Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 169 (10 milliseconds)
English
Persian
composedly
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
Other Matches
composedness
ارامی- ارامش- اسودگی
peace of mind
اسودگی خاطر
heart sease
اسایش قلب اسودگی خاطر
You can rest assured.
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
smoothly
به ارامی
inquietude
بی ارامی
imperturbably
به ارامی
fidget
بی ارامی
fidgets
بی ارامی
fidgeted
بی ارامی
fidgeting
بی ارامی
lull
ارامی
lulling
ارامی
lulls
ارامی
lulled
ارامی
collectedly
به ارامی
dysphoria
بی ارامی
serenely
به ارامی
self possession
ارامی
convenience
اسودگی
conveniences
اسودگی
vacation
اسودگی
vacations
اسودگی
comforts
اسودگی
leisure
اسودگی
relief
اسودگی
comfort
اسودگی
disembarrassment
اسودگی
comforted
اسودگی
comforting
اسودگی
easefully
به اسودگی
aramaic
زبان ارامی
lenitive
ارامی بخش
equanimity
ملایمت ارامی
tranquility
ارامش اسودگی
leisure time
زمان اسودگی
repose
اسودگی استراحت
tranquillity
ارامش اسودگی
ease
اسودگی راحت کردن
eases
اسودگی راحت کردن
easing
اسودگی راحت کردن
eased
اسودگی راحت کردن
targum
ترجمه زبان ارامی قسمتی از عهد عتیق
soothing
ارامی بخش دارای اثر تسکین دهنده تسلیت
lander
فضاپیمایی که میتواند به ارامی روی سطح سیاره موردنظر بنشیند
minds
خاطر
for the love of
به خاطر,
Due to
به خاطر
on account of somebody
[something]
به خاطر
remembrance
خاطر
mind
خاطر
for his sake
به خاطر او
minding
خاطر
sake
خاطر
behalf
خاطر
ex officio
به خاطر شغل
self gratification
ترضیه خاطر
downhearted
<adj.>
افسرده خاطر
depressed
<adj.>
افسرده خاطر
despondent
<adj.>
افسرده خاطر
spontaneous generation
بطیب خاطر
of ones own accord
بطیب خاطر
to escape one's memory
از خاطر رفتن
for his sake
برای خاطر او
in service
به خاطر خدمت
to imprint on the mind
در خاطر نشاندن
tranquility
اسایش خاطر
umbrageous
رنجیده خاطر
gladness
مسرت خاطر
in view of
<idiom>
به خاطر اینکه
gladly
با مسرت خاطر
tranquillity
اسایش خاطر
solace
تسلیت خاطر
attentions
خاطر حواس
free will
طیب خاطر
uneasiness
خاطر تشویش
surer
خاطر جمع
surest
خاطر جمع
attention
خاطر حواس
lacerated
خاطر ازرده
sure
خاطر جمع
leisurely
بافراغت خاطر
amativeness
خاطر خواهی
security
اسایش خاطر
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
محض خاطر خدا
to feel sure
خاطر جمع بودن
accorded
دلخواه طیب خاطر
accords
دلخواه طیب خاطر
for nothing
برای خاطر هیچ
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
accord
دلخواه طیب خاطر
For your sake .
محض خاطر شما
for a song
<idiom>
به خاطر پول کمی
for reasons of safety
به خاطر دلایل امنیتی
for security reasons
به خاطر دلایل امنیتی
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
take it out on
<idiom>
بی محلی به خاطر عصبانیت
nuisance
مایه تصدیع خاطر
nuisances
مایه تصدیع خاطر
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
point
خاطر نشان کردن
for mercy sake
برای خاطر خدا
in the interests of truth
برای خاطر راستی
for pity's sake
برای خاطر خدا
inorder to
به خاطر اینکه برای
certes
خاطر جمعی تحقیق
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
for god's sake
برای خاطر خدا
for a mere nothing
برای خاطر هیچ
depend upon it
خاطر جمع باشید
relief
ترمیم اسایش خاطر
for ones own hand
به خاطر خود شخص
that is why
به خاطر این است که چرا
secures
بی خطر خاطر جمع مطمئن
I have to study
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
trap
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
gob
[British E]
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
moue
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
pout
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
secure
بی خطر خاطر جمع مطمئن
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
unspontaneous
بدون طیب خاطر زورکی
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
fixation
خیره شدگی تعلق خاطر
fixations
خیره شدگی تعلق خاطر
you must w the signal
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
carded for record
معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
We were all so anxious about you.
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
i do it in your interest
به خاطر شما این کار رامیکنم
Peeping Toms
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
sue somebody for damages
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
Peeping Tom
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
guerrilla
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
i did it only for your sake
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
guerrillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
recognize
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage
اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety
اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network
سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com