Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (44 milliseconds)
English
Persian
snag
بمانعی برخورد کردن
snagging
بمانعی برخورد کردن
snags
بمانعی برخورد کردن
Other Matches
to strike a snag
بمانعی برخوردن
the ship was snagged
کشتی بمانعی گیر کرد
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
channeled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
chatter
برخورد کردن
meet
برخورد کردن
knock-ups
برخورد کردن
knock up
برخورد کردن
chattered
برخورد کردن
impact
برخورد کردن
chattering
برخورد کردن
osculate
برخورد کردن
knock-up
برخورد کردن
impacts
برخورد کردن
chatters
برخورد کردن
meets
برخورد کردن
smashes
برخورد خرد کردن
meets
: برخورد کردن یافتن
meet
: برخورد کردن یافتن
smash
برخورد خرد کردن
warm up
<idiom>
دوستانه برخورد کردن
glad hand
<idiom>
بااهمییت برخورد کردن
to collide head on
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
sideswipes
برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipe
برخورد کردن به پهلوی چیزی
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
to bump
[into]
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
condition
اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
collided
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
تصادف کردن برخورد کردن
collide
تصادف کردن برخورد کردن
collides
تصادف کردن برخورد کردن
head crash
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
tiles
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
tile
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
to hit
اصابت کردن
[برخورد کردن]
[ضربه زدن ]
[زدن]
hitting
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
confliction
برخورد
approach
برخورد
approached
برخورد
approaches
برخورد
criss-crossed
برخورد
criss-cross
برخورد
osculation
برخورد
attitude
برخورد
appulse
برخورد
attitudes
برخورد
intersects
برخورد
collisions
برخورد
criss-crossing
برخورد
criss-crosses
برخورد
incidence
برخورد
clashed
برخورد
clash
برخورد
impacts
برخورد
contacts
برخورد
conflict
برخورد
contacting
برخورد
stopped
برخورد
contacted
برخورد
stopping
برخورد
stop
برخورد
contact
برخورد
stops
برخورد
impact
برخورد
conflicted
برخورد
intersect
برخورد
clashes
برخورد
ill favored
بد برخورد
tangency
برخورد
receptions
برخورد
striking
برخورد
intersected
برخورد
conflicts
برخورد
reception
برخورد
strike
برخورد
strikes
برخورد
strikingly
برخورد
collision
برخورد
probability of collision
احتمال برخورد
jct
محل برخورد
effective collision
برخورد موثر
fall on
<idiom>
برخورد (بامشکلات)
My pride was wounded ( hurt) .
به غیرتم برخورد
accessible
خوش برخورد
crossing point
محل برخورد دو خط
crossing points
محل برخورد دو خط
touche
اعلام برخورد
impact force
نیروی برخورد
intersection point
محل برخورد
take the blade
برخورد شمشیرها
collision energy
انرژی برخورد
collision frequency
فراوانی برخورد
tilt
منازعه برخورد
tilted
منازعه برخورد
tilts
منازعه برخورد
collision rate
میزان برخورد
inelastic collision
برخورد ناکشسان
unsporting conduct
برخورد ناجوانمردانه
impact test
ازمون برخورد
head on collision
برخورد رودررو
head oncollision
برخورد رویاروی
impact effect
اثر برخورد
impact factor
ضریب برخورد
impact hardness
سختی برخورد
impact parameter
پارامتر برخورد
impact sound
صدای برخورد
impact strength
استحکام برخورد
collision rate
سرعت برخورد
tolerate
برخورد هموارکردن
tolerated
برخورد هموارکردن
coincidences
تطبیق برخورد
meeter
برخورد کننده
affable
خوش برخورد
collision rate
نرخ برخورد
zone of contact
محل برخورد
greet
درود برخورد
electron impact
برخورد الکترونها
greeted
درود برخورد
greets
درود برخورد
elastic collision
برخورد الاستیک
elastic collision
برخورد کشسان
coincidence
تطبیق برخورد
conflict of interest
برخورد منافع
affects
احساسات برخورد
tolerating
برخورد هموارکردن
contiguity
برخورد تماس
conflux
همریزگاه برخورد
affect
احساسات برخورد
tolerates
برخورد هموارکردن
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
criterion
مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
collision of the second kind
برخورد نوع دوم
collision of the first kind
برخورد نوع اول
meetings
اتصال برخورد میتینگ
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
noncontact sports
ورزشهای بدون برخورد
absence of blade
عدم برخورد شمشیرها
he was provoked by my words
سخنان من باو برخورد
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
chatter
ضربه زدن برخورد
chattering
ضربه زدن برخورد
chattered
ضربه زدن برخورد
contacted
اتصال الکتریکی برخورد
chatters
ضربه زدن برخورد
maladdress
برخورد بد ترک ادب
contact
اتصال الکتریکی برخورد
meeting
اتصال برخورد میتینگ
inelastic cross section
مقطع برخورد ناکشسان
contacting
اتصال الکتریکی برخورد
incidence
برخوردکردن میدان برخورد
encounter
رویاروی شدن برخورد
fronting
نما طرز برخورد
contacts
اتصال الکتریکی برخورد
encountered
رویاروی شدن برخورد
front
نما طرز برخورد
encounters
رویاروی شدن برخورد
encountering
رویاروی شدن برخورد
near collision
حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
swishes
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishing
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
effective collision cross section
سطح مقطع برخورد موثر
sea foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
swish
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
swished
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breast
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
impact loss
افت انرژی در اثر برخورد
kissoff
برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
breasts
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
spume
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
beach foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
node
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
to come towards
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to be coming up to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach
به طرف کسی رفتن برای برخورد
personal remarks
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
nodes
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
anthropogenic
مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
streetwise
ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
crashes
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
bounce
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
circular dispersion
قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند
bounced
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com