Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
to satnd good
بقوت خود باقی بودن
Other Matches
to remain in force
بقوت خودباقی بودن
reopened
باقی بودن
survive
باقی بودن
survived
باقی بودن
survives
باقی بودن
reopen
باقی بودن
reopening
باقی بودن
reopens
باقی بودن
surviving
باقی بودن
remain in force
به قوت خود باقی بودن
continue to be valid
به قوت خود باقی بودن
nutriments
کسب نیرو بوسیله غذا بقوت
nutriment
کسب نیرو بوسیله غذا بقوت
The regulations are stI'll in force ( effect ) .
این مقررات هنوز بقوت خود با قی است
Is your price offer ( quotation ) stI'll open ( valid ) ?
آیا پیشنهاد قیمت شما کماکان بقوت خود با قی است ؟
residue check
بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
over-
باقی
over
باقی
debris
باقی مانده
dregs
باقی مانده
holdover
باقی مانده
holdovers
باقی مانده
surpluses
باقی مانده
to leave behind
باقی گذاردن
gleanings
ریزه باقی
organzine
ابریشم باقی
otherworld
عالم باقی
surplus
باقی مانده
left over
باقی مانده
impressing
باقی گذاردن
impresses
باقی گذاردن
impress
باقی گذاردن
remains
باقی مانده
impressed
باقی گذاردن
remnants
باقی مانده
leaving
باقی گذاردن
leave
باقی گذاردن
remnant
باقی مانده
remainder
باقی مانده
behind
باقی کار
extant
باقی مانده
behinds
باقی دار
aliquant
باقی اورنده
to be on the safe side
باقی نباشد
to be in arrear
باقی داربودن
out of
<idiom>
باقی نمانده
scantling
باقی مانده
conservation force
نیروی باقی
come through
باقی ماندن
storing
می باقی می ماند
hold over
باقی ماندن
store
می باقی می ماند
preserve
باقی نگهداشتن
behinds
باقی کار
preserving
باقی نگهداشتن
preserves
باقی نگهداشتن
behind
باقی دار
residue
قسمت باقی مانده
memorizes
باقی مانده در حافظه
odd come short
زیادی باقی مانده
residve
باقی مانده زیادتی
residuary
موصی له باقی مانده
extant
نسخهء موجود و باقی
memorize
باقی مانده در حافظه
the rest lies with you
باقی ان با خودتان است
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
trailing
اثرپا باقی گذاردن
shortest
کوچک باقی دار
shorter
کوچک باقی دار
short
کوچک باقی دار
hang over
اثر باقی مانده
residues
قسمت باقی مانده
memorises
باقی مانده در حافظه
trail
اثرپا باقی گذاردن
memorized
باقی مانده در حافظه
memorizing
باقی مانده در حافظه
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
nothing was left over
چیزی باقی نماند
memorised
باقی مانده در حافظه
bide
درجایی باقی ماندن
trailed
اثرپا باقی گذاردن
residual value
مقدار باقی مانده
trails
اثرپا باقی گذاردن
to stay behind
باقی ماندن جاماندن
memorising
باقی مانده در حافظه
hang over
اثر باقی ازهر چیزی
The would left a mark.
جای زخم باقی ماند
jars
اثر نامطلوب باقی گذاردن
jar
اثر نامطلوب باقی گذاردن
scrape the bottom of the barrel
<idiom>
گرفتن چیزی که باقی مانده
jarred
اثر نامطلوب باقی گذاردن
denominator
[bottom of a fraction]
باقی مانده کسر
[ریاضی]
for the rest
اما در باره باقی مطالب
much sugar was left
قند زیادی باقی ماند
not a scrap is left
ذرهای باقی نمانده است
wrecked
باقی مانده ازکشتی شکسته
to exclude doubt
جای تردید باقی نگذاشتن
residual
آنچه در پشت سر باقی می ماند
cicatrize
جای زخم باقی گذاردن
lie by
غیر فعال باقی ماندن
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
it leaves no room for doubt
جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد
It remained intact.
سالم ودست نخورده باقی مانده
pocket split
باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
sour apple
ضربهای که میلههای 5 و01 را باقی میگذارد
let it remain as it is
بگذاری بحال خود باقی باشد
nothing remains to be told
چیزی برای گفتن باقی نمیماند
preserving
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
modulus
باقی مانده پس از تقسیم یک عدد بر دیگری
preserves
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserve
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
He left a large fortuue.
ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
Between you , me and the gatepost. Between ourselves .
میان خودمان باشد( محرمانه باقی بماند )
mods
باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
babbitt
فلز یاطاقان با 5 تا 08 درصدقلع و باقی انتیموان مس وسرب
mod
باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
engram
اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند
permanently
انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
engramme
اثر دائمی که درنتیجه یک محرک درسلول باقی میماند
candle ends
باقی مانده هرچیزکه مردم لئیم جمع می کنند
stay behind
باقی گذاشته شده نیروی باقیمانده در منطقه دشمن
worcester
باقی گذاشتن تمام میله هابجز میلههای 1 و 5 بولینگ
tandem
باقی گذاشتن دو میله که یکی پشت دیگری باشد
tandems
باقی گذاشتن دو میله که یکی پشت دیگری باشد
remedial maintenance
باقی مانده ترمیم خطا که در سیستم گسترش یافته است
He died leaving nothing but debts .
فوت کرد وهیچ چیز غیر از قرض باقی نگذاشت
Any reform of the insurance law must be left to the future.
هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
Any reform of the pension law must be left to the future.
هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
plene administrative preter
دفاعی مبنی بر این که مقداری از مال متوفی هنوز باقی است
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
fairness
شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
salvo
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
hypothecate
در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
strip
حذف داده کنترل از پیام دریافتی و باقی گذاشتن اطلاعات مربوطه
salvoes
شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
It is all over between them . They are thru with each other .
بین آنها چیزی باقی نمانده ( را بطه یا تماسی وجود ندارد )
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
switching
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
modulo arithmetic
بررسی تشخیص خطا با استفاده از باقی مانده عمل ریاضی روی داده
regenerative memory
رسانه ذخیره سازی که باید محتوای آن مرتباگ تنظیم شود تا محتوایش باقی بماند
safety
بازی بیلیارد دفاعی که گویها را در جای نامناسبی برای حریف باقی می گذاردضامن تفنگ
achalasia
عدم انبساط عضلات مجاری بدن و باقی ماندن انها در حال انقباض دائم
antibiosis
تضاد بین دوموجود زنده کوچک که بیش از یکی از انها در محیط باقی نمیماند
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
holding
در رهگیری هوایی اعلام اینکه من در وضعیت فرمان داده شده باقی هستم دستور جدیدبدهید
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
white flag
پرچم سفید برای اعلام حضوراتومبیل امدادی یا داوردرمسیر یا در پایان خط بعلامت باقی ماندن یک دور ازمسابقه
walkovers
برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
walkover
برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
carbon tracking
باقیمانده بسیار ناچیز کربن که در اثر تخلیه الکتریکی درداخل دینام دلکو یا محفظه شمع باقی میماند
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
have
مالک بودن ناگزیر بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com