Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (21 milliseconds)
English
Persian
school
بمدرسه فرستادن درس دادن
schools
بمدرسه فرستادن درس دادن
Other Matches
refers
فرستادن بازگشت دادن
referred
فرستادن بازگشت دادن
refer
فرستادن بازگشت دادن
accred it
با استوارنامه فرستادن اعتبارنامه دادن
franks
اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franker
اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franked
اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
frankest
اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franking
اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
frank
اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
dispateh
فرستادن
give off
<idiom>
فرستادن
despatched
فرستادن
remitting
فرستادن
send back
پس فرستادن
to send back
پس فرستادن
consigns
فرستادن
hand over
فرستادن
remitted
فرستادن
dispatches
فرستادن
despatching
فرستادن
dispatch
فرستادن
despatches
فرستادن
remit
فرستادن
send in
فرستادن
dispatched
فرستادن
remits
فرستادن
consigning
فرستادن
consigned
فرستادن
consign
فرستادن
to send off
فرستادن
pack
فرستادن
to serve a subpoena on
فرستادن
sending
فرستادن
send
فرستادن
to a. letter
فرستادن
packs
فرستادن
to send off
فرستادن
sends
فرستادن
send round
فرستادن
despatch
فرستادن
send out
فرستادن
call for some one
پی کسی فرستادن
send on
جداگانه فرستادن
forward
فرستادن رساندن
issue
نشریه فرستادن
issued
نشریه فرستادن
issues
نشریه فرستادن
returns
پس فرستادن عودت
to call for anyone
پی کسی فرستادن
circularize
بخشنامه فرستادن به
send-ups
بزندان فرستادن
send-up
بزندان فرستادن
send up
بزندان فرستادن
forwarded
فرستادن رساندن
retransmit
دوباره فرستادن
missions
بماموریت فرستادن
to send on fools errand
پی نخودسیاه فرستادن
mission
بماموریت فرستادن
missend
اشتباها فرستادن
mail
باپست فرستادن
delegates
به نمایندگی فرستادن
consignments
امانت فرستادن
jamming
پارازیت فرستادن
consignment
امانت فرستادن
to send for a person
بی کسی فرستادن
remittance
فرستادن پول
remittances
فرستادن پول
delegating
به نمایندگی فرستادن
to send down rain
باران فرستادن
to send a message
پیام فرستادن
transmissibility
قابلیت فرستادن
returned
پس فرستادن عودت
return
پس فرستادن عودت
returning
پس فرستادن عودت
delegated
به نمایندگی فرستادن
imparadise
به بهشت فرستادن
pulsing
فرستادن موج
mails
باپست فرستادن
delegate
به نمایندگی فرستادن
radioing
پیام رادیویی فرستادن
despatched
عزیمت فرستادن پیام
despatched
روانه کردن فرستادن
to e. carpets to the europe
فرش به اروپا فرستادن
deliver
فرستادن توپ به هدف
re export
دوباره بیرون فرستادن
transmissibility
فرا فرستادن پذیری
fades
کج فرستادن گوی گلف
delivers
فرستادن توپ به هدف
to send soldiers into the streets
سربازان را به خیابانها فرستادن
afforce
نیروی کمکی فرستادن به
order about
پیوسته پی فرمان فرستادن
to send something to my friend
چیزی را به دوستم فرستادن
dispatched
عزیمت فرستادن پیام
circularize
پرسش نامه فرستادن
radiographic
پیام رادیوتلگرافی فرستادن
to post a letter
[British English]
نامه ای را با پست فرستادن
to mail a letter
[American English]
نامه ای را با پست فرستادن
to send to the press
برای چاپ فرستادن
fade
کج فرستادن گوی گلف
radioed
پیام رادیویی فرستادن
dispatched
روانه کردن فرستادن
despatches
عزیمت فرستادن پیام
red herrings
پی نخود سیاه فرستادن
despatching
روانه کردن فرستادن
despatching
عزیمت فرستادن پیام
dispatches
روانه کردن فرستادن
dispatches
عزیمت فرستادن پیام
follow the ball
دنبال توپ فرستادن
dispatch
روانه کردن فرستادن
dispatch
عزیمت فرستادن پیام
despatches
روانه کردن فرستادن
radio
پیام رادیویی فرستادن
radios
پیام رادیویی فرستادن
to send for a person
عقب کسی فرستادن
red herring
پی نخود سیاه فرستادن
wirephoto
بوسیله بی سیم عکس فرستادن
ships
باکشتی فرستادن یا حمل کردن
serve a notice on someone
برای کسی اخطار فرستادن
ship
با کشتی حمل کردن فرستادن
fool's errand
فرستادن دنبال نخود سیاه
outclearing
فرستادن چک و قبض به بنگاه پایاپاپای
fool's errands
فرستادن دنبال نخود سیاه
ships
با کشتی حمل کردن فرستادن
ship
باکشتی فرستادن یا حمل کردن
dispatchment
ارسال
[اعزام]
[گسیل]
[فرستادن ]
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
radiograph
پیام رادیوتلگرافی فرستادن مخابرات رادیویی
disseminated
توزیع اخبار فرستادن پخش کردن
radiographs
پیام رادیوتلگرافی فرستادن مخابرات رادیویی
to send a message to somebody
پیامی به کسی فرستادن
[سیاسی یا اجتماعی]
disseminates
توزیع اخبار فرستادن پخش کردن
railroads
با راه اهن فرستادن یا سفر کردن
disseminating
توزیع اخبار فرستادن پخش کردن
disseminate
توزیع اخبار فرستادن پخش کردن
ascender
وسیله مکانیکی برای فرستادن بار
railroad
با راه اهن فرستادن یا سفر کردن
to send for a person
پیغام برای کسی فرستادن که بیا
supplying
فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
relegates
محول کردن به جای بدتر فرستادن
relegating
محول کردن به جای بدتر فرستادن
relegate
محول کردن به جای بدتر فرستادن
consign
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigned
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
supplied
فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
consigning
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigns
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
relegated
محول کردن به جای بدتر فرستادن
supply
فرستادن تدارک دیدن ارسال کردن
multiplex
چند خبر راهمزمان بر روی یک سیم فرستادن
enclose
به پیوست فرستادن حصار یا چینه کشیدن دور
enclosing
به پیوست فرستادن حصار یا چینه کشیدن دور
to serve a notice on some one
اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
encloses
به پیوست فرستادن حصار یا چینه کشیدن دور
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
hatch way
روزنه عرشه کشتی مخصوص پایین فرستادن بار
kinchin lay
دزدی پول ازبچه هابوسیله فرستادن انهاپی فرمان
fly
فرستادن توپ والیبال به ارتفاع زیاد پارچه سقف چادر
cuts
فرستادن گوی هدف بیلیارد با ضربه قوسداربه زاویه تند
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
placing
پاس به یار ازاد فرستادن گوی بیلیارد به سمت هدف
certiorari
حکم فرستادن پرونده که ازمحکمه بالاتربمحکمه پایین ترابلاغ میشود
place
پاس به یار ازاد فرستادن گوی بیلیارد به سمت هدف
(in) care of someone
<idiom>
فرستادن چیزی برای کسی ازروی آدرس شخص دیگری
places
پاس به یار ازاد فرستادن گوی بیلیارد به سمت هدف
cut
فرستادن گوی هدف بیلیارد با ضربه قوسداربه زاویه تند
purge valve
لوله مخصوص بیرون فرستادن اب از ماسک بافشار هوای بینی
flooded
بیش از 1 نفر دریافت کننده توپ را بمنطقه دفاع حریف فرستادن
flood
بیش از 1 نفر دریافت کننده توپ را بمنطقه دفاع حریف فرستادن
floods
بیش از 1 نفر دریافت کننده توپ را بمنطقه دفاع حریف فرستادن
Use this command to send the output to a file instead of to the screen.
برای فرستادن بازده به یک فایل بجای به صفحه نمایش این دستور را بکار ببرید.
reenforceŠetc
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
find touch
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
output bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را باسرعتی کمتر از ورود داده هاانجام بدهد
input bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را با نرخی سریعتر از ورود داده هاانجام بدهد
send in
وارد کردن بازیگر به زمین فرستادن بازیگر به میدان
send
ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
sends
ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
sending
ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
remit
وجه فرستادن ارسال وجه
remits
وجه فرستادن ارسال وجه
remitted
وجه فرستادن ارسال وجه
remitting
وجه فرستادن ارسال وجه
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com