Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
hit it off with someone
<idiom>
بهترین همراه با کسی داشتن
Other Matches
to carry a watch
ساعت همراه داشتن
Goods to declare
همراه داشتن کالاهای گمرکی
brand leader
بهترین علامت تجاری بهترین مارک
decision
دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
decisions
دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
discrimination instruction
دستور برنامه نویسی شرطی که با همراه داشتن محل دستور بعدی که باید اجرا شود و کنترل مستقیم اعمال میکند.
attributes
هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
attributing
هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
attribute
هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
peer to peer network
شبکه همراه به همراه
foremost
بهترین
the best of all
بهترین
tiptop
بهترین
pride
بهترین
prided
بهترین
prides
بهترین
priding
بهترین
gilt edged
بهترین
gilt-edged
بهترین
of the first water
بهترین
best
بهترین
first class
بهترین
gilt edge
بهترین
optimum
بهترین امکان
qualities
بهترین کیفیت
best efforts
بهترین مساعی
quality
بهترین کیفیت
best
به بهترین وجه
In the best possible manner.
به بهترین وجه
best
بهترین کار
top-notch
<idiom>
عالی ،بهترین
dressed to kill
<idiom>
بهترین لباس را پوشیدن
back on one's feet
<idiom>
به بهترین سلامتی رسیدن
napped
بهترین شرکت کننده
nap
بهترین شرکت کننده
designated tournament
مسابقه بهترین بازیگران
napping
بهترین شرکت کننده
best move
بهترین حرکت شطرنج
classics
مطابق بهترین نمونه
second best theory
نظریه بهترین دوم
primed
کمال بهترین قسمت
primes
کمال بهترین قسمت
skimeister
بهترین اسکی باز
classic
مطابق بهترین نمونه
lion share
بزرگترین یا بهترین بخش
first-class
درخورمردم طبقه یک بهترین
tip top
بهترین اعلی درجه
naps
بهترین شرکت کننده
prime
کمال بهترین قسمت
(live off the) fat of the land
<idiom>
بهترین از هرچیز را داشتند
You are counted among my best friends.
شما را از بهترین دوستانم می شمارم
best governed country
کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
flight
بهترین نتیجه دور مقدماتی
dress up
<idiom>
بهترین لباس خود را پوشیدن
beluga
نام بهترین نوع خاویار
the best thatone can do
بهترین کاری که میتوان کرد
History is the best testimony.
تاریخ بهترین شاهد است
The best advice is, not to give any
<idiom>
بهترین اندرز ندادن آن است
honesty is the best policy
راستی ودرستی بهترین رویه
the best game out
بهترین بازیکه تاکنون پیداشده است
golden shoe
بهترین جایزه گلزن فصل اروپا
i had best to leaveit
بهترین کاران است که ان راول کنیم
make the best of
<idiom>
دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
give someone the benefit of the doubt
<idiom>
همیشه بهترین را درمورد کسی فرض کن
ground badge
علامت بهترین درجه دار یاسرباز
Which is the best way to Tehran ?
بهترین راه به تهران کدام است ؟
I wish you the best of luck.
بهترین موفقیتها رابرایتان آرزومی کنم
optima legum ilerpres est consuetudo
عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
heisman trophy
جام هایزمن برای بهترین بازیگر دانشگاهی
money player
ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
cover search
جستجوی بهترین منطقه پوشش عکاسی هوایی
to make the most of
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
sullivan award
جایزه سولیوان برای بهترین ورزشکار اماتور سال
Shoppers were scrambling to get the best bargains.
خریداران تقلا می کردند بهترین معامله را داشته باشند.
least cost design
بهترین روش استفاده از حافظه به کمک فضا یا قط عات
Hunger is the best sauce.
<proverb>
گشنگی بهترین خوشمزه کننده غذا است.
[ضرب المثل ]
best ball
بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
record prices
بهترین نرخ هائی که تاکنون یاد داشت یا ثبت شده
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
handicap
مسابقه بین بهترین اسبهابادادن وزن اضافی برای ایجاد تعادل
handicaps
مسابقه بین بهترین اسبهابادادن وزن اضافی برای ایجاد تعادل
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
tilt and swivel
که روی محوری نصب شده است تا بتواند در بهترین جهت مناسب اپراتور بچرخد
adjudicate
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicated
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicating
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicates
تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
decca
سیستم تعیین محل دقیق یا بهترین محل برای ایستگاه فرستنده
accompanying
همراه
comrade
همراه
in company with
همراه
mid
همراه با
concomitant
همراه
on
همراه
non concurrent
نا همراه
mid-
همراه با
companies
همراه
along
همراه
participants
همراه
attendants
همراه
secondary planet
همراه
participant
همراه
attendant
همراه
company
همراه
to fight with the enemy
همراه = با
acologte
همراه
accompanied by
همراه
bundled
همراه
comrades
همراه
doll up
بهترین لباس خود را پوشیدن خود را اراستن
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
fraught
دارا همراه
companion
همراه همدم
door bundle
بار همراه
bon voyage
خدا به همراه
Accompanied by. Together with .
به اتفاق (همراه )
accompanying sound
صدای همراه
accompanying fire
اتش همراه
escorts
همراه بدرقه
associated sound
صدای همراه
come along with me
همراه من بیائید
compeer
قرین همراه
accompanying supplies
تدارکات همراه
to accompany
همراه شدن
unbundled
غیر همراه
escorted
همراه بدرقه
escort
همراه بدرقه
sick headache
سردرد همراه با
attends
همراه بودن
to go along
همراه شدن
unaccompanied
بدون همراه
accompanying cargo
بار همراه
accompanied
همراه بودن
attend
همراه بودن
escorting
همراه بدرقه
accompany
همراه بودن
indiental music
موزیک همراه
attending
همراه بودن
go along
همراه رفتن
to come along
همراه امدن
spasmodic
همراه با انقباضات
spasmodically
همراه با انقباضات
accommpanying element
عنصر همراه
to keep company with
همراه بودن با
accompanier
همراه مصاحب
good luck to you
خدا به همراه
accompanies
همراه بودن
on one's coat-tails
<idiom>
همراه کس دیگر
convoys
همراه رفتن
convoy
همراه رفتن
to go along
همراه کسی رفتن
wave off
فرود همراه با سایش
to accompany
همراه کسی رفتن
herewith
همراه این نامه
incorrect
نادرست یا به همراه خطا
Bring your friend along.
دوستت را همراه بیاور
bundled software
نرم افزار همراه
bitumen macadam
سنگریزی همراه با قیر
attendant
همراه نگهبان کشیک
japko chagi
ضربه پا همراه گرفتن پا
attendants
همراه نگهبان کشیک
participative
انبازی کننده همراه
typhoons
توفان همراه با باران
savate
بوکس همراه با لگد
kick boxing
بوکس همراه با لگد
typhoon
توفان همراه با باران
corps artillery
توپخانه همراه سپاه
ice storm
طوفان همراه باتگرگ
amaurotic idiocy
کانایی همراه با نابینایی
Memmaker
امکان نرم افزاری در برخی گونههای DOS-MS برای تشخیص خودکار تنظیم حافظه کامپیوتر برای تامین بهترین کارایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com