English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
Other Matches
originals که از آن می توان کپی گرفت
original که از آن می توان کپی گرفت
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
power meter دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
eight bit system کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
ratings توان نامی توان قدرت
rating توان نامی توان قدرت
lsb رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
eclipsing گرفت
eclipses گرفت
eclipse گرفت
eclipsed گرفت
tethanus گرفت عضلانی
dynamic dump رو گرفت پویا
solar eclipse گرفت خورشید
eclipe of the moon ماه گرفت
the wind rises بادوزیدن گرفت
lunar eclipse گرفت ماه
irretraceable که نتوان ردانرا گرفت
since the outbreak of the war از روزی که جنگ در گرفت
he prospered in his business کارش بالا گرفت
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
dump رو گرفت روبرداری کردن
He was run over by a car. اتوموبیل اورازیر گرفت
he went his way راه خودراپیش گرفت
the doctor bled me دکتراز من خون گرفت
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
She had a heart attack . قلبش گرفت ( حمله قلبی )
A surge of anger rushed over me . سرا پایم را فرا گرفت
He went home on leave . مرخصی گرفت رفت منزل
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it . نظرش را گرفت ( جلب کرد )
he talked himself hoarse انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
It was engraved on my mind . درزهنم نقش گرفت ( بست )
excused بهانه
excuses بهانه
excusing بهانه
excuse بهانه
pleas بهانه
cover shame بهانه
comeback بهانه
subterfuges بهانه
allegation بهانه
plea بهانه
allegations بهانه
guize بهانه
pretext بهانه
put off بهانه
alibis بهانه
fictions بهانه
fiction بهانه
comebacks بهانه
pretexts بهانه
subterfuge بهانه
alibi بهانه
peg بهانه
essoin بهانه
pegs بهانه
He was granted a grade promotion. یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
She mistook me for somebody else . مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
She was transported with joy . شادی تمام وجودش را فرا گرفت
This idea took root in my mind. این نظریه درفکرم ریشه گرفت
A wave of anger swept over the entire world . موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
His wish was fulfI'lled. آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
integrand جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
Where can I contact Mr …. ? کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
To trump uo an excuse. بهانه براشیدن
under the mask of به بهانه در لفافه
To look for a pretext ( an excuse ). پی بهانه گشتن
pretexts بهانه اوردن
alibi بهانه اوردن
alibis بهانه اوردن
pretext بهانه اوردن
evasions بهانه حیله
evasion بهانه حیله
To make excuses . To quibble. بهانه کردن
To find fault. بهانه گرفتن
to offer an excuse بهانه انگیختن
under the d. of به بهانه درلفافه
under the plea of بعنوان به بهانه
under the pretence of illness به بهانه نا حوشی
mask لفافه بهانه
masks لفافه بهانه
pretences بهانه ادعا
pretenses بهانه ادعا
finicky بهانه گیر
pretence بهانه ادعا
pernickety بهانه گیر
nitpicking بهانه گیری
factitious بهانه کننده
to pretend an excuse بهانه کردن
feigner بهانه انگیز
to gain time به بهانه گذراندن
fetch بهانه طفره
pretense بهانه ادعا
fetched بهانه طفره
fetches بهانه طفره
persnickety بهانه گیر
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
commensurably چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
melchizedek > ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
dissembled وانمودکردن بهانه کردن
excuseless بهانه برمدار نبخشیدنی
feigningly از روی بهانه یا تزویر
inexcusable بدون بهانه نبخشیدنی
to a ignorance نادانی بهانه کردن
dissemble وانمودکردن بهانه کردن
feignedly ازروی بهانه باتزویر
dissembles وانمودکردن بهانه کردن
dissembling وانمودکردن بهانه کردن
he is ready at excuses برای بهانه انگیزی
purporst بهانه مفهوم شدن
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
tantalus تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
A fusspot. آدم بهانه گیر (ایرادی )
under the guize of بعنوان به بهانه درهیئت درزی
an implausible excuse بهانه یا عذر غیر موجه
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb> ییله جو را بهانه بسیار است .
to pretend an excuse عذر برانگیختن بهانه انگیختن
picked quarrel نزاعی که با بهانه یا عمداراه انداخته باشند
have a bone to pick بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
essoin بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
air brush برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
copyrights که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyright که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support. سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
the early bird catches the worm <proverb> کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
engels law ارتباط بین درامدو هزینههای مصرفی که اولین بار بوسیله امارشناس المانی قرن نوزدهم ارنست انگل مورد بررسی قرار گرفت
the lancet was infected نیشترالوده به میکرب شد نیشتر میکرب گرفت
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
powered توان
throughput توان
ambidextral دو سو توان
power توان
high-powered پر توان
p توان
vigor توان
low power توان کم
capacitance توان
potency توان
oligotrophic کم توان
potential توان
vim توان
powering توان
exponent توان
powers توان
ambidextrous دو سو توان
vigour توان
exponents توان
isoelectric هم توان
equipotent هم توان
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
power endurance توان استقامت
power output توان خروجی
power factor ضریب توان
physical medicine طب توان بخشی
input توان اولیه
input توان ورودی
power level indicator توان نما
power level تراز توان
reactive power توان راکتیو
power function تابع توان
potency توان جنسی
puissance توان قدرت
inputted توان ورودی
power circuit مدار توان
simple circuit مدار توان
potential energy نهان توان
motor output توان موتور
reactive power توان هرز
omnipotent همه توان
out put توان دستگاهها
output power توان خروجی
recruitment توان گیری
rated output توان نامی
microcomputer کامپیوتر کم توان
reactive power توان واکنشی
inputted توان اولیه
fluctuating power توان نوشی
thermal power توان حرارتی
electric power توان برقی
instantaneous power توان لحظهای
effective power توان موثر
dynomometer توان سنج
interference power توان پارازیت
dispersive power توان پاشندگی
discriminating power توان افتراق
true power توان حقیقی
true power توان متوسط
true power توان واقعی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com