Dictiornary-Farsi | بمقدار متوسط | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
sort of	بمقدار متوسط


Other Matches

small-scale	بمقدار کم
small scale	بمقدار کم
scantily	بمقدار کم
large scale	بمقدار زیاد
large-scale	بمقدار زیاد
in large	بمقدار زیاد
as long as	تا زمانیکه بمقدار زیاد
ana	ازهر کدام بمقدار مساوی
overmuch	بحد افراط بمقدار زیاد
profluent	جاری بمقدار زیاد ساری
superconductivity	قابلیت هدایت برق بمقدار زیاد
micronutrient	ترکیبات اصلی ومغذی که بمقدار خیلی کمی برای زندگی لازمست
mean sea level	ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
intermedial	متوسط
life expectancy	سن متوسط
life expectancies	سن متوسط
moderate	متوسط
moderating	متوسط
moderates	متوسط
moderated	متوسط
averages	متوسط
averages	حد متوسط
averaging	متوسط
mediums	متوسط
medium	متوسط
mesne	متوسط
meant	متوسط
intermediate	متوسط
osculant	متوسط
modal	متوسط
modals	متوسط
medium gravle	شن متوسط
tolerable	متوسط
mediocre	متوسط
average	متوسط
average limit of ice	حد متوسط یخ
meaner	متوسط
average	حد متوسط
mean	متوسط
averaged	حد متوسط
averaged	متوسط
averaging	حد متوسط
meanest	متوسط
mean depth	عمق متوسط
average product	محصول متوسط
average product	تولید متوسط
mean deviation	انحراف متوسط
average price	قیمت متوسط
average latency	تاخیر متوسط
mean price	قیمت متوسط
average life	عمر متوسط
mean life	عمر متوسط
mean income	درامد متوسط
average output	محصول متوسط
average payment	پرداخت متوسط
average productivity	بازدهی متوسط
average return	بازده متوسط
averagly	بطور متوسط
average total cost	هزینه متوسط کل
average value	مقدار متوسط
intermediate contrast	تغایر متوسط
girder bridge	پل بیلی متوسط
average variable cost	هزینه متوسط
average voltage	ولتاژ متوسط
averagely	بطور متوسط
intermediate high voltage line	خط فشار متوسط
intermediate hurdle	مانع متوسط
average speed	سرعت متوسط
average yield	بازده متوسط
mean daily	متوسط روزانه
average revenue	درامد متوسط
mean chord	وتر متوسط
m.f.	فرکانس متوسط
m.f.	بسامد متوسط
intermediately	بطور متوسط
intermediate pressure	فشار متوسط
intermediate lampholder	سر پیچ متوسط
middlingly	بطور متوسط
over-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
above average <adj.>	بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above average <adj.>	بالاتر از حد متوسط
above average <adj.>	بیش از حد متوسط
above-average <adj.>	بیش از حد متوسط
over-average <adj.>	بیش از حد متوسط
a modest income	درآمدی متوسط
medium carbon steel	فولادباکربن متوسط
medium artillery	توپخانه متوسط
mediterranean sea	بحر متوسط
median income	درامد متوسط
median gray	خاکستری متوسط
medially	بطورمیانه یا متوسط
medial	میانه متوسط
mean velocity	سرعت متوسط
mean variation	تغییر متوسط
mean value	مقدار متوسط
mean time	ساعت متوسط
mean time	زمان متوسط
mean stress	خستگی متوسط
medium cloud	ابرهای متوسط
medium frequency	بسامد متوسط
medium scale	در مقیاس متوسط
a medium sized car	یک اتومبیل متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom>	طبقه متوسط
weighted average	متوسط وزنی
true power	توان متوسط
subaverage	زیر حد متوسط
sort of	بمیزان متوسط
secondarily	بطور متوسط
on the a	بطور متوسط
monthly average	متوسط ماهیانه
moderate speed	سرعت متوسط
middle price	قیمت متوسط
mid range	برد متوسط
medium voltage	ولتاژ متوسط
mean speed	سرعت متوسط
average latency	رکود متوسط
normal	میانه متوسط
halftones	رنگ متوسط
halftone	رنگ متوسط
duffer	بازیگر متوسط
medium wave	موج متوسط
thins	تیم متوسط
thinnest	تیم متوسط
thinners	تیم متوسط
thinned	تیم متوسط
thin	تیم متوسط
averaging	مقدار متوسط
averaging	میانه متوسط
average conditions	شرایط متوسط
average cost	هزینه متوسط
par	میزان متوسط
middle class	طبقه متوسط
life expectancy	عمر متوسط
duffers	بازیگر متوسط
mediums	مقدار متوسط
mediums	متوسط معتدل
medium	مقدار متوسط
medium	متوسط معتدل
mediocrity	اندازه متوسط
middle classes	طبقه متوسط
midway	متوسط میانجی
life expectancies	عمر متوسط
average input	نهاده متوسط
average	میانه متوسط
averaged	مقدار متوسط
averaged	میانه متوسط
average efficiency	بازده متوسط
average	مقدار متوسط
average expense	هزینه متوسط
average flow	جریان متوسط
meanest	میانه متوسط
average discharge	بده متوسط
meaner	میانه متوسط
mean	میانه متوسط
average depth	عمق متوسط
average deviation	انحراف متوسط
averages	مقدار متوسط
averages	میانه متوسط
middle level management	مدیریت سطح متوسط
mean solar day	روز متوسط شمسی
mean solar day	روز متوسط خورشیدی
mean solar time	زمان متوسط شمسی
meanest	متوسط میانه روی
man in the street <idiom>	مردم عادی یا متوسط
meaner	متوسط میانه روی
mean effective pressure	فشار موثر متوسط
mean error method	روش خطای متوسط
mean freepath	مسیر ازاد متوسط
mean high water neaps	متوسط ارتفاع اب دریا
mean horizontal candlepower	شمع افقی متوسط
mean	متوسط میانه روی
mean spherical candlepower	شمع کروی متوسط
working point	نقطه فشار متوسط
averages	متوسط خسارت در بیمه
averaging	متوسط خسارت در بیمه
medium scale	نقشه مقیاس متوسط
member of the middle class	عضو طبقه متوسط
medium range	با شعاع عمل متوسط
averaged	متوسط خسارت در بیمه
medium energy particle	ذره با انرژی متوسط
middle sized	دارای اندازه متوسط
median lethal dose	دوز متوسط کشنده
mean free path	مسافت ازاد متوسط
bourgeois <adj.>	عضوطبقه متوسط جامعه
average	متوسط خسارت در بیمه
middle-class person	عضو طبقه متوسط
mean sea level	سطح متوسط دریا
average available discharge	بده متوسط مفید
average evoked potential	پتانسیل فراخوانده متوسط
average fixed cost	هزینه ثابت متوسط
aerodynamic mean chord	وتر متوسط ایرودینامیکی
average heading	جهت متوسط مسیر
average heading	جهت متوسط هواپیما
franklin	طبقه متوسط اجتماع
average net return	بازده خالص متوسط
average molecular speed	سرعت مولکولی متوسط
fairs	نسبتا خوب متوسط