Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
English
Persian
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
Other Matches
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
subdivider
تقسیم کننده باجزاء فرعی بخشیزه گر
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
diffract
باجزاء تقسیم شدن
phalanstery
تقسیم جامعه باجزاء کوچک
lot
تقسیم بندی کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
break down
تقسیم بندی کردن
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
line graduation
تقسیم بندی خط
dividing
تقسیم بندی
amorphous
بدون تقسیم بندی
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
splitting a window
تقسیم بندی پنجره
time slicing
تقسیم بندی زمانی
degree gradution
تقسیم بندی درجهای
split window
پنجره تقسیم بندی شده
split-screen
صفحه تقسیم بندی شده
split screen
صفحه تقسیم بندی شده
spacing
در فواصل مساوی تقسیم بندی
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
eutherian
مربوط به تقسیم بندی بزرگ پستانداران
nosology
مبحث شناسایی و تقسیم بندی امراض
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
administering
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
separates
تقسیم کردن
to share out
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
unified soil classification system (uscs
نوعی طبقه بندی خاک که به 51 قسمت تقسیم شده است
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
sectors
جزء تقسیم کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
shires
به استان تقسیم کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
shire
به استان تقسیم کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
prorate
به نسبت تقسیم کردن
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
sector
جزء تقسیم کردن
partition
تقسیم افراز کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
whack up
تقسیم به سهام کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
compartmentalize
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
lot
کالا بقطعات تقسیم کردن
compartmentalized
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن تعمیم دادن
admeasure
سهم دادن تقسیم کردن
to d. with others
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
distributes
تقسیم کردن تعمیم دادن
compartmentalising
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
division
بخش رسته تقسیم کردن
split
ترک برداشتن تقسیم کردن
allocates
تقسیم کردن اختصاص دادن
allocating
تقسیم کردن اختصاص دادن
comparmentalize
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
compartmentalised
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
quadrat
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
divisions
بخش رسته تقسیم کردن
apportion
تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalises
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن تعمیم دادن
syllabify
تقسیم به هجای مقطع کردن
apportioned
تقسیم کردن تخصیص دادن
allocate
تقسیم کردن اختصاص دادن
dichotomize
بدو بخش تقسیم کردن
gerrymander
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
apportions
تقسیم کردن تخصیص دادن
pottion
تقسیم کردن سهم دادن از
apportioning
تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalizing
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
parcels
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
piecemeal
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
partitions
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partition
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
balkanize
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
impute
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
unitized load
بار بسته بندی شده یا باردست چین شده بار تقسیم بندی شده
segments
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
compartment marking
سیستم شماره گذاری اطاق بار هواپیما تقسیم بندی اطاق بار
factorize
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
hyphens
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
B register
1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
allocating
تقسیم
allocates
تقسیم
allocate
تقسیم
sharing
تقسیم
branches
تقسیم
repartition
تقسیم
branch
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
divisions
تقسیم
dealing
تقسیم
apportionment
تقسیم
division
تقسیم
distributions
تقسیم
admensuration
تقسیم
cleavage
تقسیم
cleavages
تقسیم
dispensations
تقسیم
allotment
تقسیم
dispensation
تقسیم
admeasurement
تقسیم
allotments
تقسیم
distribution
تقسیم
division
تقسیم
[ریاضی]
divider
تقسیم کننده
divider
پرگار تقسیم
fire distribution
تقسیم اتش
divisions of labour
تقسیم کار
division of labour
تقسیم کار
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
frequency distribution
تقسیم فرکانس
division
عمل تقسیم
frequency alloment
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
subdivisions
تقسیم مجدد
graduating
بدرجات تقسیم
division sign
نماد تقسیم
partition function
تابع تقسیم
frequency division
تقسیم فرکانس
sortition
تقسیم با قرعه
water point
نقطه تقسیم اب
dichotomy
تقسیم به دو بخش
subdivision
تقسیم مجدد
short division
تقسیم باختصار
severability
قابلیت تقسیم
indistributable
تقسیم نشدنی
divisions
عمل تقسیم
sharing the market
تقسیم بازار
denominators
تقسیم کننده
denominator
تقسیم کننده
dichotomies
تقسیم به دو بخش
clastic
تقسیم شونده
division check
ازمایش تقسیم
demultiplexer
تقسیم کننده
partings
تقسیم تجزیه
o o line
خط تقسیم دیدبانی
distribution pannel
تابلوی تقسیم
parting
تقسیم تجزیه
distribution of the estate
تقسیم ترکه
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
distribution of forces
تقسیم نیروها
distribution coefficient
ضریب تقسیم
distribution box
جعبه تقسیم
busbar
جعبه تقسیم
battery bus
جعبه تقسیم
dividable
قابل تقسیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com