Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
show him your ticket
بلیط خودرا باو نشان دهید
Other Matches
show your ticket to him
بلیط خودراباونشان دهید
Please show me the way out I'll show you !
لطفا " را ؟ خروج را به من نشان دهید
reach out with an olive branch
<idiom>
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
destinations
را قرار می دهید
destination
را قرار می دهید
may i see you home?
اجازه دهید شمارابخانه
have patience with me
بمن مهلت دهید
permit me to say
اجازه دهید بگویم
give it a shake
انرا تکان دهید
let me know
بمن اطلاع دهید
Please let me know.
لطفا"به من اطلاع دهید
Might I ask a question?
اجازه می دهید یک سئوال بکنم؟
Why don't you answer?
چرا جواب نمی دهید؟
go on
سخن خود را ادامه دهید
If not , please let me know.
درغیر اینصورت به من اطلاع دهید
Please reply as a matter of urgency.
لطفا فوری پاسخ دهید.
resolveme this
این پرسش را پاسخ دهید
mouses
که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
mouse
که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
continue port/starboard
چرخش به سمت چپ یا راست را ادامه دهید
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
arrow pointer
پیکان کوچکی است که می توانید آنرا با استفاده از mouse حرکت دهید
tickets
بلیط
pass
بلیط
passes
بلیط
passed
بلیط
ticket
بلیط
elder hard
سر بلیط
linking
طرحی که به شما امکان درج داده از یک برنامه کاربردی به دیگری می دهید با کمک تابع OCE
puncuation
نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
return tickets
بلیط دوسره
season ticket
بلیط فصلی
deadhead
بی بلیط سفرکردن
return ticket
بلیط دوسره
token
بلیط ورود
tokens
بلیط ورود
season tickets
بلیط فصلی
commutation ticket
بلیط با تخفیف
complimentary
بلیط افتخاری
meal tickets
بلیط غذا
stubs
ته بلیط کوتوله
stubbing
ته بلیط کوتوله
ticket
بلیط منتشرکردن
rain check
بلیط باران
stubbed
ته بلیط کوتوله
stub
ته بلیط کوتوله
trip ticket
بلیط مسافرت
tickets
بلیط منتشرکردن
hare
مسافر بی بلیط
hares
مسافر بی بلیط
booking clerk
بلیط فروش
8 oclock sharp . On the stroke of 8.
بلیط دوسره
meal ticket
بلیط غذا
garters
عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garter
عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
return ticket
بلیط رفت و برگشت
to queue
[line]
up for tickets
برای بلیط در صف ایستادن
ticket
بلیط دار کردن
day return
بلیط رفتو برگشت
tickets
بلیط دار کردن
cards
کارت ویزیت بلیط
card
کارت ویزیت بلیط
rain check
بلیط مجانی یا مجدد
box offices
باجه بلیط فروشی
box office
باجه بلیط فروشی
discretionary
خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
scarry
دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
silver star
نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
bookable
بلیط هواپیما-صندلیتئاتر رزروشده
deadhead
کسیکه بدون بلیط سوار
to rangeoneself
خودرا
box office
گیشه فروش بلیط ورودیه نمایش
There are no tickets available for tonight .
بلیط برای امشب موجود نیست
There are a few tickets left for tonight .
چند بلیط برای امشب مانده
grilles
شبکه پنجره کوچک بلیط فروشها
this ticket admits one
با این بلیط یک تن را اجازه دخول می دهند
grille
شبکه پنجره کوچک بلیط فروشها
box offices
گیشه فروش بلیط ورودیه نمایش
hard port
فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
to dress up
خودرا اراستن
to suppress one's propensities
خودرا فرونشاندن
to d. oneself up
خودرا گرفتن
he pretended to be asleep
خودرا بخواب زد
to a onself
خودرا اراستن
mouse
نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouses
نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
sell-out
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
travel agent
بلیط فروش سرویس مسافری اژانس مسافرتی
sell-outs
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
travel agents
بلیط فروش سرویس مسافری اژانس مسافرتی
sell out
تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
back-pedals
حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling
حرف خودرا پس گرفتن
To step aside . to shy from . To withdraw .
خودرا کنا رکشیدن
back-pedalled
حرف خودرا پس گرفتن
To go through fire and water.
خودرا به آب وآتش زدن
back-pedal
حرف خودرا پس گرفتن
pontify
خودرا مقدس نمودن
self assertion
خودرا جلو اندازی
he betray himself
او خودرا رسوا ساخت
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
one's accomplice
همدست خودرا لودادن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
to express one self
مقاصد خودرا فهماندن
to show ones cards
قصد خودرا اشکارکردن
to compromise oneself
خودرا مظنون یا رسواکردن
to breakin
خودرا داخل کردن
to boure one's way
راه خودرا بزوربازکردن
to sun one self
خودرا افتاب دادن
minces
حرف خودرا خوردن
mince
حرف خودرا خوردن
to try one's luck
بخت خودرا ازمودن
to veil oneself
روی خودرا پوشاندن
topull oneself together
خودرا جمع کردن
insconce
خودرا جای دادن
to sow one's wild oats
چل چلی خودرا کردن
to slake one's revenge
انتقام خودرا گرفتن
to plume oneself
با پیرایه خودرا اراستن
to a. one selt
انتقام خودرا کشیدن
flattens
روحیه خودرا باختن
flatten
روحیه خودرا باختن
to pick up oneself
خودرا نگاه داشتن
to pay one's way
خرج خودرا دراوردن
to a one's right
حق خودرا ادعایامطالبه کردن
fare dodger
کسی که بدون بلیط سوار وسایل نقلیه می شود
to recover damages
خسارت خودرا جبران کردن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
for all one is worth
<idiom>
تمام سعی خودرا کردن
get out of hand
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
To set ones hopes on something.
امید خودرا به چیزی بستن
to stay one's stomach
شکم خودرا اندکی سیرکردن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
To set ones watch .
ساعت خودرا میزان کردن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
underplays
دست خودرا ادا نکردن
underplaying
دست خودرا ادا نکردن
underplayed
دست خودرا ادا نکردن
underplay
دست خودرا ادا نکردن
to cut ones way
راه خودرا ازموانع بازکردن
to declare oneself
قصد خودرا افهار کردن
to detain one's due
بدهی خودرا نگه داشتن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
to use one's d.
عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to keep the wolf from the door
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to lay down ones arms
سلاح خودرا بزمین گذاشتن
wrathful
عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to bridle one's own tongue
جلوی زبان خودرا گرفتن
go to pieces
<idiom>
کنترل خودرا از دست دادن
to provide oneself
خودرا اماده یا مجهز کردن
to play possum
خودرا بنا خوشی زدن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
to protrude one's tongue
زبان خودرا بیرون انداختن
o bey your parents
والدین خودرا اطاعت کنید
to change one's course
خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
say one's piece
<idiom>
آشکارا نظر خودرا گفتن
take in stride
<idiom>
خودرا به باد سرنوشت دادن
rain check
<idiom>
بلیط مجانی برای چیزی که به علت باران کنسل شده
gatecrashers
کسیکه بدون بلیط یا پرداخت ورودیه داخل سالن شدهاست
gatecrasher
کسیکه بدون بلیط یا پرداخت ورودیه داخل سالن شدهاست
marking
نشان دار سازی نشان
poniter
نشان دهنده نشان گیرنده
markings
نشان دار سازی نشان
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
sloshes
خودرا بالجن وگل ولای الودن
turn kings evidence
شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
sloshing
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to perform one's oromise
پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
he lost his reason
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
slosh
خودرا بالجن وگل ولای الودن
to a oneself
خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to bridle one's anger
خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
To consume all ones energy .
تمام نیروی خودرا مصرف کردن
To extend the scope of ones activities .
میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to calculate on
فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
to be even witn any one
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to lick one's
لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
to take up one'sindentures
سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
To perfect oneself in a foreign language .
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preens
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preening
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
preen
خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
mudlark
اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
jilts
زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com