Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
There is no fault to find with my work.
بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
Other Matches
originals
که از آن می توان کپی گرفت
original
که از آن می توان کپی گرفت
I have no fault to find with his work .
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
Accidents wI'll happen.
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
power meter
دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
eight bit system
کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
ratings
توان نامی توان قدرت
rating
توان نامی توان قدرت
lsb
رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watts
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot.
<proverb>
در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter
دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini
کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
eclipsing
گرفت
eclipses
گرفت
eclipse
گرفت
eclipsed
گرفت
tethanus
گرفت عضلانی
dynamic dump
رو گرفت پویا
solar eclipse
گرفت خورشید
eclipe of the moon
ماه گرفت
the wind rises
بادوزیدن گرفت
lunar eclipse
گرفت ماه
irretraceable
که نتوان ردانرا گرفت
since the outbreak of the war
از روزی که جنگ در گرفت
he prospered in his business
کارش بالا گرفت
The police stopped me.
پلیس جلویم را گرفت
dump
رو گرفت روبرداری کردن
He was run over by a car.
اتوموبیل اورازیر گرفت
he went his way
راه خودراپیش گرفت
the doctor bled me
دکتراز من خون گرفت
Accidents wI'll happen .
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
He got the money from me by a trick.
با حقه وکلک پول را از من گرفت
She had a heart attack .
قلبش گرفت ( حمله قلبی )
A surge of anger rushed over me .
سرا پایم را فرا گرفت
He went home on leave .
مرخصی گرفت رفت منزل
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it .
نظرش را گرفت ( جلب کرد )
he talked himself hoarse
انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
It was engraved on my mind .
درزهنم نقش گرفت ( بست )
excused
بهانه
excuses
بهانه
excusing
بهانه
excuse
بهانه
pleas
بهانه
cover shame
بهانه
comeback
بهانه
subterfuges
بهانه
allegation
بهانه
plea
بهانه
allegations
بهانه
guize
بهانه
pretext
بهانه
put off
بهانه
alibis
بهانه
fictions
بهانه
fiction
بهانه
comebacks
بهانه
pretexts
بهانه
subterfuge
بهانه
alibi
بهانه
peg
بهانه
essoin
بهانه
pegs
بهانه
He was granted a grade promotion.
یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
She mistook me for somebody else .
مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
She was transported with joy .
شادی تمام وجودش را فرا گرفت
This idea took root in my mind.
این نظریه درفکرم ریشه گرفت
A wave of anger swept over the entire world .
موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
His wish was fulfI'lled.
آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
integrand
جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
Where can I contact Mr …. ?
کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
To trump uo an excuse.
بهانه براشیدن
under the mask of
به بهانه در لفافه
To look for a pretext ( an excuse ).
پی بهانه گشتن
pretexts
بهانه اوردن
alibi
بهانه اوردن
alibis
بهانه اوردن
pretext
بهانه اوردن
evasions
بهانه حیله
evasion
بهانه حیله
To make excuses . To quibble.
بهانه کردن
To find fault.
بهانه گرفتن
to offer an excuse
بهانه انگیختن
under the d. of
به بهانه درلفافه
under the plea of
بعنوان به بهانه
under the pretence of illness
به بهانه نا حوشی
mask
لفافه بهانه
masks
لفافه بهانه
pretences
بهانه ادعا
pretenses
بهانه ادعا
finicky
بهانه گیر
pretence
بهانه ادعا
pernickety
بهانه گیر
nitpicking
بهانه گیری
factitious
بهانه کننده
to pretend an excuse
بهانه کردن
feigner
بهانه انگیز
to gain time
به بهانه گذراندن
fetch
بهانه طفره
pretense
بهانه ادعا
fetched
بهانه طفره
fetches
بهانه طفره
persnickety
بهانه گیر
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
he prospered in his business
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
commensurably
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
melchizedek
> ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
dissembled
وانمودکردن بهانه کردن
excuseless
بهانه برمدار نبخشیدنی
feigningly
از روی بهانه یا تزویر
inexcusable
بدون بهانه نبخشیدنی
to a ignorance
نادانی بهانه کردن
dissemble
وانمودکردن بهانه کردن
feignedly
ازروی بهانه باتزویر
dissembles
وانمودکردن بهانه کردن
dissembling
وانمودکردن بهانه کردن
he is ready at excuses
برای بهانه انگیزی
purporst
بهانه مفهوم شدن
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
tantalus
تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
A fusspot.
آدم بهانه گیر (ایرادی )
under the guize of
بعنوان به بهانه درهیئت درزی
an implausible excuse
بهانه یا عذر غیر موجه
HE has plenty of excuses who is in search of trick.
<proverb>
ییله جو را بهانه بسیار است .
to pretend an excuse
عذر برانگیختن بهانه انگیختن
picked quarrel
نزاعی که با بهانه یا عمداراه انداخته باشند
have a bone to pick
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
essoin
بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
air brush
برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now.
من فردا با او
[مرد]
تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
copyrights
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyright
که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support.
سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او
[مرد]
باید از آنها حمایت بکند.
the early bird catches the worm
<proverb>
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
engels law
ارتباط بین درامدو هزینههای مصرفی که اولین بار بوسیله امارشناس المانی قرن نوزدهم ارنست انگل مورد بررسی قرار گرفت
the lancet was infected
نیشترالوده به میکرب شد نیشتر میکرب گرفت
to pretend illness
نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
powered
توان
throughput
توان
ambidextral
دو سو توان
power
توان
high-powered
پر توان
p
توان
vigor
توان
low power
توان کم
capacitance
توان
potency
توان
oligotrophic
کم توان
potential
توان
vim
توان
powering
توان
exponent
توان
powers
توان
ambidextrous
دو سو توان
vigour
توان
exponents
توان
isoelectric
هم توان
equipotent
هم توان
purgation
روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
power endurance
توان استقامت
power output
توان خروجی
power factor
ضریب توان
physical medicine
طب توان بخشی
input
توان اولیه
input
توان ورودی
power level indicator
توان نما
power level
تراز توان
reactive power
توان راکتیو
power function
تابع توان
potency
توان جنسی
puissance
توان قدرت
inputted
توان ورودی
power circuit
مدار توان
simple circuit
مدار توان
potential energy
نهان توان
motor output
توان موتور
reactive power
توان هرز
omnipotent
همه توان
out put
توان دستگاهها
output power
توان خروجی
recruitment
توان گیری
rated output
توان نامی
microcomputer
کامپیوتر کم توان
reactive power
توان واکنشی
inputted
توان اولیه
fluctuating power
توان نوشی
thermal power
توان حرارتی
electric power
توان برقی
instantaneous power
توان لحظهای
effective power
توان موثر
dynomometer
توان سنج
interference power
توان پارازیت
dispersive power
توان پاشندگی
discriminating power
توان افتراق
true power
توان حقیقی
true power
توان متوسط
true power
توان واقعی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com