفی شدن به ملاقات کردن
meet
معرفی شدن به ملاقات کردن
run
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
show
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
indicate
نشان دادن
exerted
نشان دادن
runs
نشان دادن
introducing
نشان دادن
introduced
نشان دادن
exert
نشان دادن
exerting
نشان دادن
exerts
نشان دادن
registering
نشان دادن
actuate
نشان دادن
evincing
نشان دادن
indicated
نشان دادن
point
نشان دادن
shows
نشان دادن
register
نشان دادن
ante
نشان دادن
introduce
نشان دادن
showed
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
imbody
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
introduces
نشان دادن
registers
نشان دادن
evinces
نشان دادن
indicates
نشان دادن
evinced
نشان دادن
evince
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
visions
یا نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
to show up
نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
to report oneself
حاضر شدن وخود را معرفی کردن
reacts
واکنش نشان دادن
keep at something
پشتکار نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
playoff
نشان دادن فیلم
playoffs
نشان دادن فیلم
squirms
ناراحتی نشان دادن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
displaying
نشان دادن اطلاعات
rubricate
قرمز نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
displayed
نشان دادن اطلاعات
reacting
واکنش نشان دادن
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
display
نشان دادن اطلاعات
squirm
ناراحتی نشان دادن
emote
هیجان نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
reacted
واکنش نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
pragmatize
واقعی نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
emblem
با علایم نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
pretypify
قبلا نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
prefigured
از پیش نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
decorates
نشان یامدال دادن به
decorate
نشان یامدال دادن به
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com