English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 96 (1 milliseconds)
English Persian
he wished success to all بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
Other Matches
by all means بهمه حال
omniscient واقف بهمه چیز
panchromatic حساس نسبت بهمه رنگها
They cannot hold a candle to him . سگش می ارزد بهمه آنها
thorough paced بهمه جور قدم تربیت شده
winning streak <idiom> موفقیت پشت موفقیت
be patient to all men با همه مردم شکیبا باشید نسبت بهمه بردباریاصبورباشید
successes موفقیت
success موفقیت
achievement موفقیت
achievements موفقیت
good speed موفقیت
prosperity موفقیت
hit موفقیت
hits موفقیت
hitting موفقیت
achievable موفقیت پذیر
miscarriage عدم موفقیت
unsuccessfully عدم موفقیت
miscarriages عدم موفقیت
averaging میانگین موفقیت
flying colors موفقیت قطعی
unsuccessful عدم موفقیت
averages میانگین موفقیت
averaged میانگین موفقیت
exploitation استفاده از موفقیت
successful <adj.> موفقیت آمیز
top flight بالاترین موفقیت
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
success ratio بهر موفقیت
failure عدم موفقیت
hitting اصابت موفقیت
average میانگین موفقیت
hits اصابت موفقیت
grand slam موفقیت کامل
grand slams موفقیت کامل
abortiveness عدم موفقیت
unsuccess عدم موفقیت
failures عدم موفقیت
hit اصابت موفقیت
oddson محتمل به بردیا موفقیت
He was drunk with success. سرمست از موفقیت بود
lock up <idiom> اطمینال کامل از موفقیت
ten strike امر موفقیت امیز
win out <idiom> موفقیت پس از کار سخت
prospect [of something] امید موفقیت [در چیزی]
achieve موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
connect حرکت موفقیت امیز
connects حرکت موفقیت امیز
achieving موفقیت در انجام کاری
achieve کسب موفقیت کردن
fleshment خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
caculated risk <idiom> شانس زیاد برای موفقیت
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
percentage نسبت حرکات موفقیت امیز
bring off به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
percentages نسبت حرکات موفقیت امیز
get through <idiom> کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
pass completion average میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
track records آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
track record آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
His triumph was very short- lived . موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
if it works اگر این کار با موفقیت انجام شود
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
With a long face . با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
land office business کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
lap money جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion. آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
When we get this project off the ground we can relax. وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
dummy دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
dummies دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
framing error خطایی که در اثر عدم موفقیت و خرابی دستگاه پذیرش دربازشناسی صحت بیتهایی که تشکیل یک کاراکتر را میدهندپیش می اید
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
aborting عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborted عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborts عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
achieving تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieved تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieves تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
ego loss programming تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com