Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
English
Persian
misinterpret
بغلط تفسیر کردن
misinterpreted
بغلط تفسیر کردن
misinterpreting
بغلط تفسیر کردن
misinterprets
بغلط تفسیر کردن
Other Matches
interpretation
تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
interpretations
تفسیر اخبار واطلاعات رسیده تفسیر عکس ترجمه کردن
errs
بغلط قضاوت کردن
erred
بغلط قضاوت کردن
err
بغلط قضاوت کردن
interpretable
قابل تفسیر تفسیر بردار
pseudoscience
مجموعه تئوریها وفرضیه هاوروشهایی که بغلط علمی قلمداد میگردند
misinterpret
بد تفسیر کردن
interpert
تفسیر کردن
gloze
تفسیر کردن
misinterpreted
بد تفسیر کردن
annotated
تفسیر کردن
construe
تفسیر کردن
construed
تفسیر کردن
construes
تفسیر کردن
misinterpreting
بد تفسیر کردن
annotates
تفسیر کردن
make of something
<idiom>
تفسیر کردن
conture
تفسیر کردن
interprets
تفسیر کردن
misconstrues
بد تفسیر کردن
misconstrued
بد تفسیر کردن
interpret
تفسیر کردن
misconstrue
بد تفسیر کردن
annotate
تفسیر کردن
misconstruing
بد تفسیر کردن
annotating
تفسیر کردن
interpreted
تفسیر کردن
misinterprets
بد تفسیر کردن
interpreting
تفسیر کردن
rationalizing
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises
بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
reinterpret
دوباره تفسیر کردن
to read too much into
تفسیر ناموجه کردن
spiritualize
بطور معنوی تفسیر کردن
misconsture
بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
paraphrasing
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrase
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrases
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrased
نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
translate
معنی کردن تفسیر کردن
paraphrased
تفسیر کردن تاویل کردن
explian
تاویل کردن تفسیر کردن
translates
معنی کردن تفسیر کردن
paraphrasing
تفسیر کردن تاویل کردن
paraphrase
تفسیر کردن تاویل کردن
paraphrases
تفسیر کردن تاویل کردن
translating
معنی کردن تفسیر کردن
translated
معنی کردن تفسیر کردن
rule of reason
تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
commented
تفسیر
renditions
تفسیر
comment
تفسیر
gloss
تفسیر
paraphrase
تفسیر
commenting
تفسیر
reading
تفسیر
postil
تفسیر
rendition
تفسیر
annotations
تفسیر
annotation
تفسیر
observantion
تفسیر
margent
تفسیر
paraphrasing
تفسیر
readings
تفسیر
expositions
تفسیر
paraphrases
تفسیر
constructions
تفسیر
construction
تفسیر
paraphrased
تفسیر
interpertation
تفسیر
exposition
تفسیر
commentaries
تفسیر
notes
تفسیر
note
تفسیر
interpretation
تفسیر
interpretations
تفسیر
commentary
تفسیر
exegeses
تفسیر
remark
تفسیر
remarking
تفسیر
construing
تفسیر
remarked
تفسیر
explanations
تفسیر
explanation
تفسیر
remarks
تفسیر
exegesis
تفسیر
noting
تفسیر
versions
تفسیر نسخه
literal interpretation
تفسیر ادبی
troplogy
تفسیر مجازی
commentaries
تفسیر حقوقی
commentary
تفسیر حقوقی
version
تفسیر نسخه
zend
تفسیر اوستا
liberal interpretation
تفسیر ازاد
symbolic interpretation
تفسیر نمادی
broad interpretation
تفسیر موسع
construable
قابل تفسیر
expositorv
متضمن تفسیر
exegetics
علم تفسیر
color
تفسیر ورزشی
annotate
تفسیر نوشتن
annotated
تفسیر نوشتن
reinterpretation
تفسیر مجدد
construction of a treaty
تفسیر معاهده
demythologize
تفسیر نوشتن
exegetic
وابسته به تفسیر
exegetically
ازراه تفسیر
narrow interpretation
تفسیر مضیق
paraphrastically
ازراه تفسیر
photo interpretation
تفسیر عکس
interpertation of a treaty
تفسیر معاهده
annotates
تفسیر نوشتن
interpretability
قابلیت تفسیر
interpertation of laws
تفسیر قوانین
annotating
تفسیر نوشتن
translations
پچواک تفسیر
translation
پچواک تفسیر
misconstruction
تفسیر نادرست
misconstructions
تفسیر نادرست
interpretable
تفسیر کردنی
annotator
تفسیر نویس
hermeneutic
علم تفسیر
hermeneutically
از راه تفسیر
hermeneutics
علم تفسیر
picture interpretation test
ازمون تفسیر تصاویر
symonds' picture study test
ازمون تفسیر تصاویرسایموندز
photo geology
تفسیر عکسهای هوایی
mystagogy
تفسیر رموز دینی
economic interpretation of history
تفسیر اقتصادی تاریخ
tropologic
دارای تفسیر اخلاقی
postil
تفسیر کتاب مقدس
annotate
شرح و تفسیر بازی شطرنج
construable
قابل تجزیه تفسیر شدنی
tropology
ترجمه یا تفسیر مجازی وروحانی
annotating
شرح و تفسیر بازی شطرنج
annotated
شرح و تفسیر بازی شطرنج
midrash
تفسیر کتاب مقدس یهود
annotates
شرح و تفسیر بازی شطرنج
rule of reason
تفسیر قانونی توام با سوء نیت
photo interpretation
تفسیر عکس هوایی نقشه عکسی
synthesis
استنتاج تفسیر و تقویم اخبار در کسب اطلاعات
literality
صوری بودن عینیت تفسیر یا ترجمه لفظی
syntheses
استنتاج تفسیر و تقویم اخبار در کسب اطلاعات
interpretative
نرم افزاری که کد تفسیر سطح بالا را به دستورات که ماشین
imagery collateral
وسایل و ابزار مخصوص کمک به تفسیر عکس هوایی
econometrics
کاربردریاضیات و امار در اندازه گیری تفسیر و بررسی پدیدههای اقتصادی
verba accipienda sunt secundum
materiam subjectam الفاظ باید به مقتضای موضوع تعبیر و تفسیر شوند
leninism
اصول عقاید لنین مارکسیسم با تفسیر واستنباطی که لنین از ان به منظور انطباق با ایدئولوژی مذکور با وضع روسیه کرده است
fascism
نام حزبی است که موسولینی در فاصله دو جنگ عالمگیر در ایتالیا تاسیس کردو اصول عقاید و فلسفه ان رااز سیستمهای سیاسی مختلف اخذ و بر حسب احتیاج تحریف و تفسیر نمود
action agent
مسئول اقدام در مورد هدفها مسئول تقویم و تفسیر هدفها
ansi
برنامه مستقیم نرم افزاری کوچک که کدهای کنترلی صفحه نمایش ANSI را تفسیر میکند و صفحه نمایش را کاملا کنترل میکند
pens
نوعی کامپیوتر که از قلم بجای صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند. کامپیوتر صفحه حساس دارد که با کمک نرم افزار تشخیص دست خط دستورات نوشته شده در صفحه با قلم تفسیر می شوند
pen
نوعی کامپیوتر که از قلم بجای صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند. کامپیوتر صفحه حساس دارد که با کمک نرم افزار تشخیص دست خط دستورات نوشته شده در صفحه با قلم تفسیر می شوند
penning
نوعی کامپیوتر که از قلم بجای صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند. کامپیوتر صفحه حساس دارد که با کمک نرم افزار تشخیص دست خط دستورات نوشته شده در صفحه با قلم تفسیر می شوند
penned
نوعی کامپیوتر که از قلم بجای صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند. کامپیوتر صفحه حساس دارد که با کمک نرم افزار تشخیص دست خط دستورات نوشته شده در صفحه با قلم تفسیر می شوند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com