English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English Persian
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
Other Matches
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
to make a study of something برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
cupidity حرص واز برای بدست اوردن مال
land hunger از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی
to take out a patent حق ثبت شده برای استفاده ازاختراعی بدست اوردن
warping پیچاندن بالها بصورت متقارن برای بدست اوردن پایداری عرضی و قابل کنترل
austempering تغییرات فیزیکی که در دمای ثابت برای بدست اوردن باینات از استنیت انجام می گیرد
cruise control کنترل عملکرد موتور برای بدست اوردن بیشترین راندمان قدرت و مصرف سوخت
pretexts بهانه اوردن
alibis بهانه اوردن
alibi بهانه اوردن
pretext بهانه اوردن
housekeeping عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
direct objects دلیل اوردن
demonstrate دلیل اوردن
objects دلیل اوردن
demonstrated دلیل اوردن
object دلیل اوردن
ratiocinate دلیل اوردن
demonstrates دلیل اوردن
indirect objects دلیل اوردن
objecting دلیل اوردن
objected دلیل اوردن
demonstrating دلیل اوردن
philosophized فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophises فیلسوفانه دلیل اوردن
reason دلیل وبرهان اوردن
reasons دلیل وبرهان اوردن
philosophised فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophize فیلسوفانه دلیل اوردن
bate دلیل وبرهان اوردن
philosophizing فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophizes فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophising فیلسوفانه دلیل اوردن
argue دلیل اوردن استدلال کردن
alleges دلیل اوردن ارائه دادن
allege دلیل اوردن ارائه دادن
argued دلیل اوردن استدلال کردن
argues دلیل اوردن استدلال کردن
arguing دلیل اوردن استدلال کردن
alleging دلیل اوردن ارائه دادن
get بدست اوردن
catch بدست اوردن
soothes دل بدست اوردن
gets بدست اوردن
earned بدست اوردن
soothe دل بدست اوردن
gains بدست اوردن
earn بدست اوردن
procures بدست اوردن
pick up بدست اوردن
earns بدست اوردن
soothed دل بدست اوردن
gain بدست اوردن
gained بدست اوردن
impetrate بدست اوردن
obtained بدست اوردن
obtain بدست اوردن
come by بدست اوردن
obtains بدست اوردن
offers بدست اوردن
acquiring بدست اوردن
acquires بدست اوردن
offered بدست اوردن
procuring بدست اوردن
getting بدست اوردن
get round بدست اوردن
offer بدست اوردن
procured بدست اوردن
procure بدست اوردن
regain دوباره بدست اوردن
to come into a property دارایی را بدست اوردن
regains دوباره بدست اوردن
retrieved دوباره بدست اوردن
recoup دوباره بدست اوردن
retrieves دوباره بدست اوردن
to get back دوباره بدست اوردن
regained دوباره بدست اوردن
recoups دوباره بدست اوردن
recouping دوباره بدست اوردن
attained بدست اوردن بانتهارسیدن
regaining دوباره بدست اوردن
retrieve دوباره بدست اوردن
recouped دوباره بدست اوردن
get back دوباره بدست اوردن
acquirability امکان بدست اوردن
to pander any one's lust دل کسیرا بدست اوردن
having بدست اوردن دارنده
attaining بدست اوردن بانتهارسیدن
insure بیمه بدست اوردن
strike a balance موازنه بدست اوردن
recovers دوباره بدست اوردن
have بدست اوردن دارنده
recovering دوباره بدست اوردن
step into بسهولت بدست اوردن
finagle باحیله بدست اوردن
recover دوباره بدست اوردن
attain بدست اوردن بانتهارسیدن
optimization بدست اوردن حد مطلوب
attains بدست اوردن بانتهارسیدن
bought خریداری کردن بدست اوردن
getting بدست اوردن فراهم کردن
gets بدست اوردن فراهم کردن
get بدست اوردن فراهم کردن
recovering دوباره بدست اوردن بازیافتن
recover دوباره بدست اوردن بازیافتن
resume از سرگرفتن دوباره بدست اوردن
recovers دوباره بدست اوردن بازیافتن
enters بدست اوردن قدم نهادن در
circumstantiate قرائن وامارت را بدست اوردن
wins بدست اوردن تحصیل کردن
resumed از سرگرفتن دوباره بدست اوردن
resumes از سرگرفتن دوباره بدست اوردن
resuming از سرگرفتن دوباره بدست اوردن
bring in امتیاز بدست اوردن در پایگاه
entered بدست اوردن قدم نهادن در
enter بدست اوردن قدم نهادن در
win بدست اوردن تحصیل کردن
impetrate با عجز و لابه بدست اوردن
reaped جمع اوری کردن بدست اوردن
finagle بازرنگی بدست اوردن نقشه کشیدن
reoccupy دنبال کردن دوباره بدست اوردن
stone pit محل بدست اوردن اطلاعات اجر
reap جمع اوری کردن بدست اوردن
reaping جمع اوری کردن بدست اوردن
reaps جمع اوری کردن بدست اوردن
pre empt با حق شفعه بدست اوردن بشفعه خریدن
split the uprights امتیاز ضربه با پا را پس ازامتیاز تماس بدست اوردن
bob ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
racketeers از راه قاچاق یاشیادی پول بدست اوردن
racketeer از راه قاچاق یاشیادی پول بدست اوردن
investigates استفسار کردن اطلاعات مقدماتی بدست اوردن
cards امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
bobbing ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
investigated استفسار کردن اطلاعات مقدماتی بدست اوردن
investigating استفسار کردن اطلاعات مقدماتی بدست اوردن
card امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
investigate استفسار کردن اطلاعات مقدماتی بدست اوردن
bobs ازراه فریب وخدعه چیزی را بدست اوردن
he is ready at excuses برای بهانه انگیزی
grosses کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
gross کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
grossest کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
take over بدست اوردن توپ از چنگ حریف بعلت خطا
grossed کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
grossing کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
grosser کلفت کردن بصورت سود ناویژه بدست اوردن
have a bone to pick بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
essoin بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
hash سیستم کدگذاری مشتق شده از کد ASCII که شماره کدها برای سه حرف اول افزوده می شوند تا عدد جدیدی برای کد hash بدست اید
bone of contention <idiom> دلیل برای جنگیدن
gather shot ضربه برای نزدیک اوردن 2گوی برای کسب امتیازهای پی درپی باکارامبول
constants ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
constant ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
hash سیستم کدگذاری برای کد hash بدست آید
bid بدست گرفتن کنترل شبکه برای ارسال داده
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
bids بدست گرفتن کنترل شبکه برای ارسال داده
scans بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scan بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scanned بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
MIP mapping روش محاسبه پیکس ها در یک تصور برای بدست آوردن فاصله شی از دید بیننده
setup توپ اسان برای برگرداندن وضع گویهایی که به اسانی می توان امتیاز بدست اورد
go to sleep اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
to pick on برای کارهای دشواربرگزیدن بستوه اوردن
water dog سگ تربیت شده برای اوردن مرغ ابی
hemostat اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی
hawking شکارباباز سرفه برای بیرون اوردن خلط
horizontal clock system طریقه هواسنجی برای به دست اوردن جهت باد
pickup انداختن چوب و نخ بعقب برای بیرون اوردن ماهی از اب
mezereum پوست ماذریون که در داروسازی برای اوردن خوی و پیشاب میدهند
windlass ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود
windlasses ماشین هایی که برای کشیدن یا بالا اوردن اب بکار میرود
poke check فشار اوردن به گوی با چوب برای دور کردن ان از حریف
sample size بیتی استفاده میشود. بدست آوردن اندازهای از سیگنال که برای تامین اطلاعات درباره سیگنال به کار می رود
bear کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bears کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
procedural زبان برنامه نویسی سطح بالا که برنامه نویس عملیات لازم را برای بدست آوردن نتیحه وارد میکند
drawing روشی است که در ان فلز گرم از سوراخهایی به شکل مخصوص کشیده میشود تا شکل نیمرخ مطلوب بدست اید . پروفیلهای مختلف را از این طریق بدست می اورند
drawings روشی است که در ان فلز گرم از سوراخهایی به شکل مخصوص کشیده میشود تا شکل نیمرخ مطلوب بدست اید . پروفیلهای مختلف را از این طریق بدست می اورند
foreground processing اجرای خودکار برنامههای کامپیوتر که برای به انحصاردر اوردن امکانات کامپیوترطراحی شده اند
governmentalize تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
to press against any thing بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
jargonize بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
peg بهانه
comebacks بهانه
alibis بهانه
pegs بهانه
pretexts بهانه
excused بهانه
excuse بهانه
pretext بهانه
subterfuge بهانه
fiction بهانه
fictions بهانه
pleas بهانه
alibi بهانه
essoin بهانه
allegations بهانه
subterfuges بهانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com