English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
fundametal بنیادی تشکیل دهنده
Other Matches
organizers تشکیل دهنده
formative تشکیل دهنده
organisers تشکیل دهنده
organizer تشکیل دهنده
former تشکیل دهنده
syndicator تشکیل دهنده اتحادیه
constituent سازه تشکیل دهنده
constituent جزء تشکیل دهنده
nuclei هسته تشکیل دهنده
constituents سازه تشکیل دهنده
constitutive تشکیل دهنده ساختمانی
nucleus هسته تشکیل دهنده
constituents جزء تشکیل دهنده
structual constituent جزء تشکیل دهنده ساختمانی
incorporator تشکیل دهنده ترکیب کننده
cellular unit هسته اصلی تشکیل دهنده یکان
chord plane صفحه مار بر وترهای همه مقاطع تشکیل دهنده یک ایرفویل سه بعدی
homosphere قسمتی از اتمسفر که در ان تغییری در ترکیب و ساخت گازهای تشکیل دهنده مشاهده نمیشود
hidden خط وی تشکیل دهنده شی سه بعدی ولی هنگام نمایش آن به صورت دوبعدی پاک می شوند
heterosphere قسمتی از اتمسفر که در ان ساختار و وزن مولکولی متوسط گازهای تشکیل دهنده مختلف است
dither ایجاد منحنی یا خط ی که با اضافه کردن آن به پیکسلهای تشکیل دهنده تصویر نرم تر به نظر می رسند
dithered ایجاد منحنی یا خط ی که با اضافه کردن آن به پیکسلهای تشکیل دهنده تصویر نرم تر به نظر می رسند
dithers ایجاد منحنی یا خط ی که با اضافه کردن آن به پیکسلهای تشکیل دهنده تصویر نرم تر به نظر می رسند
lobe یکی از دو یا چهار جزء تشکیل دهنده پرتو رادار جهت یاب ازانتن مجهز به بازتابنده
lobes یکی از دو یا چهار جزء تشکیل دهنده پرتو رادار جهت یاب ازانتن مجهز به بازتابنده
component forces نیروهای تشکیل دهنده یک یکان یکانهای تابعه قسمتهای تابعه یک عملیات مشترک
parts explosion رسم تمام قطعات تشکیل دهنده یک مجموعه که رابطه قطعات با یکدیگر را نشان میدهد
impurity جزء تشکیل دهنده خارجی ناخالصی ماده خارجی
components اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
component اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
radar netting تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
pad ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
demilitarization تشکیل منطقه بی طرف تشکیل منطقه غیر نظامی
trimmer زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
climacteric <adj.> بنیادی
radical بنیادی
radicals بنیادی
structural بنیادی
fundamental بنیادی
structurally بنیادی
elementary بنیادی
basilar بنیادی
basic بنیادی
basics بنیادی
basic research علم بنیادی
basic anxiety اضطراب بنیادی
fundamental units یکاهای بنیادی
elementray particle ذره بنیادی
fundumental particle ذره بنیادی
fundamental unit یکای بنیادی
fundamental skill مهارت بنیادی
basic conflict تعارض بنیادی
structural unemployment بیکاری بنیادی
elementary particles ذرات بنیادی
fundamental particles ذرات بنیادی
pure research علم بنیادی
stroma بافت بنیادی
fundamental research علم بنیادی
elementary particle ذره بنیادی
base unit یکای بنیادی
fundamental interactions نیروهای بنیادی [فیزیک]
fundamental forces نیروهای بنیادی [فیزیک]
fundamental motor pattern الگوی بنیادی حرکت
elementary charge بار بنیادی [فیزیک]
fundamental motor pattern انگاره بنیادی حرکت
four forces of nature چهار نیروی بنیادی طبیعت
fundamental forces اندرکنش های بنیادی [فیزیک]
graviton واحد بنیادی فرضی گرانش
fundamental interactions اندرکنش های بنیادی [فیزیک]
parameters ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
photon ذره بنیادی انرژی الکترومگنتیک که از انتقال یک
parameter ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
bailor امانت دهنده کفیل دهنده
exhibitors نمایش دهنده ارائه دهنده
extender توسعه دهنده ادامه دهنده
exhibitor نمایش دهنده ارائه دهنده
exhibiter نمایش دهنده ارائه دهنده
bailer امانت دهنده کفیل دهنده
catalyst تشکیلات دهنده سازمان دهنده
catalysts تشکیلات دهنده سازمان دهنده
conglutinative التیام دهنده جوش دهنده
stressing یک زبان مسئله گرا برای حل مسائل بنیادی مهندسی
stress یک زبان مسئله گرا برای حل مسائل بنیادی مهندسی
stresses یک زبان مسئله گرا برای حل مسائل بنیادی مهندسی
entelechy تشکیل
establishment تشکیل
establishments تشکیل
endomorphism تشکیل
endomorphy تشکیل
incorporation تشکیل
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
fibrillation تشکیل الیاف
flagellation تشکیل تاژک
organising تشکیل دادن
foetation تشکیل جنین
sacculation تشکیل کیسه
formation constant ثابت تشکیل
spermatogenesis تشکیل نطفه
argillaceous تشکیل شده از رس
vacuolation تشکیل حفره
heat of formation گرمای تشکیل
constitute تشکیل دادن
organises تشکیل دادن
formation صف ارایی تشکیل
siltation تشکیل لجن
preformation تشکیل قبلی
constituting تشکیل دادن
constitutes تشکیل دادن
hematopoiesis تشکیل خون
constituted تشکیل دادن
umbilication تشکیل ناف
placentation تشکیل جفت
annulation تشکیل حلقه
sporogenesis تشکیل هاگ
sporogeny تشکیل هاگ
to erect into تشکیل دادن از
stratification تشکیل چینه
stratification تشکیل طبقات
tournament تشکیل مسابقات
embryogen تشکیل جنین
strobilation تشکیل رشته
tournaments تشکیل مسابقات
antitrust مخالف تشکیل
capital formation تشکیل سرمایه
organizes تشکیل دادن
ossification تشکیل استخوان
gleization تشکیل خاک رس
organize تشکیل دادن
metamerism تشکیل حلقهای
enthalpy of formation انتالپی تشکیل
osteogenesis تشکیل استخوان
antidim مایع ضد تشکیل مه
bonding تشکیل پیوند
form تشکیل دادن
formed تشکیل دادن
orogenesis تشکیل کوه
the house went into secret session تشکیل داد
organizing تشکیل دادن
forms تشکیل دادن
embryogeny تشکیل جنین
father file پرونده بنیادی پرونده اصلی
stepwise formation constant ثابت تشکیل مرحلهای
back bonding تشکیل پیوند از پشت
haematogenesis تشکیل خون تولیدخون
standard heat of formation گرمای تشکیل استاندارد
guard cell گیاهی را تشکیل میدهند
syndicate تشکیل اتحادیه دادن
syndicate اتحادیه تشکیل دادن
syndicates تشکیل اتحادیه دادن
syndicates اتحادیه تشکیل دادن
ossification مرحله تشکیل استخوان
rate of capital formation نرخ تشکیل سرمایه
forms تشکیل دادن ساختن
formed تشکیل دادن ساختن
form تشکیل دادن ساختن
overall formation constant ثابت تشکیل کلی
preform قبلا تشکیل دادن
acidic تشکیل دهندهء اسید
back bonding تشکیل پیوند برگشتی
polygenic دارای قوه تشکیل
gangs جمعیت تشکیل دادن
gang جمعیت تشکیل دادن
piedmont تشکیل شده در کوهپایه
convenes تشکیل جلسه دادن
convened تشکیل جلسه دادن
involucrum تشکیل استخوان جدید
convening تشکیل جلسه دادن
lymphopoiesis تشکیل بافت لنفی
differentiate دیفرانسیل تشکیل دادن
differentiates دیفرانسیل تشکیل دادن
differentiating دیفرانسیل تشکیل دادن
molar enthalpy of formation انتالپی مولی تشکیل
molar heat of formation گرمای مولی تشکیل
colonised تشکیل مستعمره دادن
colonises تشکیل مستعمره دادن
colonising تشکیل مستعمره دادن
colonize تشکیل مستعمره دادن
colonized تشکیل مستعمره دادن
colonizes تشکیل مستعمره دادن
colonizing تشکیل مستعمره دادن
nucleate تشکیل هسته دادن
convene تشکیل جلسه دادن
oogenesis تشکیل و تکامل تخم
to form a habit تشکیل عادت دادن
beds تشکیل طبقه دادن
deposit fund account حساب تشکیل سرمایه
deposit fund account اعتبار تشکیل سرمایه
bed تشکیل طبقه دادن
federalization تشکیل کشورهای متحد
pod تشکیل نیام دادن
pods تشکیل نیام دادن
troop program برنامه تشکیل یکانها
vertebration تشکیل ستون فقرات
vesiculation تشکیل کیسه یا تاول
bond formation energy انرژی تشکیل پیوند
entelechy مرحله تشکیل وتحقق
force development برنامه تشکیل یکانها
domestic capital formation تشکیل سرمایه داخلی
unformed تشکیل نشده ناساخت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com