Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
Other Matches
From the historic times.
اززمانیکه تاریخ نشان می دهد
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
to lose something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to forfeit something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
To stipulate.
شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
backdating
تاریخ قبل از تاریخ واقعی را ذکر کردن
backdate
تاریخ قبل از تاریخ واقعی را ذکر کردن
backdated
تاریخ قبل از تاریخ واقعی را ذکر کردن
backdates
تاریخ قبل از تاریخ واقعی را ذکر کردن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
antedates
پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن
antedated
پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن
antedate
پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن
antedated cheque
چک به تاریخ مقدم بر تاریخ واقعی صدور
martyrology
تاریخ شهدا تاریخ شهدای مسیحی
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
prehistory
ماقبل تاریخ تاریخ قبلی
dates
تاریخ گذاردن تاریخ گذاشتن
date
تاریخ گذاردن تاریخ گذاشتن
hagiology
تاریخ مقدس تاریخ انبیاء
actuate
نشان دادن
registers
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
show
نشان دادن
showed
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
imbody
نشان دادن
ante
نشان دادن
to show up
نشان دادن
register
نشان دادن
registering
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
visions
یا نشان دادن
shows
نشان دادن
introduce
نشان دادن
runs
نشان دادن
run
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
introduced
نشان دادن
point
نشان دادن
exerts
نشان دادن
exerting
نشان دادن
introducing
نشان دادن
exerted
نشان دادن
introduces
نشان دادن
exert
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
evincing
نشان دادن
evinces
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
indicates
نشان دادن
indicated
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
indicate
نشان دادن
evince
نشان دادن
evinced
نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
marshalled
به ترتیب نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
playoff
نشان دادن فیلم
louts
نفهمی نشان دادن
playoffs
نشان دادن فیلم
image
نشان دادن تصویر
squirmed
ناراحتی نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
displaying
نشان دادن اطلاعات
reacted
واکنش نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
squirms
ناراحتی نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
reacting
واکنش نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
keep at something
پشتکار نشان دادن
emote
هیجان نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
decorate
نشان یامدال دادن به
blaze
باتصویر نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
decorates
نشان یامدال دادن به
decorating
نشان یامدال دادن به
reacts
واکنش نشان دادن
display
نشان دادن اطلاعات
forces
خشونت نشان دادن
displayed
نشان دادن اطلاعات
force
خشونت نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
respond
واکنش نشان دادن
pragmatize
واقعی نشان دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
responds
واکنش نشان دادن
emblem
با علایم نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
representation
عمل نشان دادن چیزی
projected
فاهر کردن نشان دادن
chart
بر روی نقشه نشان دادن
phew
برای نشان دادن بیزاری
charted
بر روی نقشه نشان دادن
phew
برای نشان دادن بی تابی
charting
بر روی نقشه نشان دادن
project
فاهر کردن نشان دادن
index
نشان دادن بصورت الفبایی
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
picturing
سینما با عکس نشان دادن
rogue
رذالت و پستی نشان دادن
rogues
رذالت و پستی نشان دادن
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
charts
بر روی نقشه نشان دادن
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
represents
بیان کردن نشان دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
reacted
عکس العمل نشان دادن
displays
نشان دادن ابراز کردن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
emblematize
بطور کنایه نشان دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
react
عکس العمل نشان دادن
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
representations
عمل نشان دادن چیزی
turtledove
عزیز محبت نشان دادن
turtledoves
عزیز محبت نشان دادن
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
pictures
سینما با عکس نشان دادن
pictured
سینما با عکس نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
examples
بامثال ونمونه نشان دادن
example
بامثال ونمونه نشان دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
chronogram
نشان دادن سنوات تاریخی
reacts
عکس العمل نشان دادن
reacting
عکس العمل نشان دادن
picture
سینما با عکس نشان دادن
give someone the green light
چراغ سبز نشان دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
overreacting
بیخود واکنش نشان دادن
to render homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
to pay homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
to do homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
to screen a scene
در روی پرده نشان دادن
you don't say
<idiom>
نشان دادن تعجب ازشنیدهها
overreact
بیخود واکنش نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
lay down the law
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
overreacted
بیخود واکنش نشان دادن
give in
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com