English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (13 milliseconds)
English Persian
alternate بنوبت انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
Other Matches
round robin انجام مسابقه بنوبت
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
alternatively بنوبت
intermittently بنوبت
in turn by turns بنوبت
effectuate انجام دادن صورت دادن
performs انجام دادن
implementing انجام دادن
coverings انجام دادن
do up انجام دادن
make a reality انجام دادن
furnishes انجام دادن
accomplish انجام دادن
covers انجام دادن
accomplishes انجام دادن
accomplishing انجام دادن
cover انجام دادن
fulfit انجام دادن
perform انجام دادن
parform انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
chars انجام دادن
char انجام دادن
to follow out انجام دادن
go through انجام دادن
effect انجام دادن
chare انجام دادن
carry out انجام دادن
stand to انجام دادن
to carry through انجام دادن
to go through انجام دادن
paying انجام دادن
implemented انجام دادن
pay انجام دادن
implement انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to put through انجام دادن
carry out انجام دادن
fulfilled انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfils انجام دادن
fulfil انجام دادن
put on انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
actualize انجام دادن
effecting انجام دادن
effected انجام دادن
implements انجام دادن
execute انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
accomplish انجام دادن
put into practice انجام دادن
put into effect انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
to make good انجام دادن
performed انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
implement انجام دادن
pays انجام دادن
bring into being انجام دادن
charring انجام دادن
furnish انجام دادن
make something happen انجام دادن
carry into effect انجام دادن
administer انجام دادن
fulfill انجام دادن
put inpractice انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
put ineffect انجام دادن
furnishing انجام دادن
motor pool گروهی از وسائط نقلیه برای مقاصد نظامی یا حمل ونقل بنوبت
serve خدمت انجام دادن
served خدمت انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
put across خوب انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
out act بهتر انجام دادن از
to toss off زود انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
top خوب انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
redone دوباره انجام دادن
perform انجام دادن خوب یا بد
performs انجام دادن خوب یا بد
redoes دوباره انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
administered انجام دادن اعدام کردن
administering انجام دادن اعدام کردن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
effecturate موجب شدن انجام دادن
consummates انجام دادن عروسی کردن
consummating انجام دادن عروسی کردن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
administers انجام دادن اعدام کردن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
spial عمل مخفی انجام دادن
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
speculate معاملات پرخطر انجام دادن
pops بسرعت عملی انجام دادن
speculated معاملات پرخطر انجام دادن
speculates معاملات پرخطر انجام دادن
speculating معاملات پرخطر انجام دادن
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
achieves انجام دادن بانجام رسانیدن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
popped بسرعت عملی انجام دادن
pop بسرعت عملی انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To do (perform) ones duty. تکلیف خود را انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
achieving انجام دادن بانجام رسانیدن
consummated انجام دادن عروسی کردن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
redoes انجام دادن مجدد چیزی
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
completing کامل کردن انجام دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
completed کامل کردن انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
redoing انجام دادن مجدد چیزی
slurs باعجله کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
completes کامل کردن انجام دادن
to shuffle throuch shun بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com