English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
to go off بفروش رفتن نتیجه دادن
Other Matches
sell فروختن بفروش رفتن
sells فروختن بفروش رفتن
selling فروختن بفروش رفتن
loss leader بفروش میرسد کالایی که به منظور جلب توجه مشتری زیر قیمت تمام شده بفروش می رسد
aims به نتیجه رسیدن قراول رفتن
aim به نتیجه رسیدن قراول رفتن
aimed به نتیجه رسیدن قراول رفتن
wear and tear از بین رفتن اموال در نتیجه استعمال
to effectuate a conclusion نتیجه دادن
resulting برامد نتیجه دادن
result برامد نتیجه دادن
resulted برامد نتیجه دادن
to come to good نتیجه خوب دادن
come to good نتیجه خوب دادن
eventuate منتج شدن نتیجه دادن
process انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
processes انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
Jerry builder بساز و بفروش
to work off بفروش رساندن اب کردن
such goods will sell very high اینگونه کالاهاخوب بفروش میرود
soft sell بانرمی وملایمت بفروش رساندن
sold فروخته شده بفروش رفته
It wI'll eventually pay off. با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
piece goods کالاهایی که بصورت دانهای بفروش میرسد
products customarily found in a pharmacy کالاهایی که معمولا در داروخانه بفروش می روند
work off از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
licence اجازه رفتن دادن
license اجازه رفتن دادن
palms کش رفتن رشوه دادن
licences اجازه رفتن دادن
licenses اجازه رفتن دادن
licensing اجازه رفتن دادن
palm کش رفتن رشوه دادن
sell-out تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
New and used cars are sold here . انواع اتوموبیل های نو وکهنه بفروش می رسد
sell-outs تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
If you want to sell your car , I am your man . اگر می خواهی اتوموبیلت را بفروش من مرد خریدم
sell out تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
to be a foregone conclusion <idiom> نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
flag جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flags جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
lay نشانه رفتن قرار دادن
lays نشانه رفتن قرار دادن
races مسابقه دادن بسرعت رفتن
raced مسابقه دادن بسرعت رفتن
race مسابقه دادن بسرعت رفتن
take gas از دست دادن کنترل و به زیرموج رفتن
to make a move پاشدن و رفتن مهره را تکان دادن
show one out راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
to show one out راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
lead the way <idiom> جلو رفتن ونشان دادن مسیر،راهنماییی کردن
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
foregone conclusion نتیجه حتمی نتیجه مسلم
to jink [colloquial] [British English] در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
department store فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
department stores فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
pussyfoot دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
hopped پرواز دادن لنگان لنگان راه رفتن
hopping پرواز دادن لنگان لنگان راه رفتن
hops پرواز دادن لنگان لنگان راه رفتن
hop پرواز دادن لنگان لنگان راه رفتن
you have no option but to go چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
pigou effect اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
let اجاره دادن اجاره رفتن
lets اجاره دادن اجاره رفتن
letting اجاره دادن اجاره رفتن
mouch راه رفتن دولادولاراه رفتن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
trotting یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotted یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
parading سان رفتن رژه رفتن محل سان
parade سان رفتن رژه رفتن محل سان
paraded سان رفتن رژه رفتن محل سان
parades سان رفتن رژه رفتن محل سان
ineffetual بی نتیجه
issueless بی نتیجه
of no issue بی نتیجه
thanks to..... در نتیجه
products نتیجه
sequela نتیجه
consequences نتیجه
outgrwth نتیجه
inferences نتیجه
inconseqential بی نتیجه
inconsecutive بی نتیجه
inconsequent بی نتیجه
rests نتیجه
frustrated بی نتیجه
resulted نتیجه
conclusion نتیجه
to no purpose بی نتیجه
decision نتیجه
resultful پر نتیجه
afterclap نتیجه
run into <idiom> نتیجه
whereupon که در نتیجه ان
ineffectual بی نتیجه
payoff نتیجه
payoffs نتیجه
indeterminate بی نتیجه
product نتیجه
eduction نتیجه
educt نتیجه
conclusions نتیجه
resulting نتیجه
sequent نتیجه
consequent نتیجه
inconclusive بی نتیجه
outgrowth نتیجه
outcome نتیجه
affects نتیجه
abortive بی نتیجه
affect نتیجه
outcomes نتیجه
in the sequel در نتیجه
decisions نتیجه
effectless بی نتیجه
inference نتیجه
upshot نتیجه
result نتیجه
thanks در نتیجه
effecting نتیجه
effected نتیجه
sequitur نتیجه
harvests نتیجه
ineffective بی نتیجه
effect نتیجه
growth نتیجه
harvested نتیجه
rest نتیجه
growths نتیجه
consequence نتیجه
harvest نتیجه
concluder نتیجه گیرنده
period نتیجه غایی
result of the negotiations نتیجه مذاکرات
dTnouements نتیجه نمایش
generalizations نتیجه کلی
aborts بی نتیجه ماندن
generalization نتیجه کلی
to fall to the ground به نتیجه نرسیدن
to fall through به نتیجه نرسیدن
hatch نتیجه خط انداختن
side effect نتیجه جانبی
cheating does not prosper تقلب نتیجه
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
generalisations نتیجه کلی
consecution نتیجه منطقی
aborting بی نتیجه ماندن
periods نتیجه غایی
hatched نتیجه خط انداختن
without result بی نتیجه بیهوده
computations نتیجه محاسبه
deduces نتیجه گرفتن
denouements نتیجه نمایش
negotiation result نتیجه مذاکرات
denouement نتیجه نمایش
computation نتیجه محاسبه
illative نتیجه رسان
illiative حاکی از نتیجه
wrap up به نتیجه رسیدن
abort بی نتیجه ماندن
deduced نتیجه گرفتن
knock one's head against the wall <idiom> کاربی نتیجه
condition of subsequent events شرط نتیجه
condition of corollary شرط نتیجه
deduce نتیجه گرفتن
consequence نتیجه منطقی
conclusion انجام نتیجه
negotiation outcome نتیجه مذاکرات
conclusion نتیجه گیری
consequences نتیجه منطقی
conclusions انجام نتیجه
evidentiary effect نتیجه مشهود
aborted بی نتیجه ماندن
conclusions نتیجه گیری
deducing نتیجه گرفتن
corollaries نتیجه فرع
void result نتیجه بی اعتبار
issue نتیجه بحث
printouts نتیجه چاپی
corollary نتیجه فرع
non sequiturs نتیجه کاذب
non sequitur نتیجه کاذب
final result نتیجه نهایی
issued نتیجه بحث
net result نتیجه نهایی
net reaction واکنش نتیجه
It is absolutely useless . It is a waste of time . بی نتیجه است
consequent نتیجه بخش
blind search جیستجوی بی نتیجه
fall through به نتیجه نرسیدن
issues نتیجه بحث
to be dashed to the ground به نتیجه نرسیدن
at در نتیجه بر حسب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com