Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
to struck up
بهم زدن شروع بزدن کردن
Other Matches
start off
شروع کردن شروع شدن
set up
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean
<idiom>
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
embark
شروع کردن
set in
شروع کردن
tee off
شروع کردن
embark upon
شروع کردن
commence
شروع کردن
streek
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
commences
شروع کردن
commenced
شروع کردن
embarked
شروع کردن
embarks
شروع کردن
set about
<idiom>
شروع کردن
to strike into
شروع کردن
put in hand
شروع کردن
kick off
<idiom>
شروع کردن
embarking
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
شروع کردن
take up
<idiom>
شروع کردن
commencing
شروع کردن
attempting to steal
شروع کردن به سرقت
warm up
شروع کردن به کار
to start
شروع کردن به دویدن
blast-off
شروع بپرواز کردن
do up
شروع بکار کردن
launched
شروع کردن حمله
to gather way
شروع بحرکت کردن
come to blows
<idiom>
شروع به جنگیدن کردن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
to f. a laughing
شروع بخنده کردن
tune up
شروع باواز کردن
get in on the ground floor
<idiom>
ازابتدا شروع کردن
set to
با اشتیاق شروع کردن
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
open fire
شروع به تیراندازی کردن
launching
شروع کردن حمله
blast off
شروع بپرواز کردن
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
to open fire
شروع به اتش کردن
set-tos
با اشتیاق شروع کردن
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
set-to
با اشتیاق شروع کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
شروع به دعوی کردن
to break into a run
شروع کردن به دویدن
pipe up
شروع به نی زدن کردن
launches
شروع کردن حمله
launch
شروع کردن حمله
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
trigger
شروع کردن حمله یاکار
triggered
شروع کردن حمله یاکار
attempting to commit rape
شروع کردن به تجاوز جنسی
attempts
قصد کردن شروع به جرم
come to one's senses
<idiom>
شروع به فکر صحیح کردن
go off
<idiom>
شروع به زنگ زدن کردن
begins
اغاز نهادن شروع کردن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
attempting to commit murder
شروع کردن به قتل عمد
begin
اغاز نهادن شروع کردن
attempt
قصد کردن شروع به جرم
attempted
قصد کردن شروع به جرم
restart
بازاغازی دوباره شروع کردن
attempting
قصد کردن شروع به جرم
triggers
شروع کردن حمله یاکار
to get to
شروع کردن دست گرفتن
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
to come to one's senses
شروع به فکر عاقلانه کردن
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
take off
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to be fever began to a bate
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to start quarrelling
<idiom>
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
pick up
<idiom>
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
wake up
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to get down to business
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
indents
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indent
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indenting
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
cancellation
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
load point
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
to turn on the waters
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
to start a fight with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start an argument with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
launching area
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiate
اغاز کردن شروع کردن
launch
شروع کردن اقدام کردن
initiating
اغاز کردن شروع کردن
push off
<idiom>
ترک کردن ،شروع کردن
launched
شروع کردن اقدام کردن
lead off
<idiom>
شروع کردن ،باز کردن
initiated
اغاز کردن شروع کردن
initiates
اغاز کردن شروع کردن
launches
شروع کردن اقدام کردن
launching
شروع کردن اقدام کردن
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
staging area
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
groups
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debuts
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debut
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
group
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
initiation
شروع کار شروع
run-up
[start-up]
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
mode
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
reopens
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
clicked
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
To start from scratch.
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to fall to
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
inchoation
شروع
Redo it. Do it over again.
از سر شروع کن
openings
شروع
opening
شروع
beginnings
شروع
right of begin
حق شروع
kick-off
<idiom>
شروع
beginning
شروع
open fire
شروع
onset
شروع
get-go
<idiom>
شروع
kick off
شروع
inception
شروع
incipience or ency
شروع
start bit
بیت شروع
began
شروع کرده
restart
شروع دوباره
restart
شروع مجدد
alpha
اغاز شروع
alphas
اغاز شروع
lis mota
شروع دعوی
hash mark
خط شروع مسابقه
start element
عنصر شروع
starting gate
دروازه شروع
values
نقط ه شروع
starting platform
سکوی شروع
initial point
نقطه شروع
value
نقط ه شروع
starting block
سکوی شروع
start signal
علامت شروع
valuing
نقط ه شروع
rise and shine
شروع بیداری
get the ball rolling
<idiom>
شروع چیزی
firing line
خط شروع تیراندازی
start of taxt
شروع متن
come to
<idiom>
شروع کاری
start key
کلید شروع
line of departure
خط شروع حمله
starters
شروع کننده
outbreaks
شروع حادثه
burgeon
شروع برشدکردن
burgeoned
شروع برشدکردن
attempted theft
شروع به سرقت
burgeoning
شروع برشدکردن
dozier
شروع به فسادکرده
outbreak
شروع حادثه
doziest
شروع به فسادکرده
dozy
شروع به فسادکرده
burgeons
شروع برشدکردن
sortie
شروع حرکت
sorties
شروع حرکت
germinated
شروع به رشدکردن
splash line
خط شروع غواصی
resumption
تجدید شروع
launch an attack
شروع حمله
starter
شروع کننده
start of heading
شروع عنوان
scratch line
خط شروع مسابقه
initial
نقط ه شروع
initialed
نقط ه شروع
initialing
نقط ه شروع
initialled
نقط ه شروع
initialling
نقط ه شروع
initials
نقط ه شروع
set out
شروع بکارکردن
trig
خط شروع مسابقه
terminus a que
نقطه شروع
here goes nothing
<idiom>
آماده شروع
kick off
شروع حمله
take up
<idiom>
شروع یک سرگرمی
warm start
شروع گرم
germinates
شروع به رشدکردن
origin
نقطه شروع
germinating
شروع به رشدکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com