Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 152 (9 milliseconds)
English
Persian
reserve price
بهای قطعی
Search result with all words
reserve price
قیمت نهایی بهای قطعی
Other Matches
dumping
صدور کالا به کشوردیگر و فروش ان به بهای کمتر از بهای عادی به منظور فلج ساختن صنایع داخلی ان کشور
reduced price
بهای کاسته بهای تخفیف دار
at a low price
بهای کم
for
به بهای
break up price
بهای انحلال
face value
بهای اسمی
cost of construction
بهای ساختمان
fancy price
بهای تفننی
fancy price
بهای گزاف
fee
بهای واحد
money worth
بهای پول
resonable price
بهای عادله
nominal value
بهای اسمی
probability cost
بهای احتمالی
conversion price
بهای تبدیل
reduced price
بهای نازل
all in price
بهای کامل
at a great penny worth
به بهای زیاد
nominal price
بهای اسمی
book value
بهای دفتری
break up price
بهای تصفیه
cash price
بهای نقدی
unit price
بهای واحد
trade price
بهای تجارتی
below par
کمتر از بهای اسمی
eric
خون بهای ایرلندی
above par
بالاتر از بهای اسمی
contratual rent
اجاره بهای مقطوع
resale price
بهای خرده فروشی
par
بهای رسمی سهم
declared value
بهای اعلام شده
retail price
بهای خرده فروشی
share list
صورت بهای سهام شرکتها
upset price
کمترین بهای مقطوع درهراج
to take something off and pric
اندکی از بهای چیزی کاستن
coinage
طبقه بندی بهای مسکوک
cost and freight
قیمت و بهای حمل و نقل
cost plus
اضافه بر بهای تمام شده
height money
اضافه بهای کار در ارتفاع
to mark good
بهای کالا را در روی ان نوشتن
spot price
بهای جنس در معامله نقدی
the price was not reasonable
بهای ان معقول بنظر نمیرسید
to mark down an article
بهای کمتری بر کالایی گذاشتن
dispraise
از بهای چیزی کاستن کم گرفتن
the price was not reasonable
بهای گزافی بران گذاشته بودند
to compound
قسطی پرداختن
[کمتراز بهای اصلی]
write down
تنزل دادن بهای اسمی سهام
how is sugar
بهای قندچیست قند درچه حال است
revalorization
اعاده پول کشور به بهای نخستین خود
at par
قیمت ثابت انتقال ارز به بهای اسمی
price as natural ice
یخ ساختگی بهمان بهای یخ طبیعی فروخته میشد
decisive
قطعی
lasted
قطعی
irrevocable
قطعی
final
قطعی
fixed
قطعی
surer
قطعی
uncompromisingly
قطعی
uncompromising
قطعی
definite
<adj.>
قطعی
lasts
قطعی
last
قطعی
surest
قطعی
conclusive
قطعی
proofs
قطعی
last a
قطعی
definitely
قطعی
decretory
قطعی
decretive
قطعی
deterministic
قطعی
judicatory
قطعی
definitive
قطعی
proof
قطعی
positive
قطعی
peremptory
قطعی
finals
قطعی
unconditional
قطعی
decided
قطعی
assertive
قطعی
cretain
قطعی
sure
قطعی
definite
قطعی
write down
یادداشت کردن تنزل دادن بهای اسمی سهام
to turn the scale
قطعی بودن
absolute
کامل قطعی
uncoditioned
قطعی نشده
the last word
سخن قطعی
affirmations
افهار قطعی
to definitive answer
پاسخ قطعی
categorical
قیاسی قطعی
affirmation
افهار قطعی
trenchant
قاطع قطعی
certain
محقق قطعی
indecision
غیر قطعی
absolutes
کامل قطعی
final
غایی قطعی
final award
رای قطعی
finals
غایی قطعی
deteministic model
مدل قطعی
declaredly
با افهار قطعی
enforceable judgment
رای قطعی
flat footed
ثابت قطعی
flat-footed
ثابت قطعی
decisively
بطور قطعی
categoric
قیاسی قطعی
emphatically
بطور قطعی
decidedly
بطور قطعی
final awards judgements
احکام قطعی
firm offer
پیشنهاد قطعی
once and a way
بطور قطعی
indecisive
غیر قطعی
indefinite
غیر قطعی
magistral
قاطع قطعی
irrevocable sale
بیع قطعی
flying colors
موفقیت قطعی
for good
بطور قطعی
prohibitive price
بهای گزاف که بر کالایی گذارندو مردم ازعهده خریدان برنیایند
ultimatum
اخرین پیشنهاد قطعی
ultimata
اخرین پیشنهاد قطعی
criterion
معیار نشان قطعی
Is that definite?
این قطعی است؟
ultimatums
اخرین پیشنهاد قطعی
assert
افهار قطعی کردن
asserted
افهار قطعی کردن
asserting
افهار قطعی کردن
asserts
افهار قطعی کردن
averment
افهار قطعی یا مثبت
insecure
نامعین غیر قطعی
interlocutory
موقتی غیر قطعی
indecisively
بطور غیر قطعی
final decision
رای قطعی و نهایی
judicial
قطعی داوری کننده
revocable sale
بیع غیر قطعی
terminative
بپایان رساننده قطعی
categorically
بطور قاطع یا قطعی
unearned icremrnt
افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
unearned increment
افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
i cannot positively promise
نمیتوانم قول قطعی بدهم
pocket judgment
سند قطعی لازم الاجرا
once for all
بطور قطعی یا اول و اخر
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.
بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
unpriced
درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
octodecimo
قطعی که برابر با یک هیجدهم یک ورق کاغذ باشد
complete transaction
معامله قطعی و تمام شده که دنباله نخواهد داشت
in flagrante delicto
شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود
[قانون]
the smoking gun
شی یا واقعیتی که به عنوان شواهد قطعی به جرم بکار میرود
[قانون]
accretion
افزایش بهای اموال افزایش میزان ارث
feminality
طبیعت زنانه زیورهایاچیزهای بی بهای زنانه
definitive hospitalization
سیستم معالجه قطعی معالجه نهایی
direct fire sights
زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com