English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (9 milliseconds)
English Persian
as you wish به اختیار شماست
Search result with all words
as your please هر طور میل شما است اختیار با شماست
Other Matches
he is next to you in rank او در رتبه پس از شماست
that is your duty and not mine این وفیفه شماست
it is to your i. to go به نفع شماست که بروید
Please excuse my back. ببخشید پشتم به شماست
Thank you, this is for you. متشکرم. این هم انعام شماست.
This is your share ( portion ) . این قسمت ( سهم) شماست
This raincoat is exactly like yours . این بارانی عین مال شماست
weapons free جنگ افزار اتش به اختیار فرمان اتش به اختیار درپدافند هوایی
options اختیار
liberties اختیار
liberty اختیار
vetoing حق و اختیار
option اختیار
involuntarily بی اختیار
involuntary بی اختیار
voluntariness اختیار
freedom of the will اختیار
credential اختیار
at the d. of به اختیار
authorization اختیار
authorisations اختیار
wills اختیار
willed اختیار
will اختیار
warrants اختیار
warranting اختیار
warranted اختیار
warrant اختیار
incoercible بی اختیار
vetoes حق و اختیار
spontaneous بی اختیار
unconscious بی اختیار
spontaneous generation بی اختیار
test اختیار
mandates اختیار
tested اختیار
tests اختیار
mandate اختیار
controls اختیار
clearance اختیار
controlling اختیار
control اختیار
attribution اختیار
mandating اختیار
free will اختیار
authority اختیار
unconsciously بی اختیار
veto حق و اختیار
mandated اختیار
vetoed حق و اختیار
cartle blanche اختیار نامحدود
cart blanche اختیار نامحدود
body english چرخش بی اختیار
authorise اختیار دادن
at the mercy of در اختیار دستخوش
absolute authortity اختیار مطلق
powering اقتدار و اختیار
government عقل اختیار
adopter اختیار کننده
powers اقتدار و اختیار
commander's call در اختیار فرماندهی
to be a master of در اختیار خودداشتن
to follow a profession پیشهای را اختیار
to make one's option اختیار کردن
jurisdication اختیار قانونی
enabled اختیار دادن
seller's option اختیار فروشنده
invested with power دارای اختیار
enables اختیار دادن
in the saddle صاحب اختیار
enabling اختیار دادن
fix on اختیار کردن
fire at will اتش به اختیار
will adjust اتش به اختیار
power اقتدار و اختیار
powered اقتدار و اختیار
the optio to accept or reject اختیار قبول یا رد
authorizations اختیار اجازه
governments عقل اختیار
empower اختیار دادن
power of authority اختیار نامه
adoption اختیار اتخاذ
enable اختیار دادن
certificate of authority اختیار نامه
full power of attorney اختیار نامه
letter of attorney اختیار نامه
power of attorney اختیار نامه
options اختیار معامله
power of procuration اختیار نامه
option اختیار معامله
warrant of attorney اختیار نامه
empowered اختیار دادن
carte blanche اختیار تام
carte blanche اختیار نامحدود
jurisdiction اختیار قانونی
adopted اختیار شده
empowers اختیار دادن
Delegation of Authority تفویض اختیار
empowering اختیار دادن
take over in charge تحت اختیار دراوردن
ship will adjust ناو اتش به اختیار
to have the run of a house اختیار خانهای را داشتن
tutelar authority اختیار ناشی از قیومت
To authorize someone. به کسی اختیار دادن
to rule the roast اختیار داری کردن
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
plenipotentiary دارای اختیار تام
magisterial مطلق دارای اختیار
option اختیار خریدیا فروش
plenipotentiaries دارای اختیار تام
options اختیار خریدیا فروش
he wept involuntarily بی اختیار گریه کرد
fire at will اتش به اختیار خود
discretionally مطابق میل و اختیار
commander's call ساعات در اختیار فرماندهی
invested with power اختیار داده شده
catching در اختیار گرفتن توپ
plenipotent دارای اختیار مطلق
run the show اختیار داری کردن
lock option اختیار کاربرد قفل
bureaus ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
authorizing اختیار دادن تصویب کردن
authorizes اختیار دادن تصویب کردن
bureau ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
accredit معتبر ساختن اختیار دادن
authorize اختیار دادن تصویب کردن
accredits معتبر ساختن اختیار دادن
accrediting معتبر ساختن اختیار دادن
authorises اختیار دادن تصویب کردن
It is beyond my authority(control). اینکار از اختیار من خارج است
Dont mention it . You are welcome. اختیار دارید (درمقام تعارف )
to run the show در کاری اختیار داری کردن
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
visitatorial وابسته به یادارای اختیار بازرسی
hold at disposal در اختیار دیگری نگهداری کردن
local option اختیار تعیین محل معینی
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
vicarious authority اختیار از طرف دیگری نمایندگی
authorising اختیار دادن تصویب کردن
to put something at somebody's disposal چیزی را در دسترس [اختیار] کسی گذاشتن
I'll be happy to help [assist] you. من با کمال میل در اختیار شما هستم.
to delegate one's authority to somebody به کسی اختیار تام دادن [حقوق]
suzerain اختیار دار کشور حکومت مطلقه
to empower somebody to do something اختیار دادن به کسی برای کاری
plenipotentiaries تام الاختیار دارای اختیار مطلق
plenipotentiary تام الاختیار دارای اختیار مطلق
fiefdom هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
fiefdoms هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
ultra vires بیش از حد مجاز قانونی متجاوز از حدود اختیار
When drink enters, wisdom departs. <proverb> آنگه که شراب از در درآمد ,هوش و عقل و اختیار از کف برفت .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
seller's market بازاری که در ان اختیار معامله وتصمیم گیری در دست فروشنده است
to delegate one's powers to somebody اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی]
investors کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
investor کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
adjunct register ثبات بیت که در آن بیتهای ابتدایی اطلاعات کنترلی و سایر بیتها در اختیار برنامه است
DD/D نرم افزاری که لیستی از نوع و حالت دادههای پایگاه داده در اختیار قرار میدهد
totaliarian state دولتی که دران یک نفر یا یک هیات حاکمه اختیار و تصدی همه امور رادر دست دارند
empower صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowers صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowered صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
empowering صاحب اختیار و قدرت کردن قدرت دادن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
letters of administration حکم انتصاب امین ترکه سندی است که به موجب ان سمت مدیر یامدیره ترکه بلاوارث احراز میشود و به وی اختیار قیام به امور راجع به اداره ترکه را میدهد
authorized در اختیار قرار داده شده مجاز به اجازه استفاده داده شده
to opt between alternatives یکی از دو شق را برگزیدن برای برگزیدن یکی از دو شق اختیار داشتن
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com