English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
English Persian
erect بناکردن سوار یا نصب کردن
erected بناکردن سوار یا نصب کردن
erecting بناکردن سوار یا نصب کردن
erects بناکردن سوار یا نصب کردن
Other Matches
staging سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
to ride and tie اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
erect بناکردن
erecting بناکردن
buildings بناکردن
build بناکردن
erected بناکردن
erects بناکردن
builds بناکردن
mason باسنگ ساختن بناکردن
masons باسنگ ساختن بناکردن
cavalry سوار نظامی سوار اسبی
transit area منطقه ترانزیت یا پیاده وسوار کردن بار یا سوار کردن پرسنل
overhauling برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauls برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauling سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauls سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhaul سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhaul برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
overhauled سراسر بازدید کردن پیاده سوار کردن و بازدیدموتور
overhauled برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن
mount سوار کردن
mounts سوار کردن
rig سوار کردن
fabricated سوار کردن
fabricate سوار کردن
rigs سوار کردن
take up سوار کردن
modulate سوار کردن
assembled سوار کردن
modulating سوار کردن
rigged سوار کردن
assemble سوار کردن
assembles سوار کردن
fabricating سوار کردن
modulates سوار کردن
fabricates سوار کردن
enchase سوار کردن
horse guards گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
jigs ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
jig ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما
assemble سوار کردن قطعات
embarking درکشتی سوار کردن
modulates سوار کردن موج
modulate سوار کردن موج
setting up apparatus دستگاه سوار کردن
installs سوار کردن جادادن
imbark در کشتی سوار کردن
assembled سوار کردن قطعات
rodeo سوار کاری کردن
embark درکشتی سوار کردن
rodeos سوار کاری کردن
installing سوار کردن جادادن
embarks درکشتی سوار کردن
to give somebody a ride کسی را سوار کردن
modulating سوار کردن موج
set سوار کردن جاانداختن
sets سوار کردن جاانداختن
install سوار کردن جادادن
to take ship در کشتی سوار کردن
entrain سوار کردن کشیدن
mounting سوار کردن وسایل
to give somebody a lift کسی را سوار کردن
staging سوار کردن جا دادن
pick up سوار کردن مسافر
take on مسافر سوار کردن
setting up سوار کردن جاانداختن
assembles سوار کردن قطعات
embarked درکشتی سوار کردن
removable قابل سوار و پیاده کردن
remounting برگشتن دوباره سوار کردن
remounted برگشتن دوباره سوار کردن
assemblage انجمن عمل سوار کردن
remounts برگشتن دوباره سوار کردن
juryrig سوار کردن موقت وسایل
remount برگشتن دوباره سوار کردن
mounting اسباب سوار شدن یا کردن
assemblages انجمن عمل سوار کردن
To pick up a passenger. مسافر سوار کردن ( تاکسی ؟ اتوبوس )
the setting of a gem سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
piggybacks پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
port of embarkation بندر سوار شدن یا بار کردن کالاها
ramps محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
piggyback پرپشت یاشانه سوار شدن کول کردن
ramp محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
cavalry man سوار در سوار نظام
stages سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
stage سوار کردن پرسنل و وسایل در خودرو یاهواپیما یا کشتی
piggyback <idiom> روی کتف نشاندن ،پشت خود سوار کردن
mounts قنداق سوار کردن بر پا کردن
mount قنداق سوار کردن بر پا کردن
assembles سوار کردن گردهمایی کردن
assemble سوار کردن گردهمایی کردن
assembled سوار کردن گردهمایی کردن
rail loading سوار کردن بار یا پرسنل روی درزینهای راه اهن
roll on roll off روش سوار وپیاده کردن بار روی غلطک حمال
to give one a lift کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
roll on roll off سوار کردن و حرکت دادن سریع بار و کالا بین انبارها
transfer loader دستگاه پلکان خودکارمخصوص پیاده و سوار کردن بار از کشتی یا هواپیما
floppy disks دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppies دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy disk دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy discs دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
floppy دیسک درایو برای فلاپی دیسکها و قط عات الکترونیکی به عنوان سوار کردن جداگانه
modulation سوار کردن امواج انرژی روی امواج الکترومغناطیسی برای ارسال
mounting وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
horse اسب دار کردن سوار اسب کردن
reassembles بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassemble بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembling بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembled بستن قطعات سوار کردن قطعات
innocent passage مثل حالتی که دولتی قوای خود را جهت سوار کردن به کشتی از خاک کشور دیگری با رضایت ان کشور بدون حالت تهاجمی عبور دهد
boarded سوار
board سوار
trooper سوار
pieces سوار
piece سوار
horseback سوار
horsewomen سوار
troopers سوار
in the saddle سوار
horsewoman سوار
outside ofa horse سوار
horseman سوار کار
horseman اسب سوار
tobogganer سورتمه سوار
vedette قراول سوار
biker دوچرخه سوار
cyclists دوچرخه سوار
on board a ship سوار کشتی
washine موج سوار زن
jockey چابک سوار
Mts سوار شدن
jockeys چابک سوار
bicyclist دوچرخه سوار
riders سوار کار
get in سوار شدن
rides سوار شدن
mounted سوار شده
ride سوار شدن
on shipboard سوار کشتی
on stilts سوار چوب پا
upped سوار براسب سر پا
mounts سوار شدن بر
cavalry سوار زرهی
cantering سوار اسب
rider سوار کار
up سوار براسب سر پا
armored cavalry سوار زرهی
equestrian اسب سوار
equestrian چابک سوار
mount سوار شدن بر
acheval سوار بر اسب
upping سوار براسب سر پا
canter سوار اسب
motorist ماشین سوار
boaters زورق سوار
cavalier سرباز سوار
horsewoman سوار اسب
horse man اسب سوار
cavalier اسب سوار
reinsman اسب سوار
modulation سوار سازی
canters سوار اسب
chevalier سوار دلاور
cantered سوار اسب
horsemen اسب سوار
equitant سوار بر اسب
cyclist دوچرخه سوار
motorists ماشین سوار
horsewomen سوار اسب
board surfer موج سوار
horse breaker چابک سوار
Mt سوار شدن
horseback سوار براسب
tobogganist سورتمه سوار
biker موتورسیکلت سوار
get on سوار شدن
skim boarder موج سوار
surfer موج سوار
equestrienne زن اسب سوار
boot and saddle سوار شوید
surfboat قایق موج سوار
To mout a horse . سوار اسب شدن
jockeys اسب سوار حرفهای
dragon گردان سوار اسبی
uhlan سوار نیزه دار
coachload افراد سوار بر درشکه
ridable رام و سوار شدنی
dragons گردان سوار اسبی
staging area منطقه سوار شدن
mountie پلیس سوار کانادا
to ride on a horse اسبی را سوار شدن
heavy piece سوار سنگین شطرنج
cavalry unit یکان سوار نظام
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com