Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
Other Matches
switching
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
storing
می باقی می ماند
store
می باقی می ماند
The would left a mark.
جای زخم باقی ماند
residual
آنچه در پشت سر باقی می ماند
much sugar was left
قند زیادی باقی ماند
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
fairness
شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
hypothecate
در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
maintenance of membership
هرکس حق اشتغال به کار دارد لیکن اگر عضو اتحادیهای باشدباید در صورت عضویت ان تازمان تعیین شده باقی بماندوالا شغلش را از دست خواهدداد
inventory
از چیزی صورت برداشتن صورت ریز مواد اولیه موجودی انبار صورت تحریرترکه متوفی
residue check
بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
inertia
ماند
residue
پس ماند
remanence
پس ماند
residues
پس ماند
Water staing (long ) in one place becomes putrid .
<proverb>
آب که یک جا ماند مى گندد.
it was left unfinished
ناتمام ماند
residual magnetism
مغناطیس پس ماند
inertial force
نیروی ماند
that borders upon madness
اینکاربدیوانگی می ماند
magnetic inertia
پس ماند مغناطیسی
he did not open his lips
خاموش ماند
moment of inertia
گشتاور ماند
mass
جرم ماند
[فیزیک]
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish.
داغش به دلم ماند
intrinsic mass
جرم ماند
[فیزیک]
He wisely stayed at home .
عقل کردودرمنزل ماند
proper mass
جرم ماند
[فیزیک]
principal moment of inertia
لنگر اصلی ماند
principal axis of inertia
محور اصلی ماند
it was snowed under
زیر برف ماند
She wI'll survive . She wI'll pull through.
زنده خواهد ماند
rest mass
جرم ماند
[فیزیک]
She was left out in the cold . she was left high and dry .
سرش بی کلاه ماند
rotational inertia
گشتاور ماند
[فیزیک]
angular mass
گشتاور ماند
[فیزیک]
invariant mass
جرم ماند
[فیزیک]
local
چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
locals
چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
impulses
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
It left a good taste in my mouth .
مزه اش توی دهانم ماند
displacement hull
قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند
impulse
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
printers
وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
printer
وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
She wI'll never realize this wish.
این آرزو بدلش خواهد ماند
pratincole
سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند
discloses
یات چیزی که باید مخفی می ماند
duration
مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
dead wood
میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
disclosing
یات چیزی که باید مخفی می ماند
The judge remained an honest man all his life .
قاضی تمام عمرش درستکار ماند
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
impulsive
آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
disclose
یات چیزی که باید مخفی می ماند
plastic bubble keyboard
صفحه کلید که کلیدهای آن به صورت حبابهای کوچک روی ورقه پلاستیکی هستند که در صورت انتخاب مدار را کامل می کنند
A full purse never lacks friends..
<proverb>
یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
packet
روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
packets
روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
numeric
که در بسیاری صفحه کلیدهای کامپیوتر به صورت گروه جداگانه برای واد کردن حجم زیادی از داده به صورت اعداد به کار می رود
knuckle sprue
استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
sea echelon
بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند
to gloze over one's words
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
I dont quite remembered to post (mail)your letter.
کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم
tumblers
معلق زن
conditional
معلق
suspended
معلق
hypostasis
معلق
pensile
معلق
suspend
معلق
hanging
معلق
turntable
معلق
suspense
معلق
turntables
معلق
dependent
معلق
abeyant
معلق
suspension bridge
پل معلق
pendent
معلق
suspension bridges
پل معلق
heels over head
معلق
suspending
معلق
flip flap
معلق
suspender
معلق
suspensory
معلق
suspensor
معلق
handstand
معلق
handstands
معلق
up in the air
<idiom>
معلق
tumbler
معلق زن
summersault
معلق
pendant
معلق
pendants
معلق
suspends
معلق
headlong
معلق
cantilever bridge
پل معلق
jusad rem
حق معلق
chain bridge
پل معلق
over-
باقی
over
باقی
somersaults
معلق زدن
suspend
معلق کردن
hanging indent
تورفتگی معلق
suspension
معلق کردن
suspensions
معلق کردن
suspending
معلق کردن
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
levitative
معلق در هوا
lis pendens
دعوای معلق
to be up in the air
معلق بودن
hanging step
پله معلق
suspends
معلق کردن
hanging
معلق شدن
tumbled
معلق شدن
somersaults
معلق پشتک
somersault
معلق پشتک
suspended load
بار معلق
tumbles
معلق زدن
tumbles
معلق شدن
somersaulted
معلق پشتک
suspended solids
جامدات معلق
tumbled
معلق زدن
somersaulting
معلق زدن
unconditionality
معلق نبودن
tumble
معلق زدن
suspensive
تعلیق معلق
tumble
معلق شدن
suspension cable
کابل معلق
suspense file
پرونده معلق
suspensed sediment
رسوبات معلق در اب
somersault
معلق زدن
conditional contract
عقد معلق
suspension reinforcement
ارماتور معلق
somersaulted
معلق زدن
estate in remainder
تملک معلق
somerset
معلق زدن
somersaulting
معلق پشتک
somerset
شیرجه معلق
barrage jamming
تولید پارازیت به صورت پرده ممانعتی پخش پارازیت به صورت توده وسیع
watts
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
reopen
باقی بودن
dregs
باقی مانده
reopened
باقی بودن
to leave behind
باقی گذاردن
impresses
باقی گذاردن
scantling
باقی مانده
impressing
باقی گذاردن
conservation force
نیروی باقی
impress
باقی گذاردن
to be in arrear
باقی داربودن
preserve
باقی نگهداشتن
to be on the safe side
باقی نباشد
preserves
باقی نگهداشتن
preserving
باقی نگهداشتن
left over
باقی مانده
out of
<idiom>
باقی نمانده
impressed
باقی گذاردن
reopening
باقی بودن
hold over
باقی ماندن
remainder
باقی مانده
holdovers
باقی مانده
debris
باقی مانده
holdover
باقی مانده
surplus
باقی مانده
surpluses
باقی مانده
leave
باقی گذاردن
leaving
باقی گذاردن
behinds
باقی دار
behinds
باقی کار
behind
باقی دار
come through
باقی ماندن
behind
باقی کار
gleanings
ریزه باقی
reopens
باقی بودن
survive
باقی بودن
survived
باقی بودن
organzine
ابریشم باقی
extant
باقی مانده
survives
باقی بودن
remains
باقی مانده
remnants
باقی مانده
aliquant
باقی اورنده
surviving
باقی بودن
otherworld
عالم باقی
remnant
باقی مانده
input
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
inputted
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
hang-up
درحال معلق ماندن
hang up
درحال معلق ماندن
floccule
تودههای معلق درمایع
suspend from service
معلق کردن از کار
hang-ups
درحال معلق ماندن
suspension of vouchers
معلق کردن اسناد
pending
تازمانی که امر معلق
arch-buttant
پشت بند معلق
cable suspension bridge
پل معلق با سیم تابیده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com